printlogo


کد خبر: 273276تاریخ: 1402/10/2 00:00
گفت‌وگوی «وطن امروز» با کارگردان یک فیلم تحسین‌شده «سینما حقیقت»
رفاقت به سبک «آخرین زنگی زمانه»

مستند «آخرین زنگی زمانه» به کارگردانی مهرداد خاکی، روایتی از زندگی و زمانه «سیدحسن رزاز» از چهره‌های سرشناس ورزش زورخانه‌ای و مهم‌تر از آن از سرآمدان مرام پهلوانی در تاریخ ایران است.
این مستند تلاش داشته است در قالب گفت‌وگوی رودررو با بازماندگان سیدحسن رزاز و معتبرترین راویان مطلع از سرگذشت او، تصویری از این کاراکتر کمتر شناخته‌ شده تاریخ ایران پیش روی مخاطبان قرار دهد.
به بهانه رونمایی از این مستند در جشنواره «سینماحقیقت» گفت‌وگویی با مهرداد خاکی داشتیم.
***
* طبیعتا مستندهای تاریخی به ‌طور کامل درباره گذشته نیستند و مستندساز در انتخاب یک سوژه تاریخی، نیم‌نگاهی هم به امروز جامعه خود دارد. مستند «آخرین زنگی زمانه» هم از آن دست آثاری است که به نظر می‌رسد به ‌دنبال یادآوری و تذکر یک فرهنگ فراموش‌شده است. از اینجا شروع کنیم که فکر می‌کنید نسبت این مستند با زیست امروز ما چیست؟
حرف زدن درباره تاریخ و گذشته، همواره می‌تواند سرلوحه زندگی امروز هم باشد. شاید داستان همین امروز ما هم باشد. این مستند درباره پهلوانی مردی است که همه چیز خود را به پای مردم گذاشته اما بعد از فوتش به ‌کل فراموش شده است. این اتفاق را همین امروز هم می‌توانیم ببینیم. در داستان‌هایی که درباره اساطیر و پهلوانان تاریخی خود هم خوانده‌ایم، این ماجرا همواره تکرار شده است. همواره پهلوانان و قهرمانان، سرانجامی نامعلوم داشتند. سیدحسن رزاز هم به معنای واقعی پهلوان بود و سوال اصلی این است چرا چنین شخصیتی باید در روایت‌های تاریخی فرامو‌ش ‌شده باشد. به ‌عنوان کارگردان این مستند، این چالش را برای خودم تعریف کردم که ببینم چه کار می‌توانم انجام دهم تا فراتر از متن بتوانم حرف‌هایی را مطرح کنم. در همین راستا توانستم با برخی نماهای استعاره‌ای در فیلم، حرف‌هایی را که مدنظر داشتم، مطرح کنم. بخش مهمی که در روایت مستند هست، پلان مربوط به تاریکخانه است که شاهد شعله‌های آتش روی عکس‌ها هستیم. این حرف اصلی من است که شاید این عکس‌ها هیچ‌گاه آتش نگیرند و آدم‌ها حذف نشوند اما یاد و خاطره‌شان فراموش شود. خیلی دوست داشتم این حرف در مستند «آخرین زنگی زمانه» 
مطرح شود.
* از نظر کارگردانی، ایده‌های فکر‌شده‌ای در مستند هست که نشان می‌دهد برای آن انرژی گذاشته‌اید.
ما در پلان افتتاحیه فیلم شاهد قبرهایی هستیم که باد، برگ‌های خشک روی آنها را می‌برد اما هیچ نامی روی این سنگ قبرها نیست. من هم در این مستند قصد داشتم به گذشته‌ای بروم و غباری را کنار بزنم تا روایتی تاریخی را بیان کنم و تعمدا چنین افتتاحیه‌ای را برای مستند انتخاب کردم. در پایان روایت هم مجدد همان نماها را این بار از بالا می‌بینیم. از سوی دیگر در زیرلایه مستند خواستیم روایتگر «رفاقت» هم باشیم؛ رفاقتی که در آن مقطع وجود داشته و باعث انسجام بیشتر آدم‌ها بوده است. سیدحسن رزاز و محمدصادق بلورفروش که ۲ شخصیت بزرگ عرصه پهلوانی آن زمان بودند، هیچ‌گاه با هم کشتی نگرفته بودند. این نکته در مستند نیست اما مطلع هستم سیدحسن می‌گفت اگر محمدصادق بلورفروش را خاک کنم، دیگر حرفش میان اطرافیانش تأثیر ندارد و جایگاه امروزش را از دست می‌دهد. او تعمدا نمی‌خواست این اتفاق رخ دهد و در این حد هوای انسجام و رفاقت میان خود را داشتند. این رفاقت واقعا برایم جذاب بود.
* در بخشی از مستند اشاره می‌شود حین کشتی، کتف حریف می‌شکست یا آسیب‌های جدی می‌دیدند. سبک و سیاق کشتی در آن سال‌ها چقدر متفاوت از امروز بوده است؟
به تعبیری می‌‌توان گفت در آن دوران «کشتی خصمانه» مد بوده است. به این معنا که در رقابت کشتی، حریف را چنان ناکار می‌کردند که دیگر نتواند وارد میدان شود. وقتی سیدحسن رزاز صاحب زنگ می‌شود و در میان همه اعتبار پیدا می‌کند، این سبک کشتی را تعطیل می‌کند و این واقعا اتفاق بزرگی در تاریخ کشتی و ورزش‌های زورخانه‌ای ما بود. در مستند به این نکته هم اشاره می‌شود که سیدحسن، حتی هوای آنهایی را که در این سبک کشتی ناقص شده بودند، داشت و خرج زندگی‌شان را می‌داد.
* یکی از امتیازات مستند «آخرین زنگی زمانه» متن روایت آن است. درباره همراهی خسرو نقیبی به‌عنوان نویسنده متن کمی توضیح می‌دهید؟
من برای این مستند چیزی حدود 20 نسخه مختلف فیلمنامه نوشته بودم و این چالش را برای شروع ساخت داشتم. 6 تا 7 ماه فیلمنامه‌های مختلف می‌نوشتم اما به نظرم نمی‌توانست حق مطلب را ادا کند. وقتی خسرو نقیبی با من همراه شد، باز هم این چالش را داشتیم که چگونه می‌توانیم یک قهرمان را به تصویر درآوریم، آن هم قهرمانی که از سوی اکثر مردم شناخته‌شده نیست. به نوعی می‌خواستیم این قهرمان را به مردم بشناسانیم. به‌ عنوان مثال اگر بخواهید درباره مرحوم تختی مستندی بسازید، همه مردم یک ذهنیت حداقلی از او دارند و آنجا نوع روایت شما اهمیت می‌یابد. درباره سیدحسن رزاز اما اینگونه نبود و من نمی‌توانستم در متن روایت، برخی چیزها را ناگفته رها کنم. به همین دلیل هم نگارش فیلمنامه نهایی این مستند حدود یک سال زمان برد. مدام با آقای نقیبی در ارتباط بودیم و متن‌های تازه می‌نوشتیم تا به روایت مطلوب برسیم. واقعا هم همراهی خسرو نقیبی به من کمک کرد و این همکاری بسیار خوب بود.
* بخش‌هایی از روایت‌های مرتبط با سیدحسن رزاز در این مستند، شباهت‌هایی به داستان پوریای ولی پیدا می‌کند؛ تعمدی در بازنمایی چنین تصویری از او داشتید؟
اساسا درباره هر پهلوانی که صحبت کنید، این شباهت‌ها می‌تواند بروز یابد. آنچه روایت سیدحسن را متمایز می‌کند، این است: او پهلوانی فراموش‌شده است. به همین دلیل هم بازخوانی سرگذشت او و اتفاقات تاریخی زندگی‌اش، جذابیت مضاعف پیدا کرده است. حتی ماجرای مربوط به تشییع پیکر سیدحسن، اتفاقی تکرارنشدنی در تاریخ است. تهران تحت تسلط روس‌ها بوده اما مردم می‌گویند ما می‌خواهیم پهلوان خود را تشییع کنیم و هیچ‌کس نمی‌تواند جلوی‌مان را بگیرد. این اتفاقی عجیب در تاریخ است.
* به رفاقت میان سیدحسن و پهلوان صادق اشاره‌ای داشتید و ماجرای عجیبی که در مستند به آن اشاره می‌شود؛ درگذشت صادق بلورفروش، تنها یک هفته بعد از درگذشت سیدحسن رزاز! این ماجرا واقعا اتفاق افتاده است؟
بله! محمدصادق بلورفروش یک هفته بعد سکته می‌کند و می‌میرد. این نشانه دیگری از همان رفاقتی است که می‌گویم در آن دوران وجود داشته است. ببینید ۲ پهلوان چقدر می‌توانند هوای یکدیگر را داشته باشند که چنین سرنوشتی پیدا کنند. حتی در جایی از مستند اشاره می‌شود صادق بلورفروش به یک میهمانی می‌رود و وقتی صاحب سفره توهینی به سیدحسن می‌کند، سریع مجلس را ترک می‌کند. در عین حال، حرف‌وحدیث‌هایی هم پشت سر آنها بوده ناظر به اینکه محمدصادق به ‌دنبال گرفتن جایگاه سیدحسن بوده اما به نظر خودم این حرف‌ها نمی‌تواند درست باشد و به همین دلیل هم در مستند اشاره‌ای به آن نداشتم.
* درباره ماجرای درگذشت سیدحسن رزاز به نظر می‌رسد نمی‌خواستید با قاطعیت در روایت مستند بگویید او مسموم شده و به قتل رسیده است. تعلیق و ابهام در روایت این بخش دلیل خاصی داشت؟
واقعیت این است که اصل ماجرای مرگ سیدحسن هنوز هم مبهم است و معلوم نیست به دست چه کسی به قتل رسیده اما این بخش ماجرا که او به واسطه سم، مسموم شده است، واقعیت دارد. عده‌ای می‌گویند رضاشاه او را به قتل رسانده و عده‌ای دیگر برخی جریانات سیاسی آن روز را به این ماجرا مربوط می‌دانند. این بخش روایت مبهم است. حرف ما هم در مستند این است که فارغ از اینکه عامل این کار چه کسی بوده، ما شاهد فروریختن یک کوه بودیم.
* برای صدای راوی در مستند، از همایون ارشادی استفاده کرده‌اید. کمی درباره این انتخاب هم توضیح دهید، چطور به این گزینه رسیدید؟
برایم خیلی مهم بود که فردی را انتخاب کنم که هم سن و سالی داشته باشد و هم خیلی برای مخاطب آشنا نباشد. سراغ چندین گزینه رفتیم اما آخر سر با همایون ارشادی به جمع‌بندی رسیدیم. به معنای واقعی هم همکاری بسیار خوبی با ایشان داشتیم. متن روایت، متن ساده‌ای نبود و گاهی 3 تا ۴ ساعت در یک روز برای متن‌خوانی تمرین می‌کردیم. الان هم در روایت کار مشخص است چقدر تغییر لحن داریم و آقای ارشادی بخوبی توانسته آن را اجرا کند. برخی حتی می‌گفتند انتخاب مناسبی نداشتی اما وقتی فیلم نهایی را دیدند، اعتراف کردند انتخاب درستی بوده است.

Page Generated in 0/0078 sec