printlogo


کد خبر: 273203تاریخ: 1402/9/29 00:00
نگاهی به مجموعه‌ غزل «دقایق» سروده سعید تاج‌محمدی
امروزی با طعم کهن

وارش گیلانی: مجموعه ‌غزل «دقایق» اثر سعید تاج‌محمدی را انتشارات شهرستان ادب در 91 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه 41 غزل دارد که همه یا اغلب مضامین‌شان آیینی است و در تک‌تک غزل‌ها یا اغلب‌شان کلماتی چون: افطار، عبادت، زیارت، کفران نعمت، هجرت، آیه، رمضان، قرآن، نماز و نظایر آن دیده می‌شود و نیز نام امامان معصوم(ع) و شهدای کربلا؛ نام‌هایی چون امام علی(ع)، امام حسین(ع)، علی‌اکبر(ع) و نیز کوثر و امیرالمومنین و صحن و نقاره و... که هرکدام یادآور نام امام و معصومی است و تداعی‌کننده امری در ارتباط با آنان. در مجموعه ‌غزل «دقایق» از رزمندگان و شهدای دفاع‌مقدس تا مدافعان حرم و شهیدحاج‌ قاسم سلیمانی تا مدافعان و شهدای سلامت نیز حرفی و سخنی آورده و شعری برای آنان سروده شده است. در غزل یک و غزل چهل‌ویک ـ که آخرین‌غزل این دفتر است ـ از انقلاب اسلامی و رهبری آن متعهدانه و عاشقانه و عارفانه یاد شده است. اینک ابیاتی از غزل نخست:
«از دست داده‌اند همه‌کس را؛ تو را که نه
از غیر دل بریده‌ام از آشنا که نه
چون بادبادکی نخ این دل به‌دست توست
من از تو دور می‌شوم اما جدا که نه
با لهجه لطیف خراسانی آمدم
یَک روز بییی ببینُمت آقا خدا کنَه»
از همین غزل اول و آخر مجموعه ‌غزل «دقایق» نیز می‌توان به نوع زبان و شکل بیان این دفتر پی برد:
«چون رود، گرم خروشیم، التهابی اگر هست
مسیر وصلت دریاست، پیچ و تابی اگر هست...
هزار سال شب از پشت بام خانه نمی‌رفت
طفیل چلچله فجر است آفتابی اگر هست...
هزار جان چو ببخشند می‌دهم سر و جان را
هزار بار برای تو انتخابی اگر هست
دلم خوش است به عمامه سیاه رشیدی
رهین چادر زهراست انقلابی اگر هست»
غزل‌های سعید تاج‌محمدی تقریبا در همین حال و هواست، یعنی زبان شعری‌اش نه‌چندان قدیمی است و نه‌چندان تازه و امروزی. او چندان توجهی به حرکت‌ها و تجربه‌هایی که در شعر امروز شده است، ندارد یعنی تجربه‌هایی در حوزه زبان و فرم و فضای امروزی شعر؛ تجربه‌ای که به قالب‌های شعر کلاسیک، خاصه غزل و رباعی نیز سرایت کرده است. شاید اوج نوگرایی‌های این دفتر در حد نوگرایی‌های فاضل نظری در غزل‌هایش باشد، با این تفاوت که فاضل نظری نیم‌نگاهی به سبک و زبان هندی دارد و سعی می‌کند هر غزلش، حداقل یک بیتش حرف نغزی هم داشته که پسند عمومی را نیز با خودش داشته باشد. این دو نکته یا نکاتی از این دست را نیز شاید در مجموعه ‌غزل «دقایق» سعید تاج‌محمدی بتوان دید.
این اتفاق در غزل دوم می‌افتد؛ زیرا زبان شعر جان بیشتری به غزل می‌دهد و شیوایی کلام همراه با اندکی زبان‌آوری:
«ای شوق رسیدن به تو شیرین‌تر از افطار!
ای هر شب من تا سحر از یاد تو بیدار!
در ظلمت شب‌های جهان، چهره خود را
ای ماه مبارک! دمی از پرده برون آر
ابروی هلال تو نهان در پس گیسو
عیدی‌ست که می‌بینمش از عمق شبی تار
آرامش چشم تو همانا شب قدر است
پلکی بزن احیای مرا زنده نگه‌دار...»
در غزل چهارم کم‌کم جلوه‌هایی از زبان امروز نیز نمایان می‌شود؛ جلوه‌هایی که طبعا مظاهر و مفاهیم و واقعیت‌های امروزی را نیز با خود همراه دارند، زیرا کار زبان، ساختن مفاهیم است و نوع فضای آن را نیز تعیین خواهد کرد. سعید تاج‌محمدی در غزل چهارم از تعابیر و اصطلاحات و کلماتی چون «ساختن راه شهری در جنگل بکر»، «دست ‌انداختن»، «صندوق پستی»، «شاعران انجمن»، «نقد»، «این مردم مرا نشناختند» استفاده کرده است که مجموع اینها چتری دارد که غزل را به زیر سایه خود می‌کشد، یا روشنایی دارد که بر کلیت غزل می‌تابد و دیگر بخش‌های غزل را نیز به خود و فضای خود نزدیک‌تر می‌کند:
«خواب بودم ناگهان مردم به سویم تاختند
جنگلی بکرم که در من راه شهری ساختند
یا مسیر خلوت و امنی که عمری عابران
زیر پای خود مرا هرلحظه دست انداختند
عاشقان شهر در صندوق پستی که منم
گریه می‌کردند هرشب، نامه می‌انداختند
شعر نابی دلنشینم، شاعران انجمن
بعد حظ ‌بردن به نقد و شرح من پرداختند
لحظه لحظه جاری‌ام در سطر سطر زندگی
نام من عشق است این مردم مرا نشناختند»
 سعید تاج‌محمدی در غزلی، عینیت‌های عشق مجازی را از «سیب کال شروع می‌کند و پس از قرمزشدن به بازار جلوه‌فروشی می‌رساندش، در بیت آخر اما جلوه‌ای از معنا و معنویت نیز به آن می‌بخشد؛ جلوه‌ای از جان به تن که البته با اندک‌ چاشنی طنز که جدیتش را می‌گیرد و با این کار، درک و دریافت مخاطب را در این ظرافت، بین درک عشق مجازی و حقیقی به‌شکلی هنرمندانه معلق نگه می‌دارد:
«کالی اکنون لاجرم وقت رسیدن می‌روی
سیب جان! روزی تو هم از شاخه من می‌روی
با منی حالا ولی کم‌کم هوا بهتر که شد
می‌شوی قرمزتر و در فصل چیدن می‌روی
روی دست من تو هرشب خواب می‌افتی ولی
روی دست باغبان یک روز روشن می‌روی
می‌روی رنگ و جلا می‌گیری و تا چند روز
در سبدها بر سر هر کوی و برزن می‌روی
کاش می‌شد رفتنت را بازگشتی بود؛ حیف
داری از آغوش من با دل‌بریدن می‌روی 
من به هرکس عشق ورزیدم از اول گفتمش
گرچه جانی ـ آری ـ اما روزی از تن می‌روی»
ورود به حوزه نظم نیز از جمله ویژگی‌های مجموعه ‌غزل «دقایق» است، البته از ویژگی‌های منفی. یعنی فرقی نمی‌کند این نظم در مقام امام علی(ع) سروده شده باشد یا در ارتباط با شخصی و امری معمولی. شاعر در غزل اجازه ندارد وارد حوزه نظم شود، مگر اینکه قصدش از پیش منظومه‌سرایی باشد و سرودن نظم که البته آن نیز در زبان و ادبیات فارسی مراحلی دارد و مراتبی و نیز ارزشی دارد و اعتباری اما منظور ما در اینجا از ورود شاعر به حوزه نظم، وادادن شعر و دور شدن از شعریت است، آن هم در غزل که قالبی تخیل‌پذیر که عاطفه در آن نقش اساسی دارد؛ یعنی دو عنصر بسیار مهم شعر. از این‌ روست که وقتی سعید تاج‌محمدی می‌گوید:
«چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
جهان عمری‌ست درمانده‌ست در تردید و شک، اما
تو خود علم‌الیقین، عین‌الیقین، حق‌الیقین هستی
من از فتح در خیبر به دستان تو فهمیدم
که تو دست توانمند خدا در آستین هستی...»
مجموع حرف‌هایی که در ۳ بیت بالا گفته شده، حرف‌هایی است که در کتاب‌های معمولی مذهبی و از زبان گویندگان صداوسیما بین دو برنامه و از زبان مردم عادی در گفتارهای معمولی یا در نظم شاعران دست سوم بارها و بارها شنیده و خوانده‌ایم و دیگر برای‌مان حکم حرف‌های تکراری و مستعمل را دارد. درست است حضرت علی(ع) موصوف است به این صفات عالیه که گفته شده اما وظیفه شاعران این است که این مفاهیم را به زبانی دیگر و بیانی تازه‌تر و با تعابیری نوتر و در شکلی امروزی‌تر بسرایند.
سعید تاج‌محمدی در غزلی دیگر همین نظم را به کلام نغز آمیخته و جلوه‌ای دیگر به آن داده است. وی در کنار این کار، از شعر و شعریت و شاعرانگی بعضی ابیات غافل نبوده و حتی در ۳-۲ بیت اول از زبان شعر امروز حرفش را می‌رساند:
«نه در کاخ و نه در حجره نه پشت میزها گم بود
علی با کفش‌های وصله‌دارش بین مردم بود
کسی که اخم او آیینه خشم خداوند است
به روی مستمندان صورتش غرق تبسم بود
زره بی‌پشت می‌پوشید در میدان جنگ اما
زره شب‌ها به پشتش کیسه خرما و گندم بود...
شما گرد و غباری در بیابان عدم بودید
خدا با صوت او در طور مشغول تکلم بود...»
شاعر به‌دنبال ابیات بالا، اما به ابیات نغز پناه می‌برد تا در پرتو و شعاع ابیات شاعرانه قرار گرفته، جلوه‌ای دیگر پیدا کنند؛ ابیاتی نظیر:
«علی را کم کنی از دین چه می‌ماند؟ که دین بی‌او
چنان شیر بدون اشکم و بی‌یال و بی‌دم بود...
به ذکر یا علی، آرام نوح از عرشه کشتی
نظر می‌کرد و دنیا با عذابش در تلاطم بود...
هم‌او که در رکوعش عرشیان سائل شدند آری
هم ‌او که در نمازش تیرها در پای او گم بود...»
و این هم ابیاتی که تکرار روایت‌ها و حوادث و واقعیت‌ها و شأن نزول آیاتی است که بارها شنیده و خوانده‌ایم و شاعر تنها آنها را در وزن بیان کرده است و در یک غزل توصیفی گنجانده است، حتی این تکرارها در نظمی خاص درکنار هم یا پشت سر هم ننشسته و گیرایی فصاحت و بلاغت و موسیقی کلامش برجسته و خاص نیست که خود را ترمیم کند، یا  همچون بسیاری از اشعار و غزل‌های قدیم که توأمانی از شعر و نظم است، خود را توجیه کند، در کنار ابیات منظومی چون:
«به بیت‌المال برگرداند مال مفتخورها را
اگر پای زنان خلخال اگر بر اسب‌شان سم بود...
علی حاکم شد و تنها برای آهن داغش
میان سایرین اقوام را حق تقدم بود...
یکی دیگر از ویژگی‌های غزل سعید تاج‌محمدی ـ که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شد ـ شباهت‌هایی است که غزل‌های او با غزل‌های فاضل نظری دارد؛ آنجا که مصراع اول را مقدمه می‌کند تا در مصراع دوم حرفی نغز را بیان کند، حال نه به غلظت سبک هندی و نه به ظرافت مکتب صائب تبریزی، منتها بین ابیات فاضل نظری و سعید تاج‌محمدی، ابیات فاضل نظری غنی‌تر و موجزترند، خاصه اینکه وی گرایش ملیحی هم به سبک و زبان هندی دارد؛ سبک و زبانی که نکته‌گویی و سخنان نغز و نازک‌خیالی از جمله ویژگی‌های آن است. حال اینکه در غزل‌های سعید تاج‌محمدی، این ویژگی از راه سبک هندی آشکار نمی‌شود و فراز و فرودش نیز بسیار است. این از نمونه ‌فرودهایش که در زبان و نوع بیان افت و ضعف دارد که طبعا به محتوای ابیات هم تسری می‌یابد:
«خودت ببین که چگونه‌ست بی‌تو حالاتم
مپرس حال مرا... خسته از سوالاتم
تفاوت تو و من مثل عشق بود و وفا
تویی که بایدی و من که از محالاتم
چه‌ها که بعد تو بر من گذشت و بی‌خبری
چه‌ها که بی‌تو گذر کرد در خیالاتم
مرا که طاقت تنها شدن نبود، ‌ای کاش
سکوت و صبر نمی‌بود از کمالاتم
به غار کوچک خود خو گرفته‌ام عمری‌ست
پیمبری شده‌ام غافل از رسالاتم»
قافیه در بیت اول«سوالات» جاافتاده نیست، خاصه در مقام قافیه که موثرترین کلمه در اشعار کلاسیک است. 
در بیت دوم، گفتن اینکه «تفاوت من و تو در این است که تو عشقی و من وفا»، معنای مشخصی ندارد. حال فرض می‌کنیم که منظور شاعر این است که تو تجسم عشقی و من تجسم وفا؛ درست اما این تجسم‌ها چه ربطی به «باید» و «محالات» پیدا می‌کند. «تو بایدی چون عشقی»، یعنی چه؟ بدتر از این اینکه، «من وفایم از محالاتم». یعنی شاعر به خودش می‌گوید وفای من محال است؟
و «بی‌خبری» در بیت سوم اضافی است؛ چون در «چه‌ها که بعد تو بر من گذشت» معنای «تو بی‌خبر هستی» دیده می‌شود.
در بیت چهارم، شاعر از «کمالات» خود می‌گوید. بعد «سکوت و صبر در تنهایی جاری است»، در حالی که شاعر خلاف این را  می‌گوید.
بعد «پیامبری که به غار کوچک خود خو کند، باید غافل از رسالات هم باشد»؛ و شاعر نباید جز این انتظار داشته باشد. در صورتی که خلاف این می‌گوید.
حال ابیاتی از غزلی از همین مجموعه «دقایق»، از سعید تاج‌محمدی در زیر نمونه می‌آید که مصراع‌های اولش نه‌تنها مرتبط با مصراع‌های دومش است، بلکه مکمل مصراع‌های اول است و با نغزگویی، پر و بالی هم به مصراع‌ها ماقبلش می‌دهد:
«مرا هم خوانده‌ای... سوگند بر اشک سحرگاهم
که من محتاج این مقصد که من مشتاق این راهم...
کسی را دیدم آن بالا و سمتش راه  افتادم
خودم بودم؛ گمان کردم که در «سیر الی الله»ام...
نبردی باید این آیینه را تا «خودشکن» باشم
ولی با من سلاح کارسازی نیست جز آهم...».

Page Generated in 0/0159 sec