بیمزد، همیشه کار کردی
بیمنّت و انتظار کردی
هی شستی و پختی و نگفتی:
«در خانه مرا حصار کردی»
از لقمه خود به من خوراندی
در عشق تو ابتکار کردی
هر بار که خانه منفجر شد
روبیدی و نونوار کردی
صد بار شلوغ کردم و تو
جارو زدی و هوار کردی...
وقتی به غذا زدم یک انگشت
بیوقفه مرا شکار کردی
حالم که گرفته چون خزان بود
با خنده مرا بهار کردی
چون بحث شد از سیاست و جنگ
هی صلح تو اختیار کردی
بی تو نشود دماغِ من چاق
چون عشق به من نثار کردی
«مادر» تو دوای اعتیادی...
با عشق مرا خمار کردی...
الحق که نداری المثنّی...
«مادر» تو بگو چه کار کردی؟!