printlogo


کد خبر: 272745تاریخ: 1402/9/15 00:00
نگاهی به گزیده ‌اشعار استاد نصرالله مردانی
ستاره شب‌سوز بی‌سرآغاز

وارش گیلانی: گزیده ‌اشعار 11 از انتشارات نیستان در 104 صفحه، اختصاص به نصرالله مردانی دارد. این کتاب شامل غزل‌ها تا صفحه 62 ، 3 قصیده، 4 مثنوی، 2 دوبیتی پیوسته و 20 رباعی و دوبیتی است.

نصرالله مردانی را همیشه یکی از بهترین ‌غزلسرایانی دیده و می‌دیدم که بیش از تغزل و عاشقانگی و لطافت رمانتیک، غزل‌هایش سرشار از صلابت و حماسه است. طبعا خود این امر، زبان او را نیز به ‌سمتی می‌برد که مخاطب حرفه‌ای، ظرافت و لطافت را در نوع بیان حماسی او ببیند، زیرا فقط غزل‌ها و دوبیتی‌ها نیستند که لطافت و ظرافت دارند، بلکه رباعی و مثنوی و قصیده هم می‌تواند در نوع زبان و بیان خود، ظرافت و لطافتی از جنس خود و برازنده قامت خود داشته باشد؛ چنانکه در این ابیات از مردانی:
«ای که دیدی به عیان اشک تماشایی من
ترسم این سیل برد مردم بینایی من
گرچه هستی همه دام است چه بیم از هستی
نشود صید کسی آهوی صحرایی من...
موج عشق تو به غرقاب جنونم انداخت
غرق در ورطه خون شد دل دریایی من...
آسمانی و تو را نیست کرانی پیدا
گوشه‌ای دیده ز تو وسعت بینایی من
دوبیتی‌های این مجموعه ساده و معمولی است و رباعی‌هایش در حد غزل‌های ضعیف‌شده نصرالله مردانی:
از بام ستاره بانگ خون می‌آید
تاریخ از آن ‌سوی جنون می‌آید
خورشید ز تنگه‌های نورانی صبح
از پشت حصار شب برون می‌آید
انتخاب این‌گونه اشعار حتما گزینشگر را زیر سوال می‌برد.
دوبیتی‌های پیوسته این دفتر نیز در حد گزیده ‌اشعارهای امور تربیتی آموزش‌و‌پرورش است؛ درباره نماز و اذان و امثال آن که بیشتر برای مطالعه محصلان نوجوان و جوان انتخاب می‌شوند، یعنی از آن دست انتخاب‌هایی که بیشتر به محتوای آن دقت می‌شود نه ارزش هنری آن:
روی گلدسته‌ها گل الله
می‌شکوفد سحر به بانگ اذان
برگشاید به عالم ملکوت
مرغ جان با تلاوت قرآن
می‌گریزد چو بیند اهریمن
پرچم باشکوه بسم‌الله
می‌زداید ز دل سیاهی‌ها
نغمه لااله‌الاالله...
شعری درست شبیه شاعران شعر کودک و نوجوان. حال گزینشگر این دفتر چطور  و چرا این اثر را یکی از بهترین ‌اشعار مردانی دیده، باید از اوی مجهول پرسید.
این هم وضعیت مثنوی‌های این دفتر:
خسته‌ام من خسته از آزار شب
آسمان تا آسمان دیوار شب
مانده در چنگال شب خورشیدمان
تیرگی بگرفته بعد دیدمان...
«بعد دیدمان...»! عجب! مصنوع و ابتدایی ‌بودن از سر و روی این تعبیر می‌بارد! ابیات هم شعاری و مصنوعی است و آگاهانه سروده شده. مثنوی بعدی هم شاید اندکی بهتر باشد:
شبی که جغد سیاهی نفیر نفرین داشت
زبان دشنه به لب حرف‌های خونین داشت
به هر کرانه وزان بادهای زهرآلود
هوای عاطفه مسموم و حکمران شب بود...
مثنوی سوم و چهارم هم پیرو زبان شعر کودک و نوجوان است:
شهر من شهر مجروح و خسته
شهر آیینه‌های شکسته
شهر من شهر باران و پاکی
کوچه در کوچه بن‌بست و خاکی...
مثنوی بعدی:
مادر‌ ای گلبوته مهتاب من
مادر‌ ای عطر گل شاداب من
مادر ‌ای سازنده فردای من
مادر ای خون تو در رگ‌های من...
شک ندارم که شعرهای این کتاب توسط شخصی بی‌ذوق که از دانش هنری و هوش شعری بی‌بهره بوده انتخاب شده‌، چرا که در این شعرها هیچ اثری از صلابت غزل‌های مردانی دیده نمی‌شود. با این نوع از گزینش، یقین دارم غزل‌ها درست و دقیق انتخاب نشده‌اند که معرف اصلی و واقعی نصرالله مردانی غزل‌های اوست.
همواره غزل‌های مردانی را در قامت حماسه و با زبانی استوار ‌دیده‌ام، خاصه بعد از پیروزی انقلاب و کتاب «قیام نور»، وی درباره انقلاب و رزمندگان و شهدا و... در کنار قیصر و سیدحسن و سلمان و... بهترین و زیباترین ‌شعرهای انقلاب را سرود:
صدای سُمّ سمند سپیده می‌آید
یلی که سینه ظلمت دریده می‌آید
گرفته بیرق تابان عشق را بر دوش
کسی که دوش به دوش سپیده می‌آید
طلوع برکه خورشید تابناک دل است
ستاره‌ای که ز آفاق دیده می‌آید...
به‌ سوی قله بی‌انتهای بیداری
پرنده‌ای که به خون پر کشیده می‌آید
در آن کران که بود خون عاشقان جوشان
شهید عشق سر از تن بُریده می‌آید
به پاسداری آیین آسمانی ما
گزیده‌ای که خدا برگزیده می‌آید.
تا اینکه در دو - سه دهه آخر عمرش، راه دیگری در غزل گشود؛ یعنی غزل‌هایش دچار گرایش‌های عرفانی شد:
تا ز تار نفسم نغمه هو می‌ریزد
دلم از هیمنه عشق فرو می‌ریزد
گرچه لب بسته‌ام ‌ای عشق به آهنگ سکوت
حرف‌های دل من از لب او می‌ریزد...
در غزل ذیل نگاه توأمان عرفان و فلسفه را به روشنی می‌توان دید؛ فضایی که تداعی‌گر لحظه‌های کشف و شهود است:
وقتی که دل آیینه شبگیر می‌شد
در من تمام آسمان تفسیر می‌شد
با اولین‌گام زمان نوزاد هستی
دیدم جهان تا بی‌نهایت پیر می‌شد
روزی که دیوان قضا را می‌نوشتند
تقدیر هم بازیچه تقدیر می‌شد
خوابی که آدم دید در آغاز میلاد
با بوی گندم نو به نو تعبیر می‌شد
در جاری اندیشه‌های جاودانی
بر پای انسان در زمین زنجیر می‌شد...
به ‌نظر من، گزیده‌هایی که نشر تکا از شاعران انقلابی و آیینی و دیگر شاعران منتشر کرده، نه به ‌واسطه صفحات بیشتر، بلکه به اعتبار انتخاب‌های ظریف‌تر و کارشناسانه‌تر، از گزیده‌های انتشارات نیستان بهتر و کامل‌تر است، زیرا در آن گزیده‌ها حداقل آنقدر شعر خوب پیدا می‌شود برای مثال آوردن و نقد و بررسی و تجزیه و تحلیل آنکه منتقد و تحلیلگر درنماند، در صورتی که در گزیده‌های نیستان کاملا با محدودیت روبه‌رو هستیم. این محدودیت را در گزیده ‌اشعارهای احمد عزیزی و محمدجواد محبت و دیگر شاعران نیز دیده‌ام و اینک در گزیده‌های نصرالله مردانی. در واقع در این گزیده‌ها مخاطب تنها با تعداد کمی از بهترین اشعار شاعران روبه‌رو نیست (به دلیل 90 تا 100 صفحه‌ای‌ بودن گزیده‌ها) بلکه با توأمانی از اشعار متوسط، تقریبا خوب، خوب و عالی مواجه است؛ در صورتی که در هر گزیده‌ای، هر مخاطب با هر سلیقه‌ای، حداقل 80 درصد شعر برتر یک شاعر را انتظار می‌کشد که بخواند.
از این گزیده ناقص می‌گذرم (کار نقد را از گزیده‌ اشعار مردانی در نشر تکا پی می‌گیریم)  که با انتخاب‌های سرسری‌اش نتوانسته 2 دوره درخشان شاعری او را نشان دهد که وی با این 2 دوره مردانی شده و شاعری شاخص. مردانی بعد از چاپ کتاب قیام نور، حماسی‌ترین‌ شعرهای انقلابی و دفاع مقدسی و نیز بهترین ‌اشعار آیینی خود را سرود. بعد از این دوران، اشعار عرفانی و اندیشه‌ورز مردانی شروع می‌شود که تا پایان عمر ادامه می‌یابد. آخرین ‌اشعار او نیز اشعاری است برای ائمه ‌اطهار(ع)؛ از امام اول تا آخرین ‌امام.
در واقع کتاب «الماس آبی» شامل شعرهای سال‌های 1348 تا 1356 است؛ شعرها و غزل‌هایی در این حال و هوا:
«تو چون جوانه سرسبز شعر نیمایی
تو چون صفای چمن‌ها و عطر گل‌هایی...»
«لحظه سبز شکفتن غزل بارانی
بر بلندای افق منظره توفانی...»
«نگاهت آسمان سبز الهام
رخت آیینه صد رنگ اوهام...»
غزل‌هایی که بودن‌شان هیچ گلی بر سر ادبیات فارسی نمی‌زند.
غزل‌های کتاب «قیام نور» هم اشعار سال‌های 1355 تا 1358 است، شامل اشعاری اغلب انقلابی که چند سال بعد از پیروزی انقلاب منتشر شد؛ شعرهایی که در عین انقلابی ‌بودن به شعریت شعر نیز توجهی ویژه دارد، آنقدر که گاه در رنگ‌آمیزی‌های تخیل خود، مفاهیم انقلابی را کم‌رنگ می‌کند و مثلا تنها در بیت آخر به آن اشارتی مبذول می‌دارد:
رقص گل دوش چنان بُرد ز سر هوش نسیم
که دریده‌ست در این معرکه تن‌پوش نسیم
به زیارتگه خاک آمده زوّار بهار
تنگه دهکده آکنده ز چاووش نسیم...
خفته در دره انبوه علف، سایه کوه
می‌چرد آهوی مهتاب در آغوش نسیم...
گفت ‌ای یار، جهان مظلمه‌گاهی کهن است
ریخت سودابه گل، خون سیاووش نسیم
در این مجموعه نیز شاعر علاوه بر به کارگیری واژه‌های اسلامی از واژه‌های سودابه، آرش، تهمتن، اسفندیار و... غافل نیست؛ دفتر شعری که در آن شعرهای انقلاب مردانی کم‌کم دارد رنگ می‌گیرد، یعنی از شعری که در این کتاب در اردیبهشت سال 1356 برای امام خمینی(ره) گفت:
«دلت کتیبه خورشید روزگاران است
صدای خون تو در آیه‌های قرآن است...»
تا غزل‌هایی که در آن از «اسارت شب»، «حماسه‌سازی گلوی تشنه» و «سر زدن سپیده» می‌گوید:
به سنگفرش افق خون اختران جاری‌ست
سپیده سر زده ‌ای خفته وقت بیداری‌ست
گلوی تشنه گل پاره کرد خنجر باد
ببار ابر بهاران که فصل بی‌باری‌ست
به هفت‌خوان خطر مانده در اسارت شب
دلاوری که به دوشش درفش هشیاری‌ست...
دفتر شعر «خون‌نامه خاک» کتاب شعر بعدی مردانی است که اشعار انقلابی وی در این کتاب به تکامل رسیده است و از مردانی شاعری شاخص با غزل‌های حماسی شاخص ساخته است؛ غزل‌های حماسی دینی و آیینی:
«نام نورانی تو در افق یاد شکفت
روح خورشید در آیینه میعاد شکفت...»
و غزل‌های حماسی انقلابی که خالی از حرف و اندیشه نیست:
من آن ستاره شب‌سوز بی‌سرآغازم
که در مدار زمین نیست جای پروازم
غروب سرخ من آن جاودانه می‌داند
که دیده صبح نخستین، طلوع آغازم...
اندک ‌رگه‌های عرفانی ‌انقلابی نیز در این دفتر دیده می‌شود که زمینه‌ای است برای عرفان اندیشه‌ورز مردانی در دو - سه دهه آخر عمرش:
من واژگون من واژگون من واژگون رقصیده‌ام
من بی‌سر و بی‌دست و پا در خواب خون رقصیده‌ام
میلاد بی‌آغاز من هرگز نمی‌داند کسی
من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده‌ام...
و حماسی‌ترین شعرهای انقلابی نصرالله مردانی که در آن تصویرسازی، صلابت کلام و قدرت زبان به اوج خود می‌رسد که در غزل‌هایی از این دست بیشتر دیده می‌شود:
صلای روز به بام سپیده‌دم بزنید
به دست عشق به دریای خون علم بزنید... 
درفش پاره دل بر مناره تاریخ
به کربلای ظفر در غروب غم بزنید...
شاعری که برای رزمندگان دفاع‌مقدس این‌گونه از حماسه زبان فارسی مایه می‌گذارد؛ حماسه‌ای با تخیلی ناب و نو و با زبان شعر امروز؛ زبانی که مردانی را به شعری مستقل می‌رساند:
ای یلان صف‌شکن اسطوره شد ایمان‌تان
کوه آهن آب شد در عرصه پیکارتان
تندر تکبیرتان توفان سرخ روزگار
نعره‌های نور جاری از گل رگبارتان...
در کتاب «آتش نی» مخاطب با شعرهای عرفانی و اندیشه‌ورز مردانی روبه‌رو می‌شود. عرفان و اندیشه مردانی در این کتاب شریعتمدار و ستایشگر است:
«ای کتاب آفرینش نکته‌ای از نام تو
بی‌نهایت موجی از دریای ناآرام تو...»
«دارم از سرمنزل هستی عبوری دورتر
رفته‌ام تا ناکجاآباد دوری دورتر...
بال عقلم بارها در سیر اعجاز تو سوخت
عشق می‌گوید که تو از هر شعوری دورتر...»
غزل «مست‌برخاستگان» نیز غزلی به‌غایت عرفانی، با زبان و بلاغت عرفانی از کتاب نی‌نامه است:
مستی چشم تو شوری که به صهبا افکند
مست‌برخاستگان را همه از پا افکند
پرتو مهر تو در حادثه صبح نخست
شور شیرین «شدن» در دل اشیا افکند
نقش رخسار تو بنمود چو آیینه دل
راز پنهانی ما بر همه پیدا افکند
بر لب ساحل هستی نبود یافتنی
گوهری را که ز مژگان تو دریا افکند...
غزل‌های عرفانی نصرالله مردانی، آن شور و سرشاری غزل‌های مولانا و حافظ و نیز شور رباعیات ابوسعید را ندارد و نیز آن بی‌پروایی عرفانی را که از این شاعران و در کلام عارفان مشهور سراغ داریم. شریعت و عقل در اشعار عاشقانه - ‌عرفانی یا عرفانی‌ - آیینی شهریار، ابتهاج و منزوی نیز قابل ردیابی است اما غلظت آن در بی‌پروایی‌های این شاعران پنهان است و اندکی کفر مومن‌شده نیز در عاشقانه‌های آنان مشهود و گاه نشسته در شهود است ولی در اشعار مردانی این شور و بی‌پروایی یا نیست یا کمی معمول‌تر و معقول‌تر است و به شریعت و معرفت حیرت وابسته‌تر است تا طریقت معرفت اشراق و شهود. در واقع غور در عرفان علامه طباطبایی و شاگردی آیت‌الله حسن‌زاده آملی و همنشینی با برادر بزرگ‌تر فیلسوف و اهل عرفان استاد دینانی، از نصرالله مردانی در سیر سلوک عرفانی، شاگردی اندیشه‌ورز و سالکی آهسته‌رو و پیوسته‌رو ساخته است:
آنچه من گم کرده بودم پیش از امکان یافتم
آفتاب عشق را در مشرق جان یافتم
صد هزاران کهکشان خورشید در ژرفای دل
آسمان در آسمان پیدا و پنهان یافتم...
ای که در هر ذره‌ات منظومه‌ای بی‌انتهاست
نُه فلک را در تماشای تو حیران یافتم...
دفتر شعر «قانون عشق» باید آخرین‌کتاب شعر نصرالله مردانی باشد که آخرین ‌شعرهایش تاریخ 1379 دارد؛ شعرهایی با همان فرمان، عرفان، اندیشه‌ورزی، شریعتمداری و حیرانی کتاب پیشین، منتها پخته‌تر و وزین‌تر از آن. اینک تسلط شاعر را در روانی بلیغش، کلام سلیسش در شعری مناجاتی ببینید؛ شعری که شاعرش را در قامت یک شاعر درجه‌ یک ظاهر کرده است:
به نام تو ‌ای مالک هرچه هست
سرآغاز صد بامداد الست
من از دیده دریا فرو ریختم
از آن دم که دادم بهشتت ز دست
لوای خلیلت به سر هر که داشت
لهیب تو بر جان او خوش نشست
لب غنچه خندید با نام عشق
همانی که دل در هوای تو بست
امین دل، آیینه‌گردان غیب
لسانش ز حمد تو گویا شده‌ست
رهی بیکران است راه وصال
حبیبا فراق تو پشتم شکست...
یکی بودی و با تو غیری نبود
مگر نقش تنهایی‌ات در الست 
آخرین ‌سخنم این است: غزل‌های نصرالله مردانی با همه فرازهای برشمرده و برنشمرده‌اش (در کنار فرودهای بازگوشده)، در حرکت زبانی گویا و وزین است اما در نوگرایی و نزدیک ‌شدنش به «غزل نو» محتاطانه عمل می‌کند؛ اگرچه در بخشی از اشعار انقلاب و دفاع مقدس خود در میانسالی، نوگراست و معاصرتر. این نوگرایی به‌واسطه نوع محتوای اشعار عرفانی و اندیشه‌ورزش در دو - سه دهه آخر عمرش، اگرچه می‌رفت و می‌خواست زبان غزل او را کهنه و تکراری کند اما نتوانست و اگر توانست، چندان نبود‌، و تنها توانست هاله‌ای اندک و غباری رقیق از کلیت خود بر سر غزل‌های مردانی برکشد ولی او در بعضی از غزل‌ها از این هم عبور می‌کند و به غزل نو نزدیک‌تر می‌شود:
برای غربت من تا همیشه گریه کنید
به شیشه‌بازی این داغ‌پیشه کنید
شما که از سفر دلشکسته می‌آیید
دلم شکسته‌‌ترین است، شیشه گریه کنید
نسیم سوخته‌ام در غروب بی‌مهری
برای سبز شدن تا به ریشه گریه کنید...
حکایت من و دل در بیان نمی‌گنجد
برای غربت من تا همیشه گریه کنید.

Page Generated in 0/0062 sec