printlogo


کد خبر: 272482تاریخ: 1402/9/8 00:00
نگاهی به مجموعه ‌غزل «شبانماه» اثر فاطمه عارف‌نژاد
ابرهای انقلابی! کینه‌هاتان بیش باد!

وارش گیلانی: مجموعه ‌غزل «شبانماه»، اثر فاطمه عارف‌نژاد را انتشارات شهرستان ادب  در 93 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه 40 غزل دارد که اغلب‌شان 6 تا 8 و 9 بیتی هستند. مضمون‌ غزل‌های این دفتر به یک معنا در کل آیینی و مذهبی هستند و تعدادی از آنها نیز غزل‌های دفاع مقدسی و درباره  رزمندگان و شهدای مقاومت و مدافعان حرم و یکی هم درباره  سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی است که شاعر دفتر ‌غزل «شبانماه»، در شرح و تفسیر شأن و شریعت و راه و مرام او نه شعار داده و نه دچار توصیف‌های کلی شده، بلکه بر صراط واقعیت چنین سروده است:
دی بود و درد بود، زمستان ادامه داشت
آن ‌سوی پنجره تب توفان ادامه داشت
از چشم آسمان کبود آیه می‌چکید
فصل نزول سوره  باران ادامه داشت
انسان پر از دریغ، پر از غم، پر از قصور
عصر هزارساله  خسران ادامه داشت
شب ناگهان رسید و سر صبح را برید
صبحی که روز بعد، کماکان ادامه داشت
بر رحل نی تلاوت خون بود و تا ابد
بغض غریب قاری قرآن ادامه داشت
عمری شهید بود و شهیدانه پر کشید
اما هنوز در دل میدان ادامه داشت
جغرافیای عشق به نامش قیام کرد
تشییع او به‌ وسعت ایران ادامه داشت...
عاشقانه‌های فاطمه عارف‌نژاد، عاشقانه‌هایی پرحرارت و پررنگ از عاطفه و لبریز از غنچه‌های تب‌آلود نیست؛ عاشقانه‌هایی است آرام که اغلب آنها نیز با مصادیق و تعابیر و واژه‌های مذهبی و دینی درآمیخته است و در کل و به ‌نوعی حتی آن را از عاشقانه‌ای خاص درآورده است، یعنی یا عاشقانه‌های مناجاتی و الهی است:
ای آشنای پرستو! رویای باغ بهاری!
معبود پروانه و گل! پروردگار قناری!
بر کُنه شبنم تو عالِم، بر عمق دریا تو حاکم
در ذات باران تو پیدا، در روح چشمه تو جاری...
بر خاک، گرم مناجات، قلب سلیم جوانه
بر تاک، سرمست تسبیح، گنجشک با بی‌قراری
ای ‌های و هوی سکوتم! ‌ای آرزوی قنوتم!
دستم به سویت بلند است، تا کی تو دستی به یاری...؟
من با دو رکعت تغزل باز آمدم در پناهت
از من همین بندگی و از تو خداوندگاری...
یا عاشقانه‌هایی از این دست مادرانه که علاوه بر داشتن فضا و زبان مادر سنتی امروزی(که همین سنتی‌بودن، مادر را به‌نوعی مذهبی هم نشان می‌دهد)، خالی از کلمات «آمین» و «آرزوی سال تحویل» (که این آرزو به شکل مرسومش با دعا توأم است) و «بیدارباش به غنچه  سرمازده» که مفهوم و بیانی از رستاخیز است، نیست:
می‌بینمش! با دامنی پرچین می‌آید
مثل نسیم از آن ‌سوی پرچین می‌آید
از کوچه‌باغ خنده‌های سرخ و نیلی
گل‌دختر تقویم، سرسنگین می‌آید
در پاسخ هر آرزوی سال تحویل
او با هزار آیینه و آمین می‌آید
با هر سلیقه می‌توان او را پسندید
از هر نظر شایسته  تحسین می‌آید...
من در کنار پنجره بی‌تاب دیدار
مادر صدایم می‌کند: «بنشین! می‌آید».
ای غنچه  سرمازده از خواب برخیز
دارد صدای پای فروردین می‌آید
یا عاشقانه‌هایی از این دست ملیح و آرام که اگر خالی از کلمات و تعابیر مذهبی است اما خالی از حُجب و حیا و نگاه مذهبی نیست:
از کودکی با شوق، با امید، با خنده
هر روز می‌رفتم به استقبال آینده
با عشق می‌بردم تو را در بازی تقدیر
حتی اگر دنیا به من می‌گفت بازنده
اما کسی ناگاه بازی را به هم زد... آه!
رفتی به سقف دیگری باشی پناهنده
ارزان‌تر از قیمت خریدی عشق را از من
آشفته شد بازار این کالای ارزنده
باید که دیگر بگذرد این دختر لجباز
باید فراموشت کند این قلب یکدنده
آن کودک دیروز عاقل‌تر شده حالا
از شوق دیدار تو‌ای آینده! دل کَنده
از این رو، منهای این فضای سنتی و مذهبی(که قصد قضاوتش را نداریم و صرفا در پی بیان واقعیت‌های این دفتر، این‌گونه از آن می‌گوییم؛ همان‌گونه به گونه‌های دیگر از آن گفته‌ایم و خواهیم گفت)، مجموعه ‌غزل «شبانماه»، سرشار از کلمات مذهبی است؛ کلماتی چون خدا، پیغمبر، تسبیح، حضرت، رکعت، نماز، مسجد، روضه، کوثر، ذوالجناح، سوره، رحل، تشییع، قرآن و... و نیز شعرهای که یکسره درباره  عاشورا و انتظار حضرت مهدی(عج) است، و از این دست غزل‌های آیینی؛ حتی غزلی دارد با ردیف «بسم‌الله الرحمن الرحیم» که در آن فاطمه عارف‌نژاد شکل دیگری از عاشقانه‌های خود را آشکار می‌کند؛ شکلی که عطر تند آیینی و انقلابی ‌بودنش (توأمان) از فضای سنتی و مذهبی سرزمین‌مان شنیده می‌شود:
عشق بی‌پرواست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
هر کسی با ماست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
رود جاری از ستیغ کوه‌های گریه‌خیز
مقصدش دریاست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
خون نمی‌خوابد، به آیات سحرخیزش قسم
خط خون خواناست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
خطبه  شمشیرها را تیزتر باید نوشت
ظهر عاشوراست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
سینه‌زن‌ها علقمه‌ست اینجا، علمداری کنید
روضه  سقاست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
شهرتش از قله‌های شرق تا اعماق غرب
او جهان‌آراست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
ابرهای انقلابی! کینه‌هاتان بیش باد!
بغض توفان‌زاست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
صبح نزدیک است، آری در شبیخون فلق
حمله برق‌آساست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
وعده‌گاه ما و ارواح شهیدان بعد از این
مسجدالاقصاست، بسم‌الله الرحمن الرحیم
بغض توفان‌زا و حمله برق‌آسا و مسجدالاقصا هم در 3 بیت آخر این غزل انقلاب که با بسم‌الله الرحمن الرحیم دعوت به شروع کاری کارستان می‌کند، نشانه‌ای از الهام شاعرانه ‌است در کتابی که بهار 1402 منتشر شده است.
و این هم شکل دیگری از عاشقانه‌های فاطمه عارف‌نژاد از عطر آیینی ‌بودنش:
برگشته‌ای بدون سوارت به خیمه‌گاه
در امتداد واقعه، در عصر اشک و آه
دلواپس کسی‌ست نگاهت قدم‌قدم
چشمت به‌ خون نشسته چرا؟ آه ذوالجناح!
ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟
افتاده عرش روی زمین در کجای راه؟...
در مجموعه ‌غزل «شبانماه»، فاطمه عارف‌نژاد منهای شعرهای دفاع مقدسی و اشعار مقاومت و مدافعان حرم و از این قبیل، و نیز اشعار مذهبی و آیینی، اشعار دیگر این مجموعه نیز در بسیاری از مصراع‌ها و بیت‌ها با مفاهیم و تعابیر و کلمات مذهبی درآمیخته و به آن آراسته است و این به‌واسطه  دید و نگاه مذهبی فاطمه عارف‌نژاد صورت گرفته است؛ اشعاری که دو سه نمونه از عاشقانه‌هایش را پیش از این دیدیم و نزدیکی‌شان را به نگاه و فضای مذهبی. غزل‌هایی از این دست در مجموعه ‌غزل «شبانماه» بسیار است اما کلمات مذهبی در عاشقانه‌ترین شعرهای این دفتر نیز کم‌وبیش راه یافته است؛ کلماتی نظیر: گناه و پاکی و حریم (به ‌معنای حریم عفت) و بهشت  هرچند عاشقانه‌های این دفتر چندان هم عاشقانه نیست و معمول‌ترین و معقول‌ترین و البته بهترینش در این مایه، دو سه غزل است که یکی از آنها غزل ذیل است که مفهومش و حتی گاه ظاهر جملات شعرش بیشتر شبیه حرف‌های روز قبل از شب «بله‌برون» است؛ شبیه دوست‌داشتن‌های معقول و خانوادگی، البته با زبان شاعرانه:
مرا ببر به فراسوی مرزهای خیال
به دشت ناشدنی‌ها، به قله‌های محال
به سرزمین عزیزی که روزهای شگفت
از ابتداش می‌آیندمان به استقبال
مرا ببر به شب خنده‌های ناممکن
به عصر شادی این دختر پریشان‌حال
مرا بکش به جنونی که مطمئن باشم
به خلوتش نرسیده‌ست پای استدلال
که لحظه‌ای نکند متهم شوم به گناه
که لحظه‌ای نرود پاکی تو زیر سوال
در آن حریم که دل می‌کنند از لانه
به شوق شعر شدن واژه‌های بی‌پروبال
نه خاطرات جدایی در آن جهان باشند
نه رنج‌های زمانه که سد راه وصال...
بگو که شادترین فصل عمر در پیش است
بگو که نیست از این پس برای غصه مجال
مرا ببر به بهشتی که آرزو دارم
مرا ببر به فراسوی مرزهای خیال
غزل‌های فاطمه عارف‌نژاد تقریبا در این حال و هوا سیر می‌کند که نمونه‌هایش را دیدید؛ غزل‌هایی که نه‌تنها به ‌لحاظ معنایی، معنوی، مفهومی، محتوایی، بلکه به ‌لحاظ زبانی و نوع بیان؛ یعنی زبان شعری‌اش تا حدی و به ‌نوعی تازه و امروزی است اما در ردیف «غزل نو» قرار نمی‌گیرد، حتی بعضی از غزل‌ها یا ابیاتش به زبان شعر قدیم بیان شده اما این گرایش چندان نیست و بیشتر غزل‌های دفتر «شبانماه» در لایه‌های زبان امروزی پیچیده شده است ولی چندان هم به حرکت‌ها و تجربه‌های شعر امروز، خاصه جریان «غزل نو» توجه ندارد. از این رو، مثل اغلب غزل‌های امروزی، توأمانی است از نگاه و زبان دیروز و امروز و مابین آنها، و گاه نیز در کل به‌ صورت مابین یا بینابین حرکت می‌کند، چنانکه زبان معمول و مرسوم در گفتار مردم.
یعنی غزل و زبان غزلش به‌واسطه  شاعرانه ‌بودن تا حدی با زبان گفتار مردم فاصله دارد؛ یعنی زبانش چون زبان غزل محمدعلی بهمنی و حسین منزوی، خود را برنمی‌کَند تا خود را به دیار و راهی دیگر افکند که برای مخاطب حرفه‌ای حکم دروازه‌ای دیگر از شعر باشد و پنجره‌ای دیگر از تخیل ناب. حتی غزل‌های قیصر امین‌پور هم که به‌نوعی غزل نئوکلاسیک است و چون غزل نئوکلاسیک‌تر هوشنگ ابتهاج کمتر به مرز غزل نو نزدیک می‌شود اما پنجره‌هایی دارد که تنها از خانه  غزل قیصر به‌سمت فضایی تازه و دیگر باز می‌شود. بی‌شک در این دفتر نیز غزل‌هایی از این دست نئوکلاسیک یافت می‌شود، ولی مهم کمیت و کیفیت آنهاست که بستگی به دامنه  فعالیت فاطمه عارف‌نژاد در این زمینه دارد، تا هم بر تعداد اشعار متفاوت نئوکلاسیک خود بیفزاید و هم برکیفیت آن؛ چنانکه در غزل ذیل چشمه‌هایی از این افزودن را و نیز تا حدی و به ‌نوعی نزدیک‌ شدن را می‌توان دید و چشید:
«تو قدم می‌زنی و دسته‌ای از گل و ریحان و فنچ و پروانه
از هیاهوی باغ پیرهنت، منتشر می‌شوند در خانه
با ردیف تمیز فنجان‌ها، قافیه می‌شوند گلدان‌ها
تو و مضمون تازه  نان‌ها در شب شعر آشپزخانه
گیج عطر است چای در مشتت، استکان تشنه  سرانگشتت
قوری از دست‌هات می‌گیرد، بوسه‌ای داغ‌داغ و دزدانه
ظرف دریاست کاسه  صبرت، آبی و بی‌نهایت و شفاف
بیکرانی شبیه اقیانوس، بی‌نظیری شبیه افسانه
فرش گل می‌دهد عبورت را، پنجره عاشق است نورت را
دل فنجان کوچکم گرم است به تو در پشت میز صبحانه
خوش به حال من است و چشمانم که به چشم تو آشنا هستم
خوش به حال من است و موهایم که سرم را تو می‌کنی شانه
خنده‌هایت بهار بی‌پاییز، چشم‌هایت از آسمان لبریز
چیستی‌ ای همیشه عطرآمیز؟ کیستی ‌ای همیشه ریحانه؟»
در نمونه‌ شعرهایی که در این نقد و بررسی آورده شد، هم غزل‌های امروزی که با زبان امروز شکل گرفته‌اند دیده می‌شود، هم ابیاتی که به نثر نزدیکند و تنها خود را در وزن و شعار پنهان کرده‌اند. مجال نبود که به‌صورت جزیی به آنها نیز بپردازیم.

Page Generated in 0/0046 sec