محمدصادق طبرستانی: دفتر شعر «این کوچه را از روی رودخانه نوشتهام» از محمدرضا عبدالملکیان را انتشارات دارینوش در قطع جیبی مربعیشکل در 58 صفحه منتشر کرده است.
این دفتر شامل شعرهای کوتاه سپید محمدرضا عبدالملکیان است؛ شاعری که بیشتر به شیوه نیمایی شعر میسرود و از جمله شاعران انقلابی و آیینی بود که در کنار قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و سلمان هراتی به قالب و شیوه نیمایی - در کنار قالبهای دیگر - بسیار اهمیت میداد؛ شاعرانی که بهدنبال آنان علیرضا قزوه و محمدرضا روزبه و محمدرضا میرافضلی نیز آمدند و در شکوفایی دوباره شعر نیمایی کوشیدند. اگرچه پیش ار اینان، شاعرانی چون کاظم سادات اشکوری، علی موسوی گرمارودی و عمران صلاحی و دیگران نیز از سرودن شعر نیمایی غافل نبودند و باز پیش از اینان، دیگران و دیگران تا خود نیما یوشیج.
اما محمدرضا عبدالملکیان در چهارپارهسرایی هم از فعالان بود و در این حوزه شناختهشده، تا اینکه آرامآرام زمینهای را که در حوزه شعر سپید داشت، در 3-2 دهه اخیر پررنگترش کرد؛ همان شاعر شعرهای شناختهشده «خیابان هاشمی» و «سرباز کوچک» که هر ۲ شعری بودند در قالب سپید با مضمون دفاع مقدس اما دفتر شعر «این کوچه را از روی رودخانه نوشتهام» محمدرضا عبدالملکیان یکسره سپیدند و یکسره کوتاه.
شعرهای کوتاه نو (اعم از نیمایی و سپید) طبق قاعده و عرف نباید بیش از ۴ سطر معمول باشند، چنانکه دوبیتی و رباعی بیش از ۴ سطر نیستند و در شعر دیروز، شعر کوتاه محسوب میشوند.
شعر نو کوتاه باید از نوع بیان و زبان و ساختار «کلمات قصار»، «کاریکلماتور»، «حکایت»، «متل» و «مثل» متمایز باشد.
همچنین باید سعی شود که شعر کوتاه یک «شعر مستقل» باشد و در ساختمان خود جا بگیرد، نه اینکه شبیه «برشی از یک شعر» دیگر باشد.
فاصلهگیری از «هایکو» نیز از جمله کارها و دقتهایی است که متوجه شاعر فارسیزبان است. شاعر پارسی، از فرهنگ و اندیشهای که بر جهان هایکو حاکم است، بیخبر است و بر آن اشراف ندارد. هایکو بر اساس مکتب ذِن بنا شده است. حتی در صورت اشراف و آگاهی ما بر مکتب ذِن، همچنان این قاعده پابرجاست، چراکه اشراف و آگاهی با ایمان و باور داشتن فرق دارد. شاعر پارسی با فرهنگ ذِن بزرگ نشده و آن را با جان و وجود خویش درنیامیخته که حالا بخواهد به آن شیوه و در آن احوال شعر بگوید. اگرچه بهره بردنهای گوناگون از هایکو در شعر نو کوتاه هیچ منع و مانعی ندارد؛ خاصه از آن بخشهایی که با فرهنگ و عرفان ما نزدیکیهایی دارد.
بسیاری از شعرهای دفتر شعر «این کوچه را از روی رودخانه نوشتهام» دارای مضامین و مفاهیم عمومیاند، یا برآمده از غم غربت و عاشقانگی که همگی حول محور کلمه «کوچه» میگردند؛ شعرهایی که در واقع کوچهگردند؛ شعرهایی که از این رو یکدست و هماهنگند؛ باشد که این هماهنگی و یگانگی، ساختار و زبان و فرم شعرهای این دفتر را نیز در بر گرفته باشد. البته یکدستی مضمون و موضوع در ایجاد هماهنگی و هارمونی بیتاثیر نیست. اسم کتاب نیز مدرن است و از تخیل بالایی برخوردار است؛ تعابیری از این دست که «این کوچه را از روی رودخانه نوشتهام» نشانه گستردگی این نوع تخیل است.
محمدرضا عبدالملکیان در ۶ شعر نخست دفتر «این کوچه را از روی رودخانه نوشتهام» نتوانسته شعریتی را در آنها به کرسی بنشاند، زیرا در شعر یک میخواهد «با باطل کردن شناسنامه کوچه، راه پرواز و آواز و عاشقی را برای آن باز کند». اما چطور میشود با باطل کردن شناسنامه، این اتفاقهای خوب بیفتد. مگر ابطال شناسنامه با مردن همراه نیست که در اینجا میتواند کنایه از «نرسیدن دستی به چیزی باشد»؛ شاعر این همه رسیدن را و عاشقی را که با زنده شدن مترادف است نه با باطل شدن، با چه تمهید و منطق شعری خواسته به مخاطب تفهیم کند. بیشک اگر منظوری هم داشته، به دریافت شخص او بازمیگردد که این ربطی به شعر ندارد. چنانکه در شعرهای بعدی به بیپلاکی کوچه و خانهها و در کل به بینشانی کوچه مدنظر خود اشاره دارد که میتواند اشارتی رویایی و مخیل باشد اما با بیان این امر که شناسنامه و نشان و نشانی و پلاکی ندارد، هیچ راه شاعرانه و غیرشاعرانهای برای کوچه بینوا باز نمیشود، چه رسد به راه پرواز و آواز و عاشقی:
این کوچه
شناسنامهاش را باطل کرده است
تا پرواز کند
عاشق شود
آواز بخواند
در شعر 2 نیز همین مشکل دیده میشود و هیچ تمهیدی نیز به داد شعر نمیرسد، چرا که «کوچه را به گلدان تشبیه کرده برای گلی که از گلوی شاعر میروید». کلام تا اینجا قشنگ و زیباست و دارای بافت و ارتباط؛ حتی میتوانیم کوچه را نه مثل اغلب گلدانها گرد و مخروطیشکل، بلکه آن را شبیه گلدانهای مستطیلی و دراز فرض کنیم اما چرا قبلش شاعر میگوید: «کتاب نیست، ورق نزن این کوچه را». غیر از این، میتوان از شاعر پرسید: «این کوچه»، منظورتان کدام کوچه است که مرتب در هر شعری به آن اشاره میکنی؟ از این رو، «این» در شعر 2 و شعرهای دیگر حشو و زاید است:
کتاب نیست
ورق نزن این کوچه را
گلدانی است
برای گلی که از گلویم میروید
شعر 3 هم از بیمنطقی رنج میبرد، زیرا شاعر میگوید: «همه راهها به همین کوچهای ختم میشود که از ۲ طرفش بنبست است». شاید شاعر با خود فکر کرده که حرفش هر چه حرف بیمنطقتر باشد شعرتر است؟ بعدا با گفتن «چه اتفاق عجیبی» انتظار دارد که مخاطب نهتنها حرفش را باور کند، بلکه با صرف گفتن این جمله، تعجب کندکه هیچ، شگفتزده هم شود. در صورتی که شاعر باید این اتفاق عجیب را نشان دهد، نهتنها حرف بیربطی را بازگو کند و انتظار داشته باشد که مخاطب حرفش را بیهیچ تمهیدی باور کند. این در صورتی است که این بیت حافظ که بسیار عجیب و بعید هم به نظر میآید، برای مخاطب باورپذیر است، همان بیتی که گفت:
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
در این بیت کنایهای است که آن را باورپذیر میکند و آن اشاره به رنج و درد انسان دارد که شعلههای آتشین و مذابکننده خورشیدی هم در مقابل آن آتش عظیم، پارهآتش و شعلهای بیش نیست. بهراستی کیست که نداند و نفهمد رنج و درد انسان عظیمتر از این شعلهها و آتشهاست. پس حافظ برای اغراق عجیب و غریبش هم تمهیدی اندیشه کرده که بر پایه منطق استوار است. در صورتی که شعر 3 محمدرضا عبدالملکیان پایه و منطق شعری ندارد:
همه راهها به همین کوچه میرسد
چه اتفاق عجیبی
این کوچه
از ۲ طرف بنبست است
شعر 4 هم بیان صرف یک واقعیت است که تنها یک وجه شعری و زبانی کوچک دارد؛ آنجا که شاعر خواسته در ۲ سطر آخر عادتزدایی کند:
فراموش نمیکنم
این کوچه
از اول نه نامی داشته است
نه پلاکی
فقط یک چنار سبز
که پرندگان
دست از سرش برنمیدارند
شعر 5 هم چیزی جز پیچاندن مخاطب نیست؛ یعنی اول که میگوید: «کوچه همان کوچه است». منظور کدام کوچه است؟ بعد میگوید «پنجرهها سرک میکشند»، لابد به کوچه، که درست است اما «برای کدام اتفاق»؟ بعد «با کدام کلید روشن است»؟ آیا منظور شاعر این است که «اتفاق» همان «کلید» است؟ که احتمالا باید منظورش همین باشد. فرض میکنیم که همین باشد اما منظورش را گنگ بیان کرده است:
کوچه، همان کوچه است و
پنجرهها سرک میکشند
برای اتفاقی
که با همین کلید روشن میشود
شعر 6 هم بیان یک واقعیت صرف است که شاعر در آن جای «شعر» را با «یار» عوض کرده و هیچ کار دیگری جز این نکرده است:
چه بهانهای بهتر از همین کوچه
زنگ بزنی
در آیفون تصویری بنشینی
شعر صدایت را بشنود
شعر 8 برخلاف شعرهای قبلی، منطق شعری را رعایت کرده و حرف شاعر عینیت دارد؛ یعنی مثل هر اثر هنری و هر شعری بر پایه واقعیت استوار است؛ یعنی تخیل و رویا و نگاه و فضای فراواقعی شعر بر پایه واقعیت بنا و ترسیم شده است اما با این همه، تمام حرف شاعر این است که «برای سربههوایی کودکان» که کنایه از شیطنت و شادیهای بیدلیل یا کودکانه کودکان است، «ماه هر شب شاباش میدهد به آنان، و آن یک مشت پولک نقرهای است». شعر قشنگی است اما آیا توقع مخاطب حرفهای از شعر تا همین حد است، یا حتی توقع مخاطبانی که شعر محمدرضا عبدالملکیان را دنبال میکنند؟!:
هرشب
شاباش ماه
یک مشت پولک نقرهایست
برای کودکان سربههوای
همین کوچه
با توجه به حرفهای بالا، آیا شاعر فکر میکند مخاطب با پذیرفتن این حرفها و این نسبتها و تشبیهات که متوجه «کوچه» کرده است، این کوچه اسطورهای میشود؟ مثلا اسطورهای در ذهن، رویا و عشق؟!
البته شاعر در بعضی شعرها، برخلاف شعرهای پیشین که مثال زدیم، شعرش مدرن است؛ یعنی نوع حرکت شعرش و نیز با اختیار گرفتن اشیایی که کاربردش برخلاف معمول است، این مدرن بودن را نشان میدهد و روشن است که کنایه از چه دارد؛ مثل شعر ذیل که «شعر» نقش فندک و کبریت را بازی میکند و «سیگار» را روشن میکند. در واقع شاعر میخواسته از ابزارهای دمدستی برای نشان دادن آرامش استفاده کند و واقعگراییاش امروزی باشد؛ مثل احمدرضا احمدی که گفت: «و ما چقدر در خوردن پنیر خوشبختیم». یا شاعری دیگر که گفت: «با یارم در پارک بستنی خوردم» و این همه یعنی دمدستی کردن عشق با ابزار دمدستی و اتفاقات روزمره، تا با این کار، خودِ عشق نیز امروزی و دمدستی نشان داده شود:
بیآنکه چیزی بگویی
قدمهایت تندتر میشود
به خانه میرسی
لابهلای کتابها شعریست
که سیگارت را روشن میکند
بعضی شعرها هم مدرن نیستندبلکه مدرن به نظر میرسند، در صورتی که صرفا فانتزی و کودکانهاند و پشت سر خود چیزی جز بازی یا حرف جالب بیمعنایی که میتواند خنده یا لبخندی را بر لبمان بنشاند (و شاید چیزی بین فانتزی و فکاهه که البته این ۲ با هم نسبتی هم دارند) در آن چیز دیگری پیدا نمیشود؛ مثل این شعر محمدرضا عبدالملکیان:
با قطار آمده بود
و تعجب میکرد
از دیدن این کوچه
و پنجرههایی که راه نمیروند
با این همه، شعرهای قابل توجه و زیبا و مدرنی نیز در این دفتر پیدا میشود؛ مثل ۲ نمونه ذیل:
من و اسب
بهانهای بیش نیستیم
پیش از آنکه باخبر شوند
از این کوچه سواری گذشته است
و این غبار
از دوردستها میگوید
و نمونه دوم:
فقط با تو میگویم
این کوچه را
از روی رودخانه نوشتهام