فرستنده: آقای چستر، وزیر کبیر دولت فخیمه بریتانیا
گیرنده: ملکه، صاحب مملکت بریتانیا
درود خداوند و همه پرستندگانش بر ملکه، دارنده سرزمینهای بسیار بدون غروب
از ناحیه کاشان خبری واصل گشته است. پادوهای روس میان انصار شاه رخنه نموده و نخستوزیر را کلهپا کردهاند. آنچنان بد نگشته است، اندیشه از ریشه دواندن تزارمَسلکی و تزارفیلی و به موجب آن انگلیسوفوبی است.
نخستوزیر که میرزا محمدتقی موسوم به امیرکبیر است، همان است که پیروان محمدعلی باب، همان رهبر آزادیخواه قرائت شکمپسندانه دینی را به توبره کشید. چندی قبل، نظر به تاسیس مَدرَسی چون کمبریج داشت و پروپوزالش را تقدیم اعلیحضرتشان نموده بود. کار شایستهای برای مملکتش بود. شترسواری که دولا نمیشود، هر حال شما چیزی ستاندی، نباید بساط لقب و لقببازی را که کساد کنی؛ باری، امیرکبیر این اشتباهت را بوَد و مهدعلیا، مادر اعلیحضرتشان را دمغ نمود. دعواهای مادرزن و دامادی است دیگر!
مادر است و احترامش واجب و خواستارش از حکم حق، اعلیتر. این حدیثی از باب بود، همان که بالاتر عرضه نمودم. زین جهان پر تعجب، اعلیحضرت را مخ تریت کرده و امیرکبیر را به کاشان فرستاده تا گلاب ابتیاع کند؛ همان نخود سیاه. کینه چون شتری بوَد، وای بر حال کینه شونده و بدا به حال آن که مادر اعلی درجه را سُک زده باشد. باری! سُکاری را بر تنگ بلورین شاه ریخته و شاه اشتباهاً و آزمند، لب فرو ننشاند و یکهویی همه را بالا رفت. اَنگ قتل بر نامه ممهور نمود و پیغام به کاشان رسید و از کاشان نیز بر ما.
مواجب حامل خبر، تحویل نموده شد و باید چید تا روس هیمنه نزند. نظر به هیکلتان، باید برای دوتا اعلیحضرت بعد از این یکی، برنامه کرد تا آن چیزها که در جنوبشان است، بشکه پر کند.
ارادت بسیار، مستر چستر، وزیرکبیر ساکن خیابان جمهوری، تقاطع منوچهری
پ.ن: رضا پالانی خاطرتان است؟ درب سفارت نشسته و میگوید با خودتان هماهنگ نموده!