printlogo


کد خبر: 273777تاریخ: 1402/10/13 00:00
نگاهی به شعر، اندیشه و شخصیت قیصر امین‌پور
حرف‌های ما هنوز ناتمام

وارش گیلانی: قیصر امین‌پور، نامدارترین شاعر انقلاب و یکی از شاعران مشهور و محبوب بعد از انقلاب است که ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در گتوند استان خوزستان به دنیا آمد و در 48 سالگی در ۸ آبان ۱۳۸۶ درگذشت. او یکی از بنیانگذاران شعر انقلاب (در کنار سیدحسن حسینی، سلمان هراتی، علیرضا قزوه و... و طاهره صفارزاده و سیدعلی موسوی‌گرمارودی در پیش از انقلاب)، منتخب هفتمین همایش چهره‌های ماندگار در سال ۱۳۸۷ و برگزیده‌ نخستین دوره‌ جشنواره‌ بین‌المللی شعر فجر در بخش آیینی بود.

قیصر امین‌پور سال ۱۳۷۶ از پایان‌نامه‌ دکترای خود با راهنمایی محمدرضا شفیعی‌کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعرِ معاصر» دفاع کرد. این پایان‌نامه سال ۱۳۸۳ از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.
قیصر سال ۱۳۵۸در شکل‌گیری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری  موثر بود و چند سال مسؤولیت صفحه‌ شعرِ هفته‌نامه‌ سروش را بر عهده داشت. نخستین مجموعه ‌شعرش نیز که دفتری از رباعی و دوبیتی است، در سال ۱۳۶۳ با نام «در کوچه آفتاب» منتشر شد و به دنبال آن کتاب شعر «تنفس صبح» شامل غزل‌ها و شعر نیمایی. 
امین‌پور ابتدا سال ۱۳۶۷در دانشگاه الزهرا و سپس سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. وی همچنین سال ۱۳۶۸ موفق به کسب جایزه‌ نیما یوشیج، موسوم به «مرغ آمین بلورین» شد و سال ۱۳۸۲ به‌عنوان عضو پیوسته‌ فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد. 
 آثار منتشر شد‌ه‌ قیصر امین‌پور عبارتند از: مجموعه‌ شعر تنفس صبح؛ مجموعه‌ شعر در کوچه‌ آفتاب؛ توفان در پرانتز، نثر ادبی، ۱۳۶۵؛ منظومه‌ ظهر روز دهم، شعر نوجوان، ۱۳۶۵؛ مثل چشمه، مثل رود، شعر نوجوان، ۱۳۶۸؛ بی‌بال پریدن، نثر ادبی، ۱۳۷۰؛ مجموعه‌ شعر آینه‌های ناگهان ۱۳۷۲؛ به قول پرستو، شعر نوجوان، ۱۳۷۵؛ گزینه‌ اشعار، مروارید1378؛ مجموعه‌ شعر گل‌ها همه آفتابگردانند ۱۳۸۰؛ مجموعه‌ شعر دستور زبان عشق ۱۳۸۶؛ کتاب شعر و کودکی ۱۳۸۵ و مجموعه کامل اشعار قیصر امین‌پور مروارید.
«دستور زبان عشق» آخرین دفتر شعر قیصر امین‌پور تابستان ۱۳۸۶ منتشر شد و در کمتر از یک ماه به چاپ دوم رسید.
ترانه‌های قیصر امین‌پور نیز از جمله ترانه‌های مشهور است که توسط علیرضا افتخاری، ناصر عبداللهی، محمد اصفهانی، رضا یزدانی و سیدمحمد معتمدی خوانده شده است.
قیصر امین‌پور شعرهای خود را در قالب‌های کلاسیک غزل، رباعی و دوبیتی جای داد و در شعر نو به شیوه‌ نیمایی و در این قالب نیز شعر گفت. این انتخاب قالب‌ها بی‌دلیل نیست و خاستگاه خود را دارد و از نو نگاه شاعر برمی‌خیزد، تا آنجا که از همین انتخاب‌ها می‌توان به نوع نگاه و نوع شعر شاعر پی برد. حال می‌پرسید چگونه؟
بعد از انقلاب ادبی نیما یوشیج، ۲ گروه از شیوه‌ او پیروی کردند؛ گروه اول که در نوگرایی مدرن‌تر و امروزی‌تر بودند (البته هر کدام از پس فرود و فرازهایی و انتخاب‌هایی) مثل احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، منوچهر آتشی، یدالله رویایی و... و گروه دوم که به شاعران نئوکلاسیک یا میانه مشهور بودند، شاعرانی بودند که زبان و نوع نگاه‌شان پلی بود از شعر دیروز به امروز؛ یعنی در عین نوگرا بودن و به زبان و نوع نگاه شعر دیروز وابسته بودن، نوگرایی‌شان بیشتر حول تعابیر بکر و تازه می‌گشت؛ مشهورترین شاعران این گروه فریدون مشیری، نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج، نصرت رحمانی، سیاوش کسرایی، فریدون توللی، حمید مصدق، محمدرضا شفیعی‌کدکنی و... بودند که هرگز شعر سپید نگفتند و اغلب‌شان حتی این نوع شعر را شعر نمی‌دانستند و بیشتر شعر نو نیمایی و چهارپاره (که به قالب‌های کلاسیک بسیار نزدیک بود) می‌گفتند؛ گاهی نیز غزل و رباعی و دوبیتی. قیصر نیز اگرچه تا حدی مدرن‌تر و امروزی‌تر از شاعران نئوکلاسیک است اما به لحاظ شعری و زبان شعری، پا روی راه رفته‌ آنان گذاشته است. پایبندی قیصر به پیروی از شیوه‌ نیمایی و میانه‌روی در این کار، از کتاب «سنت و نوآوری در شعر معاصر» و از نامی که بر این کتاب گذاشته و از کلمات اصلی این نام که یکی «سنت» است و دیگری «نوآوری» و نیز از انتخاب استاد راهنمایش که استاد دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی است، پیداست؛ استادی که اعتقادی به شعر سپید ندارد، اگرچه احمد شاملو را در این شیوه استثنا می‌کند. خود قیصر اما هرگز علیه شعر سپید حرفی نزده است. 
حال به شعر ذیل (بخشی از شعر یادواره‌ها قیصر) بنگرید؛ به نوع زبان و بیان و نوع نگاه و نوع روایتی شعری که اگرچه مطول نیست اما چندان فشرده و موجز و و مخیل و پرتصویر هم نیست؛ یعنی تقریبا مثل اشعار کلاسیک همانقدر که مخیل است و نشان می‌دهد، همانقدر هم در بیان پیام مستقیم می‌کوشد، آنگونه که ابتهاج و مشیری در اشعارشان:
دردهای من/ جامه نیستند/ تا ز تن درآورم/ چامه و چکامه نیستند/ تا به رشته‌ سخن درآورم/ نعره نیستند/ تا ز نای جان برآورم/ دردهای من نگفتنی/ دردهای من نهفتنی است/ دردهای من/ گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست/ درد مردم زمانه است/ مردمی که چین پوستین‌شان/ مردمی که رنگ روی آستین‌شان/ مردمی که/ نام‌های‌شان/ جلد کهنه‌ شناسنامه‌های‌شان/ درد می‌کند/ من ولی تمام استخوان بودنم/ لحظه‌های ساده‌ سرودنم/ درد می‌کند/ انحنای روح من/ شانه‌های خسته‌ غرور من/ تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است/ کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام/ بازوان حس شاعرانه‌ام/ زخم خورده است/ دردهای پوستی کجا؟/ درد دوستی کجا؟...
البته قیصر - شاید به واسطه‌ گذشت زمان یا ذوق شخصی - تا حدی از شاعران نئوکلاسیک یا میانه، نوتر بود و گاه نزدیک‌هایی با شاعران گروه اول داشت؛ نشانه‌های این نوتر بودن را در بی‌پروایی‌هایی که او در انتخاب کلامات و نوع تعابیر داشت می‌توان دید، مثلا در شعر بالا و شعرهای دیگر سعی دارد از کلمات امروزی‌تر استفاده کند؛ کلماتی نظیر: «شناسنامه»، «پوشه»، «تمبر»، «صندوق پستی»، «بخشنامه» و... و نیز تعابیری همچون «دردهای مردم زمانه»، «جلد کهنه‌ شناسنامه‌»، «درد کردن نام و جلد کهنه‌ شناسنامه‌»، «استخوان بودن»، «خرت و پرت‌های کیف بادکرده»، «قبض آب و برق»، «برگه‌ حقوق و بیمه و جریمه و مساعده» و...
یک فرق دیگر هم قیصر با شاعران میانه یا نئوکلاسیک داشت. او برخلاف آنان که بیشتر چهارپاره می‌گفتند، غزل می‌گفت؛ غزل‌هایی که آنها نیز بین غزل نو و غزل نئوکلاسیک در نوسان بود و گاه در این بینابینی زیباتر و جاافتاده‌تر می‌نشست؛ مثل غزل ذیل که بسیاری به زیبایی آن در عین انقلابی بودن صحه می‌گذارند:
سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است، آورده‌ایم
اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم!
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده‌ایم
در مجموع، با توجه به حرف‌ها، گفته و نشانه‌های بازگو‌شده، شعر قیصر و حتی کلاسیک سرودن و نیمایی سرودن، و نیز زبان ساده اما غنی و بینابینی‌اش که بین شعر کهن و شعر امروز پل بسته و در جریان بود، برای شعر او مخاطبان بسیاری را رقم می‌زد و می‌زند؛ مخاطبانی از عموم مردم و مخاطبان حرفه‌ای شعر، زیرا زبان قیصر در کل زبانی ساده‌ و قابل فهمی است که مخاطب را درگیر پیچیدگی‌های شعری نمی‌کند، بلکه درگیر زیبایی‌ها و مفاهیم انسانی خود می‌کند:
...روز طلوع خورشید/ از جیب کودکان دبستانی/ روزی که باغ سبز الفبا/ روزی که مشق آب، عمومی است/ دریا و آفتاب/ در انحصار چشم کسی نیست.../ ‌ای روز آفتابی!/ ‌ای مثل چشم‌های خدا آبی!/‌ ای روز آمدن !/ ‌ای مثل روز، آمدنت روشن!/ این روزها که می‌گذرد، هر روز/ در انتظار آمدنت هستم!/ اما/ با من بگو که آیا، من نیز/ در روزگار آمدنت هستم؟
البته قیصر در آغاز شاعری، بیشتر روایتگر آرمان‌های انسان انقلابی بود و همچون اغلب شاعران غرق در فضای اجتماعی - سیاسی پس از انقلاب؛ به موازات همین امر، عناصر زبانی، ایماژهای شاعرانه و دیگر ساحات شعر او در خدمت محتوای انقلاب و اندیشه‌هایی است که کلیات آن نیز در ذهن و خودآگاه شاعر نهفته و بیدار است. بنابراین اغلب اشعار قیصر دارای قطعیت‌ است و ارزش‌گذاری می‌کند و پیوسته در پی بیان خیر و شر است و در ستیز با ستم و بی‌عدالتی و...
گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟ 
گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که: وصیتی نداری؟ خندید 
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ
یا قطعیتی در این نوع:
عمری بجز بیهوده بودن سر نکردیم                      
تقویم‌ها گفتند و ما باور نکردیم
قیصر در دور دوم شاعری خود، ضمن پایبندی به اصول انقلاب و اشعار آیینی‌اش، به تدریج از قطعیت شعری و روایت‌های کلی خود کاسته، به نسبیت‌گرایی و خرده‌روایت‌ها روی می‌آورد و از انسان می‌گوید؛ چنانکه حرکت خود انقلاب نیز از آن دایره به دایره‌ وسیع‌تری گام می‌گذارد؛ انقلابی که پس از دفاع‌مقدس به سمت صلح و ضدجنگ گام برمی‌دارد. این را قیصر نیز می‌گوید:
شهیدی که بر خاک می‌خفت/ سرانگشت در خون خود می‌زد و می‌نوشت/ دو سه حرف بر سنگ/: به امید پیروزی واقعی/ نه در جنگ/ که بر جنگ!
دگرگونی و در واقع پختگی در شعر قیصر و این نسبیت‌گرایی و نبود قطعیت در اشعارش، اغلب در شعرهای پرسشگر و سطرهای پرسشی خود را نشان می‌دهد که بسیاری از مسائل را نیز به چالش می‌کشد:
ما که این همه برای عشق/ آه و ناله دروغ می‌کنیم/ راستی چرا/ در رثای بی‌شمار عاشقان/ که بی‌دریغ/ خون خویش را نثار می‌کنند،/ از نثار یک دریغ هم/ دریغ می‌کنیم؟
شعر امین‌پور نیز ۲ سوی کلی دارد؛ یک سو که عواطف فردی او را بازتاب می‌دهد و سوی دیگر عواطف جمعی را که نشان از آرزوها و آرمان‌های مردم و جامعه دارد.
امین‌پور همواره و در هر دوره شاعری خود، شاعری متعهد است؛ شاعری متعهد به  ارزش‌های دینی(شیعی) و انقلابی، و شاعری که از یک نظام فکری برخوردار است، اگرچه صورت کمال‌گرایی اولیه‌ او با صورت دوم همین امر در تفاوت است؛ نه تفاوت در ماهیت، بلکه تفاوتی که بین قطعیت و نسبیت وجود دارد؛ تا آنجا که این نسبیت‌گرایی شاعر را جزیی‌نگرتر کرده و به اصل شعر نزدیک‌تر
 می‌کند:
اما چرا/ آهنگ شعرهایت/ و رنگ‌شان تلخ است؟/ وقتی که بره‌ای/ آرام و سر به زیر/ با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر/ نزدیک می‌شود/ زنگوله‌اش چه آهنگی دارد؟!
حتی این جزئی‌نگری را در اشعار کلاسیکش نیز دیده می‌شود:
رفتیم به جست‌وجوی زیبایی                  
در جاده آینه سفر این است
گشتیم و نداشت میوه جز حسرت                             
در باغ جمال برگ و بر این است
شاید بهترین چهره‌ای که از قیصر امین‌پور می‌توان ترسیم کرد، چهره‌ای معتدل و میانه‌رو است؛ نه‌تنها در زبان شعری و نوع نگرش او که شباهت می‌برد به شاعران نئوکلاسیک، بلکه از منظرهای دیگر هم. وی آشنایی نزدیکی با جریان‌های نوگرای معاصر دارد اما آگاهانه روش و منش شاعری خود را بر اصولی بنا می‌کند که زبان، محتوا و فرم حرکتی ملایمی دارد و بی‌شک دلایل اصلی مقبولیت عام شعر او از 
همین جاست:
حرف‌های ما هنوز ناتمام/ تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است/ باز هم همان حکایت همیشگی/ پیش از آنکه باخبر شوی/ لحظه‌ عزیمت تو ناگزیر می‌شود/ آی/ ‌ای دریغ و حسرت همیشگی/ ناگهان چه‌قدر زود دیر می‌شود
شاید مهم‌ترین معضلی که بخش عظیمی از شعر دهه‌های 60 و 70 و پس از آن را گرفتار خود کرد، افتادن شاعران در ورطه‌ افراط و تفریط شعری بوده و هست. یکی از آفات اصالت بخشیدن به محتوا و پیروی از کلیشه است و دیگری افتادن در تخیل محض و ایجاز مخل و تصویرگرایی خالی از عاطفه. در صورتی که امین‌پور فرم و محتوا را در بستری از نوگرایی معتدل نقش می‌زند و نقش خود را چون سهراب سپهری در دل عامی و عارف جا می‌کند.
البته قیصر این اعتدال را به یکباره به دست نمی‌آورد؛ او را که می‌سرود:
ناودان‌ها شرشر باران بی‌صبری‌ست               
آسمان بی‌حوصله حجم هوا ابری‌ست
کفش‌هایی منتظر در چارچوب در               
کوله‌باری مختصر لبریز بی‌صبری‌ست
پشت شیشه می‌تپد پیشانی یک مرد                 
در تب دردی که مثل زندگی جبری‌ست
و گاه این بی‌تناسبی در تصویری از حماسی و تغزل می‌خواست که خودنمایی کند:
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد              
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
تا اینکه رسید به «آینه‌های ناگهان» و پس از آن، و به این انسجام و استحکام در کلام:
سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم                   
ولی دل به پاییز نسـپرده‌ایم...
از این مجموعه به بعد سعی قیصر بر آن است تصویر و عاطفه را در یک بستر آورد، تا شعری زیبا آفریده شود؛ شعری زیبا در فرم و با ساختاری منسجم: 
قطار می‌رود/ تو می‌روی/ تمام ایستگاه می‌رود/ و من چقدر ساده‌ام/ که سال‌های سال/ در انتظار تو/ کنار این قطار رفته ایستاده‌ام/ و همچنان/ به نرده‌های ایستگاه رفته/ تکیه داده‌ام

Page Generated in 0/0128 sec