printlogo


کد خبر: 273204تاریخ: 1402/9/29 00:00
نگاهی به مطالبه هویت ایرانی و دینی در ادبیات کلاسیک
ساز دل

نعمت‌الله سعیدی: یکی از گرایش‌های عمومی پیش از انقلاب اسلامی ایران که اتفاقا در بین نخبگان جدی‌تر بود و بعدها تبدیل به یکی از نخستین اهداف و آرمان‌های انقلابیون شد، مطالبه هویت ایرانی و احیای دوباره آن و بازگشت به ریشه‌های تاریخی یک فرهنگ و تمدن اصیل بود؛ هویتی بسیار کهن، غنی، پررنگ و اصیل اما تضعیف شده در طول تمام جنگ‌های مهم ۲۰۰ سال گذشته که با از دست دادن بخش‌های عمده‌ای از خاک سرزمین ایران همراه بوده و حتی باستان‌گرایی‌های دوران پهلوی نیز کمک خاصی به آن نکرده بود، چراکه بعد از حدود 200 سال سرگردانی متفکران و پریشانی نویسندگان ایرانی، در راستای تلاش برای دستیابی به توسعه و تجدد (حتی سال‌ها قبل از انقلاب مشروطه) حالا اکثریت متوجه شده بودند پیشرفت بدون داشتن ریشه و هویت نه ممکن است و نه شدنی (مثلا رنسانس غربی و اروپایی نیز پس از احیا و بازگشت متفکران غربی به تفکر و فرهنگ رومی و یونانی... چیزی که هزاران سال ریشه تاریخی داشت ... صورت گرفته بود). یعنی حتی برای عوض کردن اساسی و انکار هویت تاریخی نیز نیاز بود آن را شناخت و بر آن نقطه ایستاد و سپس پیشروی کرد؛ هویتی که بویژه در طول قرن اخیر و با جدا شدن بخش‌های وسیعی از سرزمین ایران از قرارداد ترکمنچای گرفته تا آخال و ... (تا جایی که بیش از دوسوم وسعت کشور از دست رفته بود!) به‌شدت آسیب دیده بود و ایرانی بودن و افتخار کردن به چنین چیزی را بسیار دشوار کرده بود. الغرض، حتی تجددخواه‌ترین نیروی‌های ایرانی نیز کاملا متوجه شده بودند که نیاز به احیای هویت تاریخی و فرهنگی خودشان دارند. بازگشت و احترام به تفکر دینی و مخصوصا شیعی، حتی از طرف تندروترین کمونیست‌های احزابی چون حزب توده و ملی‌گرایان سکولار و... همگی در همین راستا معنا می‌شد.
حال نکته اینجاست که ما خیلی وقت‌ها فراموش می‌کنیم این تلاش برای احیای هویت ایرانی ابعاد متعددی داشت. یعنی اگرچه بدیهی بود که هویت دینی و شیعی ایرانیان قوی‌تر، جدی‌تر و پررنگ‌تر از آن بود که بشود انکارش کرد یا نادیده‌اش گرفت اما حول همین محور حتی گرایش‌های ملی و فرهنگی نیز تقویت شده بود. در این بین، شاید همان‌قدر که فرهنگ غربی و اروپایی به نقاشی و هنرهای تجسمی و حتی رمان‌نویسی اهمیت می‌داد، شعر و ادبیات در فرهنگ ایرانی جایگاهی شاخص و برجسته داشت. گفت‌وگوها و حتی محاورات عادی مردم ایران پر بود از تک‌بیتی‌های مشهور و ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات نیمه ادبی و کنایی. وانگهی! همین ادبیات و مخصوصا شعر فارسی نه‌تنها یکی از مهم‌ترین مولفه‌های فرهنگ ایرانی محسوب می‌شد، بلکه به‌تدریج و در طول صدها سال، تبدیل به یکی از مهم‌ترین منابع مربوط به تفکر دینی و دایره‌المعارف آموزه‌های وحیانی شده بود. یعنی ادبیات سنتی ایران همانقدر فرهنگی به شمار می‌آمد که دینی (بگذریم از اینکه خود دین یکی از نخستین و اصلی‌ترین ارکان تمدن و فرهنگ است).
ممکن است نخستین چیزی که با شنیدن این مطلب در ذهن‌مان تداعی می‌شود یادآوری ادبیات عرفانی باشد. از سنایی گرفته تا عطار و مولانا و حافظ و... همگی آثار این بزرگان همانقدر به عنوان شعر و ادبیات موضوعیت داشتند که از نظر عرفانی و آموزه‌های معرفتی و دینی (و حتی نکات صوفیانه خاص) دارای محوریت محسوب می‌شدند. این به غیر از مواردی چون مثنوی «گلشن راز» شیخ محمود شبستری یا نامه‌های عین‌القضات همدانی (یکی از شاهکارهای نثر فارسی) و امثالهم بود که رسما متن کلاسیک عرفانی به شمار می‌آمدند. وانگهی، رابطه شعر و تفکر دینی فقط خلاصه در عرفان نمی‌شد، بلکه شامل تمام مضامین اخلاقی و بخش عمده‌ای از شعر و نثر بزرگانی چون سعدی، ناصر خسرو و... نیز بود. شاید با همین مقدار مقدمه اجمالی بتوانیم به این مطلب دقت کنیم که چرا شعر و ادبیات انقلاب، بویژه در طول سال‌های اولیه خود تا این مقدار دارای دو گرایش عمده شده بود؛ یکی «گرایش به ادبیات موزون کلاسیک» (و توقف موقت نهضت‌های نوگرایی در شعر نیمایی و سپید) و دیگری «گرایش به تفکر و مضامین و رویکردهای دینی و مخصوصا شیعی و عاشورایی» که البته این دومی در نخستین فرصت شامل حال ادبیات نوگرا نیز شده بود (از موسوی‌گرمارودی گرفته تا حسین اسرافیلی و ... بسیاری شاعران دیگر).
هر دوی این گرایش‌ها را می‌توان در روند و فرآیند همان «مطالبه هویت» بازتعریف کرد؛ روندی که اتفاقا بنا بر دلایل مختلفی، ابتدا در گرایش به رباعی‌سرایی بروز یافت و سپس به احیای مثنوی‌سرایی رسید و در تداوم سبک‌هایی تحت عنوان «غزلواره» به اوج رسید.
مثلا حتی شاعران نوگرایی چون مرحوم اخوان نیز در بخش عمده‌ای از اواخر عمر ادبی خود (که یکی از جدی‌ترین شاگردان شعر نیمایی به شمار می‌آمد) حتی شاید ناخودآگاه، دوباره به سمت غزل و قصیده و باقی قالب‌های سنتی گرایش پیدا کرده بود و همین‌طور رونق دوباره غزلواره‌های امثال مرحوم فریدون مشیری و... . 
در این میان رباعی نقش خاصی داشت. غزل و غزلواره‌سرایی هیچ‌گاه (حتی در اوج ظهور و رواج اشعار نیمایی و سپید) متوقف نشده، بلکه مثلا با حضور مدعیان بزرگی چون مرحوم شهریار و دیگران هنوز هم مخاطبان بسیاری داشت اما «رباعی‌سرایی» به صورت جدی (و بیرون دادن مجموعه‌های مجزایی از این دست) رنگ بویی کاملا متفاوت از ماجرای غزل داشت. غزل و قصیده‌سرایی در بین شاعران ایرانی و عرب پدیده‌ای مشترک و تقریبا مشابه (حداقل از نظر فرم و قالب) محسوب می‌شد. اما می‌دانیم که بنا بر دلایل بسیاری، ادبیات عرب فاقد حماسه‌سرایان اسطوره‌ای بزرگی چون فردوسی، مولوی، عطار و... تا جامی بود که همگی مثنوی‌سرا بودند تا برسیم به رباعی که اصلا و اساسا قالبی فارسی به شمار می‌آمد و از ابوسعیدابوالخیر گرفته تا خیام و حتی بیدل و بسیاری دیگر از شعرا، در طول صدها سال، در ادبیات فارسی و بین مخاطبانش جایگاه متمایزی را کسب کرده بودند.
مرحوم سیدحسن حسینی به همراه چند شاعر مطرح دیگر، از پیشگامان رباعی‌سرایی جدید در شعر انقلاب بودند؛ رباعیاتی که در نخستین نمونه‌های موفق‌شان، همانقدر کلاسیک و دارای هویت تاریخی و سنتی محسوب می‌شدند  که حالا توسط چنین شاعرانی توانسته بودند مجهز به نوع نگاهی تازه و مضامینی جدید و به‌روز باشند. مثلا: «ای دست تو سازنده دل‌های بزرگ! / ‌ای عشق، نوازنده دل‌های بزرگ!/ من منتظرم تو را  که تشریف غمت/ داغی است برازنده دل‌های بزرگ» یا: هر چند که از آینه بی‎‌رنگ‌تر است/ از خاطر غنچه‌ها دلم تنگ‌تر است / بشکن دل بی‌نوای ما را ‌ای عشق!/ این ساز شکسته‌اش خوش‌‌آهنگ‌تر است...»
تشبیه «دل» به «ساز» و ملودی مضمونی است که خیلی پیشتر از مثنوی معنوی مولانا ریشه ادبی و معرفتی دارد. آن هم یکی از مشهورترین مثنوی‌های جهان ادبیات کلاسیک (و به‌شدت مورد توجه در ادبیات معاصر) که با «بشنو از نی چون حکایت می‌کند...» آغاز می‌شود. حال اینکه رابطه هارمونی با زیبایی از یک سو و رابطه زیبایی با دل از سوی دیگر و نقش هر دوی اینها در ادبیات عاشقانه و عارفانه چیست و چگونه است و چرا شاعرانی چون مرحوم حسن حسینی عشق را به «نوازنده‌ای بزرگ» تشبیه می‌کنند، مطالبی است که ان‌شاءالله در تداوم این مقدمات باید بحث شوند.

Page Generated in 0/0052 sec