printlogo


کد خبر: 272721تاریخ: 1402/9/14 00:00
هنری کیسینجر، قوه عاقله شیطان بزرگ بود اما پس از مرگش در دستگاه دیپلماسی آمریکا دنباله‌رویی ندارد
میراث بر باد رفته
* یکی از زمینه‌های مشترک کیسینجر و محمدرضا پهلوی زن‌بارگی هر 2 بود

شروین طاهری: هنری کیسینجر که هفته پیش در 100 سالگی رخت از این جهان بربست، به معنی واقعی کلمه قوه عاقله شیطان بزرگ بود. او فقط استاد مسلم دیپلماسی خبیثانه معاصر آمریکایی نبود، بلکه خود سیاست خارجی را هم تبدیل به مهم‌ترین سلاح استعمار نوین کرد.
برای درک بهتر این موضوع باید به تفاوت ساختار دولت ایالات متحده با ساختار معمول در دیگر کشورها دقت کنیم. در دولت فدرال ایالات متحده، مجموعه‌ای مستقل به نام وزارت خارجه که همانند اکثریت قریب به اتفاق کشورها تنها وظیفه برقراری روابط بین‌المللی کشور را بر عهده داشته باشد، به چشم نمی‌خورد. در عوض در ساختار شرکت‌گونه قوه مجریه آمریکا، بخشی به نام دپارتمان دولت وجود دارد که معادل وزارت خارجه دیگر کشورهاست اما نه کاملا. دبیر دولت که رئیس این دپارتمان محسوب و توسط رئیس‌جمهور معرفی می‌شود، نه تنها نماینده تام رژیم واشنگتن برای تعامل با  دنیاست، بلکه سومین شخصیت سیاسی مهم در سلسله مراتب قوه مجریه ایالات متحده پس از رئیس‌جمهور و معاونش شناخته می‌شود. از آنجا که ساختار دولت آمریکا تقریبا همیشه تک‌حزبی بوده است، این جایگاه عالی در دولت، نقش دیوانی تعیین‌کننده‌ای به دبیر دولت برای اعمال نظر در تصمیمات، روابط، توافقات و اقدامات می‌بخشد که فراتر از محدوده اختیارات وزرای خارجه دیگر کشورهاست.
وزیران خارجه معاصر آمریکا - یا همان دبیران دپارتمان دولت -  این جایگاه ویژه را مدیون هاینتز آلفرد کیسینجر، مهاجر آلمانی یهودی هستند که در نوجوانی از دست نازی‌ها گریخت و به همراه خانواده‌اش به نیویورک آمد و در دهه پس از جنگ دوم جهانی تبدیل به یکی از فارغ‌التحصیلان نخبه دانشگاه هاروارد در زمینه تاریخ، صلح و روابط بین‌الملل شد. با این وجود حتی قبل از اینکه او به عنوان دکتر هنری کیسینجر، استاد دانشگاه و صاحب نظریه «تقدم سیاست خارجی برای دولت ایالات متحده» در نخستین سال‌های تقلا برای ایجاد نظام سلطه آمریکایی شناخته شود، یک عضو برجسته دستگاه اطلاعاتی - امنیتی نوپای آمریکا بود. کمتر کسی به این نکته توجه داشته که کیسینجر قبل از اینکه تبدیل به یک نظریه‌پرداز، وزیر خارجه دولت‌های جمهوری‌خواه و فعال مایشاء در معادلات بین‌المللی شود، در یکی از زیرشاخه‌های جدید دپارتمان دولت در دوره هری ترومن، رئیس‌جمهور دموکرات فعالیت می‌کرد.
پی‌اس‌بی‌ یا «هیات روانشناسی راهبردی» که او مشاور رئیس آن بود، اوایل دهه 1950 یک مجموعه پیش ‌رو در ساختار حکومت و دیپلماسی آمریکایی برای کنترل افکار عمومی داخلی و خارجی و جهت بخشیدن به دیپلماسی عمومی آمریکا به منظور توسعه برنامه بلندمدت واشنگتن برای بسط سلطه‌اش بر جهان بود. هیات در ابتدا به منظور حمایت از کارزار نظامی آمریکا در جنگ کره و سپس جنگ ویتنام به وجود آمد. قطعا حضور در این دفتر به مراتب بیش از انتشار مجله کامفلوئنس یا دکترین «جهان بازسازی شده؛ مترنیخ، کسلری و مشکلات صلح 1822-1812» باعث نفوذ این جوان بسیار مستعد در ساختار قدرت آمریکای میانه قرن بیستم شد. او دقیقا همان جایی نشسته بود که امپریالیسم آمریکایی در حال پروپاگاندا برای آمریکایی ساختن سیاست‌های جهانی بود.
رادیو صدای آمریکا - به عنوان بدیل رادیو شوروی -  و شعار خبیثانه «جنگ برای دموکراسی» که نخستین‌بار در جنگ‌های کره و ویتنام توسط دستگاه تبلیغات جهانی واشنگتن بهره‌برداری شد، از ابداعات کیسینجر در این هیات بود.
احتمالا رذالت عملگرایانه‌ای که او را در آینده به سوی رئالیسم سوق داد و از دیگر دیپلمات‌های آمریکایی متمایز کرد، از همین جا در شخصیت او تبلور یافت.
با اینکه احتمال داشت کیسینجر به عنوان یک یهودی نخبه در دستگاه دیوانی ایالات متحده تبدیل به یک سرسپرده ایدئولوژیک صهیونیسم بین‌المللی شود که آن زمان مرکزیتش از لندن به تشکیلات راکفلرها در نیویورک منتقل شده بود اما آن جوان بیست‌ودو، سه ساله پای در مسیر «واقع‌گرایی» گذاشت.
قطعا چشم‌اندازی که «هیات روانشناسی راهبردی» ذیل دفتر همکاری‌های سیاسی وزارت خارجه آمریکا برای این هارواردی جوان صاحب تفکر ایجاد کرده بود، در شکل‌گیری تفکر رئالیستی او موثر بود.
ضمنا او جایگاه ممتاز خود در دانشگاه هاروارد را حین صعود در سلسله‌ مراتب سیاسی حفظ کرد و تا ۲ دهه بعد که رسما به عنوان دبیر دپارتمان دولت (وزیر خارجه) تبدیل به سومین مرد قدرتمند سیاسی آمریکا بعد از رئیس‌جمهور نیکسون و معاونش جرالد فورد شد، مدیر سمینار بین‌المللی هاروارد باقی ماند. 
در این فاصله با نگارش کتاب «سلاح‌های هسته‌ای و سیاست خارجی» دکترین هسته‌ای «تلافی‌جویانه عظیم» دولت آیزنهاور را مورد انتقاد قرار داد و پیشنهاد استفاده از سلاح‌های هسته‌ای تاکتیکی به طور منظم برای پیروزی در جنگ‌های آتی آمریکا را مطرح کرد. همزمان اثر معروفش «یک جهان بازسازی شده» در مطالعه سیاست موازنه قدرت در اروپای پساناپلئون را به عنوان نمونه‌ای برای نظم جهانی مبتنی بر صلح پایدار منتشر کرد.
این جایگاه آکادمیک باعث شد کیسینجر طی ۲ دهه (1950 تا 1970)  که نسل جدیدی از دیپلمات‌های آمریکایی پساجنگ جهانی برای عصر جدیدی از سیاست‌ورزی سازگار با فضای جنگ سرد، استعمار نوین و دیکته تدریجی نظم هژمونیک آمریکایی در گوشه و کنار جهان پرورده می‌شدند، تبدیل به یک الگوی توأمان نظری و عملی شود. او در فاصله فارغ‌التحصیلی از هاروارد تا تبدیل شدن به یکی از کلیدداران کاخ سفید، در سمت‌هایی چون مشاور هیات هماهنگی عملیات شورای امنیت ملی (1955)، مدیر مطالعات تسلیحات هسته‌ای و سیاست خارجی در شورای روابط خارجی سنا (56-1955)، مدیر پروژه مطالعات ویژه صندوق برادران راکفلر (1956 تا 1958)، مدیر برنامه مطالعات دفاعی هاروارد، معاون مدیر موسس مرکز روابط بین‌الملل، مشاور چندین سازمان دولتی و اندیشکده از جمله دفتر تحقیقات عملیات، آژانس کنترل تسلیحات و خلع سلاح، وزارت امور خارجه و شرکت آینده‌پژوهی رند وابسته به پنتاگون خدمت کرد.
با وجود ظاهر جذاب علمی و صلح‌طلبش اما نیمه تاریک و شیطانی این بچه‌زرنگ هاروارد در تشکیلات مخوف راکفلرها شکل گرفت و او را تبدیل به یک گرگ خونخوار کرد؛ همان گرگینه‌ای که امروز ردپایش در جنایت‌های بزرگ دولت‌های متوالی آمریکا از ویتنام و کامبوج تا بنگلادش، شیلی و آرژانتین مشاهده می‌شود. 
او از همان سال‌های نخست ورود به سیاست به نلسون راکفلر، چهره سیاسی کارتل بانکی و مالی برادران راکفلر که گردانندگان اصلی اقتصاد آمریکا شناخته می‌شدند، نزدیک شد و طی دهه 1960 مشاور ثابت سیاست خارجی کمپین‌های ریاست‌جمهوری او بود و در ۳ انتخابات به طور ناکام از نامزدی او در حزب جمهوری‌خواه حمایت کرد. جالب اینکه کیسینجر در نخستین اظهار نظر درباره ریچارد نیکسون، او را «خطرناک‌ترین مردی که برای ریاست‌جمهوری نامزد شده» نامید. بعدتر اما در یک ضیافت سیاسی با او ملاقات کرد و اعتراف کرد نیکسون متفکرتر از چیزی است که فکر می‌کرده و به رئیس ستاد او قول حمایت در انتخابات سال 1969 را داد و بعد از  پیروزی نیکسون، مزدش را در سمت مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهور گرفت. 
امروز کسی شک ندارد کیسینجر جوان، سیاس‌تر و ریاکارتر از رئیس آینده‌اش در کاخ سفید بود.
او در واقع تنها چهره مهم کاخ سفید بود که از دولت بدنام نیکسون (1974- 1969) قسر در رفت و سرانجام در دولت جمهوری‌خواه بعدی به ریاست جرالد فورد به آرزویش یعنی دبیری دپارتمان دولت یا همان وزارت خارجه رسید و با مدیریت جنایات آمریکا در ویتنام در سطح افکار عمومی، در نهایت جایزه صلح نوبل (1973) را هم از آن خود کرد؛ آن هم درست در همان سالی که کودتای خونین پینوشه علیه دولت قانونی آلنده را از واشنگتن رهبری ‌کرد.
دوران معاصرتر حیات کیسینجر بعد از تبدیل شدن به مغز منفصل نیکسون و سپس در دست گرفتن سکان دیپلماسی آمریکا، بخش شناخته‌شده‌تر داستان زندگی پرتناقض او است.
سابقه مدیریت پروپاگاندا در «پی‌اس‌بی» ‌به کیسینجر کمک کرد رسانه‌ها و افکار عمومی را مثل موم در دست داشته باشد. او که در افواه بین زنان به یک مرد غیرقابل تحمل و همیشه دروغگو مشهور شده بود، پس از آنکه سال 1964 طلاقی زودهنگام را تجربه کرد، برای مشهور شدن، روابط جنجالی و دامنه‌داری را با مدل‌های معروف و ستاره‌های مونث سینما آغاز کرد. این باعث شد به «پلی‌بوی بال غربی» یا دفتر اجرایی کاخ سفید مشهور شود اما هنری، از این شهرت منفی استقبال هم می‌کرد، چون بخوبی درک کرده بود در رسانه‌های مدرن شهرت منفی و شهرت مثبت کارکردی یکسان دارد.
جیل سنت جان، نخستین بازیگر آمریکایی فیلم‌های جیمز باند، سالی کلرمن بازیگر کمدی، شرلی مک لین برنده اسکار، کندیس برگن بازیگر زن فیلم گاندی و ژاژا گابور بازیگر زن آمریکایی - مجار، مشهورترین چهره‌هایی بودند که روابط خارج از عرف‌شان با مشاور امنیت ملی و سپس وزیر خارجه آمریکا رسانه‌ای شد. در مصاحبه مشهور اوریانا فالاچی، با این وزیر خارجه وقت ایالات متحده، او با سکوتی حاکی از رضایت بر موارد ولنگاری‌اش که خبرنگار ایتالیایی از او می‌پرسد، مهر تایید می‌زند.
این روابط حتی پس از ازدواج مجدد کیسینجر در سال 1974 با نانسی مگینز، زن سوسیالیست یهودی ادامه یافت، اگرچه به نظر می‌رسید خانم مگینز بیش از آنکه همسر هنری ماجراجو باشد، به عنوان دستیار قدیمی نلسون راکفلر ماموریت یافته بود گربه خانگی راکفلرها را از به کثافت کشیدن کامل زندگی شخصی‌اش حفظ کند.
می‌توان گفت زنبارگی کیسینجر حتی بیش از جایزه صلح نوبل 1973 برای او شهرت به ارمغان آورده بود. این زنبارگی احتمالا به یکی از زمینه‌های مشترک میان او و محمدرضا پهلوی نیز تبدیل شده بود. شاه سابق که همواره رابطه بهتری با جمهوری‌خواهان آمریکا در مقایسه با دموکرات‌ها داشت، تقریبا از نخستین روزهای راه یافتن کیسینجر به دولت نیکسون بود که با او آشنا شد و توسط او به لابی‌های قدرت واشنگتن راه پیدا کرد. در همان حال که شاه نقش دلال محبت را برای هنری بازی می‌کرد - از جمله در آن سفر معروف به تهران -  کیسینجر هم واسطه او با کارتل قدرت راکفلرها بود. بی‌دلیل نبود که مرگ نلسون راکفلر در روزهای پس از انقلاب اسلامی 1979، باعث آوارگی سیاسی شاه از آمریکا به سوی مراکش و مصر شد.
کیسینجر حتی قبل از ورود به کاخ سفید، به یک سلبریتی نزدیک به قدرت تبدیل شده بود. البته این را تا حدی مدیون دهه 1960 بود که طی آن کندی‌ها راه محبوبیت سیاسیون را باز کرده بودند. با این حال در عین اینکه محبوبیت رسانه‌ای کیسینجر در دوران 8 ساله حضور در کاخ سفید، از جهاتی با خانواده کندی همسنگ بود، همان زمان هم یانکی‌ها مطمئن بودند پشت چهره همیشه خندان و ظاهرا صلح‌طلبش، یک رذل واقعی پنهان شده که کثیف‌ترین سیاست‌های امپریالیسم آمریکا در جهان را پیش می‌برد.
کیسینجر تا پیش از مرگ در 100 سالگی به عنوان مذاکره‌کننده برای پایان جنگ ویتنام (توافقنامه صلح پاریس)، پیشگام در سیاست تنش‌زدایی دوران جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی، ایده‌پرداز و ساماندهی‌کننده روابط باز آمریکا با چین کمونیستی و یکی از شکل‌دهندگان دیپلماسی شاتل در خاورمیانه برای پایان دادن به جنگ ۶ روزه میان رژیم صهیونیستی و اعراب مورد تمجید قرار می‌گرفت اما  هر چه سال‌های عمرش به پایان نزدیک می‌شد، نقش او در جنایات امپریالیستی برای ساکنان کره زمین آشکار و آشکارتر می‌شد تا جایی که هفته گذشته، در لحظه مرگ، به هیچ عنوان مشایعت مثبت جامعه و سیاسیون آمریکا را پشت سر تابوتش نداشت.
با اینکه نقش او در خط دادن به سیاست خارجی آمریکا از دولت‌های جمهوری‌خواه فراتر رفته و حتی به دولت‌های موخرتر دموکرات نیز ادامه یافت اما بسیاری از رسانه‌های پیش‌ رو آمریکایی چون نیویورک‌تایمز، با لحنی سرد و بی‌تفاوت مرگ او در روز پنجشنبه 29 نوامبر را گزارش کردند.
فارین افرز که یکی از بانفوذترین رسانه‌های سیاست خارجی آمریکاست، با تیتر کاملا منفی «قضاوت هنری کیسینجر: آیا هدف وسیله را توجیه می‌کرد؟» میراث 7 دهه‌ای او در سیاست را زیر سوال برد.
اینترسپت، مهم‌ترین رسانه تحقیقی آمریکا نیز با تیتر «خون روی دستانش»، به بازخوانی نقش کیسینجر در جنایات کامبوج پرداخت و رولینگ استونز، یکی از محبوب‌ترین مجلات نسل جدید آمریکا و جهان، او را چنین توصیف کرد: «جنایتکار جنگی‌ای که طبقه حاکم عاشق بودند!»
در جهان بشدت رسانه‌ای شده امروز و در حالی که بخش مهمی از جامعه آمریکا را مهاجران آسیایی و لاتین تشکیل می‌دهند، دیگر نمی‌توان نقش کیسینجر را به عنوان مباشر یا رهبر پشت پرده جنایت‌های امپریالیستی پنهان کرد. قتل‌عام دست‌کم یک میلیون غیرنظامی در بمباران کامبوج توسط دولت نیکسون، سرکوب خونین انقلاب استقلال‌طلبانه بنگلادش با حمایت دولت نیکسون از ارتش پاکستان و کشتار و سرکوب صدها هزار شیلیایی و آرژانتینی توسط کودتاگران نظامی در این ۲ کشور با چراغ سبز کیسینجر در واشنگتن، برجسته‌ترین بخش‌های کارنامه کثیف او هستند.
با گذشت زمان و نزدیک شدن مرگ این شیطان مجسم دیپلماسی امپریالیستی آمریکا اگرچه اعتبار سیاسی کیسینجر به عنوان یک نظریه‌پرداز عملگرا و واقع‌گرای سیاست بین‌الملل حفظ شد و حتی مورد تمجید رهبران قطب‌های شرقی نوخاسته بویژه چین، روسیه و هند قرار گرفت اما بعید است کسی برای روح او ‌طلب آمرزش کرده باشد.
با مرگ او در 100 سالگی در پایان «قرن کیسینجر»، میراث او در دیپلماسی آمریکایی تقریبا محو شده است. سیاست دوپاره‌شده آمریکا به وضوح فاقد دیپلمات‌هایی متفکر، ماهر و بانفوذ است که حتی از پس حل مشکلات و اختلافات داخلی برآیند، چه رسد به اینکه بخواهند نقش کیسینجر را در قامت یک راهبر یا میانجی بین‌المللی تقلید کنند.
تونی بلینکن، وزیر خارجه دولت بایدن که خرداد گذشته در جشن 100 سالگی تقریبا پنهان کیسینجر در کتابخانه ملی نیویورک با حضور جمعی از بانفوذترین آمریکایی‌ها شرکت کرده بود، خود را از دوران تحصیل، با افتخار، یکی از نوچه‌های او دانست. اختلاف عمیق و فاجعه‌بار بلینکن و استادش اما در سیاست خارجی از جمله جنگ اوکراین نشان‌دهنده این است که واقع‌گرایی و تعقل در واشنگتن مرده است. کیسینجر که از زمان به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین در کرملین، به مدت بیش از ۲ دهه یک مشاور مهم برای سیاست‌های رئالیستی رئیس‌جمهور روسیه محسوب می‌شد، در همین فاصله هر چه گذشت با هر چه قهقرایی‌تر شدن سیاست در آمریکا، هر چه بیشتر از اتاق‌های مشاوره کاخ سفید و کنگره فاصله گرفت.  مثال روشن آن جنگ اوکراین بود. کیسینجر برخلاف بلینکن، تا روز آخر حامی مصالحه آمریکا با روسیه بر سر اوکراین ماند و جالب اینکه تازه در روز مرگش بود که دولت بایدن مجبور به اعتراف به شکست در اوکراین شد.

Page Generated in 0/0075 sec