نعمتالله سعیدی: کتاب «مطول» مرحوم «تفتازانی» یکی از متون کهن و کلاسیک ادبیات عرب است که تا چندی پیش به صورت گسترده در حوزههای علمیه سنتی تدریس میشد. اهمیت و جایگاه این اثر نزد پیشینیان به قدری بود که میگفتند این کتاب است که از طلبه، ملا و منبری میسازد. الغرض! جلد اول این کتاب «فن المعانی» است که درباره صرف و نحو و نکات دستوری ادبیات عرب بحث میکند. جلد دوم «فن البیان» است و مربوط به مباحث بلاغت میشود و سپس تازه نوبت به صنایع ادبی و بدیع و قافیه و... میرسد. این یعنی اینکه فنون بلاغت و رسایی و شیوایی کلام تقدم داشت بر صنایع ادبی، زیرا تا وقتی یک متن دارای بلاغت و رسایی نبود، شاید خیلی ضرورتی هم نداشت درباره فنون ادبی و ظرایف بدیع، قافیه، سجع و... بحث کرد. باید دقت کنیم عناصر مربوط به بلاغت کلام بیشتر متوجه مخاطب است. یعنی متن و کلامی بلیغ و رسا محسوب میشود که مخاطب زودتر و بهتر و عمیقتر با آن ارتباط بگیرد و مفاهیم و معانی و مقاصد گوینده را درک کند. این اشارات کوتاه را آوردم که بگویم نخستین ویژگی برجسته آثار و اشعار مرحوم محمدرضا آقاسی همین بلاغت و رسایی آنهاست.
سعدی در غزلی مشهور با مطلع «بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید» میگوید: صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید... تا آنجا که: رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد / زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید. باید قبول کرد مرحوم محمدرضا آقاسی به قول شیخ اجل، قبل از هر چیز، برای شاعران دوره خودش، یک شاعر رشکبرانگیز بود؛ به هر ۲ معنای حسادت و غبطه خوردن. یعنی تمایل به نابودی یک شخص، یا برتریهایش به معنای حسادت... یا آرزوی مثل یا جای کسی بودن در مفهوم غبطه خوردن. حالا اگر این شخص پیراهنی باشد که سعدی به آن رشک میبرد (در هر دو معنای نابود شدن و جایگزین شدن) خودتان حساب کنید که شیخ اجل عجب آدم رند و زرنگی بوده است؟! اگرچه حسادت (تمایل به نابودی و شکست طرف مقابل) در همه حال نامطلوب و نشانه حقارت است و غبطه خوردن (آرزوی رسیدن به جایگاه طرف مقابل و غصه خوردن برای اینکه چرا مثل او نیستیم) خیلی وقتها مفید و مطلوب. (حتی در کسب علم و ادب و فضایل اخلاقی، رشک بردن، به معنای غبطه خوردن را پسندیده میدانند و نشانه همت عالی) بگذریم.
مرحوم آقاسی شاعر رشکبرانگیزی بود. برخی به او حسادت میکردند و خیلیها غبطه میخوردند. گروه اول، شاید به اضافه کسانی که واقعا قصد نقد آثار او را داشتند، یکی از ادعاهای ثابتی که داشتند و ایرادی که میگرفتند این بود که بخش عمدهای از توفیق اشعار مرحوم آقاسی به خاطر نوع اجرای قوی و پرطمطراق ایشان بود. خدابیامرز، قد و قواره نسبتا رشید و وجنات پرهیبت و باوقاری داشت و تقریبا از نظر ظاهری نیز خیلی شبیه اشعارش! حماسی و پرانرژی و در عین حال گیرا و لطیف. مثلا ادعا میشد که نوع اجرا و شعرخوانی آن زندهیاد ضمیمه شده و الصاق شده به آثارش است و اگر این مولفه حذف شود، بخش عمدهای از جذابیت و شیوایی این اشعار غایب میشود. خب! قطعا از آنجا که نخستین مخاطب یک شاعر خودش است، بهتر مقاصد و لحن و ظرایف شعر خودش را میشناسد و بدیهی است توقع اولیه این است خوبتر اجرایش کند. البته در اینجا چون مولفههای دیگری نیز ممکن است مطرح شود، همیشه این قاعده جاری نیست. مثلا ممکن است یک شاعر شعر خوب بگوید اما صدا و چهره خوبی نداشته باشد و اشخاص دیگری باشند که آن اثر را بهتر اجرا کنند. کما اینکه مثلا در بین شعرای عرب قدیم رسم بود هر شاعری حداقل یک راوی حرفهای داشت. این راوی کسی بود که اشعار آن شاعر را در محافل و مجامع میخواند. امروز با توجه به رشد ابزارآلات فنی و پیشرفت روزافزون وسایل و سیستمهای صوتی و حتی تکنولوژیهای ویرایش و اصلاح صدا، بخش عمدهای از این موانع و مشکلات بر طرف شده است.
بازگردیم به بحث خودمان؛ خب! مثلا مگر غیر از این است که شاملو نیز دقیقا همین شیوه را داشت؟ تا جایی که ایشان جزو نخستین شاعرانی بود که اقدام به خواندن اشعارش و تکثیر آنها توسط نوار کاست کرد. نوار کاستهایی که چه بسا یک دورهای، خیلی بیشتر از کتابهای شعر شاملو فروش میرفت و مخاطب جذب میکرد. یا مرحوم اخوان و فریدون مشیری و فروغ و استاد گرمارودی و خیلیها دیگر نیز بودند که اشعار خودشان را خوب اجرا میکردند (چرا همین ایراد از آثار این بزرگان گرفته نمیشد؟!) مثلا همین ماجرا درباره شعرخوانی استاد معلم و میرشکاک و خیلیهای دیگر هم وجود داشت، تا جایی که اگر کسی حداقل یک بار اشعار استاد معلم را از خودش نشنیده بود، لحن و آهنگ بسیاری از ابیات را براحتی متوجه نمیشد (یا اگر سعی نمیکرد مثل خود او این شعرها را با صدای بلند بخواند، نمیتوانست لذت چندانی از ظرایف و نکات آن اشعار ببرد). ضمن اینکه بعدها، اقبال گسترده مخاطب به شعر مرحوم آقاسی نشان داد همین «قابلیت اجرا» بیشتر به خود اشعار آن مرحوم بازمیگردد، نه فقط اجرای شخصی شاعر (و قابلیت عجیبی که برخی از اشعار بسیار بلند او برای حفظ کردن داشت! مخاطبانی که خود به خود صدها بیت از این سرودهها را از بر داشتند و به همین خوبی اجرا میکردند). البته درباره مثلا مرحوم قیصر یا زندهیاد سیدحسن حسینی و قزوه و... این ماجرا اساسا فرق داشت، چون زبان شعری مرحوم قیصر (به دلایل بسیاری که شرح و تفصیلشان مطول است) اساسا از جنس تلاش برای نزدیک شدن به یک زبان معیار خاص ادبی بود. همان ویژگی خاصی که در شاهکارهای سعدی و حافظ بارها از آنها بحث میشود.
میخواهم بگویم رسیدن یا حرکت کردن به سمت «این زبان معیار» یک دلیل مهم اصلی دارد و ۲ مسیر متضاد. دلیل اصلی آن به ماهیت ذاتی خود زبان بازمیگردد که مهمترین ابزار مشترک ارتباطی بین ما آدمهاست. در درجه اول این شاعران هستند (و سپس ترانهسرایان، نویسندگان، سخنرانان و... تا مجریان صداوسیما، هنرپیشگان و...) که یا این زبان معیار را میسازند یا برای شکل گرفتن آن موانع را کنار میزنند و راه باز میکنند، تا بعدها مثلا شاعرانی چون حافظ و سعدی ظهور کنند و این دهها و صدها سال انباشت زبانی را (اعم از معانی و بیان) به ثمر بنشانند و به سر منزل برسانند اما زبان ماهیتی ایستا ندارد و مثل یک موجود زنده مدام در حال تپش و حرکت است. این یعنی اینکه سرمنزل مذکور توقفگاه نیست. در زبان، با سلسله جبال طرفیم، نه یک قله خاص برای رسیدن و فتح کردن. حالا ۲ مسیر متفاوتی که شاعران در پیش میگیرند، در رفت یا برگشت بین همین قلهها و سر منزلهاست. گاهی یک منزلگاه تا منزلگاه بعدی فاصله زیادی دارد و بارها باید این رفت و برگشت شکل بگیرد که مسیر هموار شده و منزلگاه جدید از دور پیدا شود. عمده اشعار معروف مرحوم محمدرضا آقاسی گنجینهای غنی از رهتوشههای منازل قبلی بود که در ساختاری نوآورانه سرمنزلی بین راهی برای ادبیات انقلاب و بویژه شعر آیینی ایجاد میکرد؛ توقفگاهی آشنا برای مخاطب، به کمک «تلمیح» و استعارات قوی از کلمات و آموزههای دینی و اصطلاحات عامیانه و قسمتهای متنوعی از آیات و ادعیه و.... چیزی که البته مهمترین دلیل بلاغت و رسایی سرودههای او بود؛ زبان معیاری که انقلابیها و حزباللهیها راحت آن را میفهمیدند و با آن ارتباط میگرفتند. حالا درباره اینکه «چرا اساسا شعر، هنری شفاهی است و نه مکتوب» (برخلاف بسیاری از اشعار معاصر!) در فرصتی مناسب - و اتفاقا به بهانه همین آثار مرحوم آقاسی - باید مفصلتر
بحث کرد.