printlogo


کد خبر: 275036تاریخ: 1402/10/23 00:00
نگاهی به تازه‌ترین ساخته ریدلی اسکات درباره ناپلئون بناپارت
فرمانده یا ماشین کشتار

گروه فرهنگ و هنر: «ناپلئون» ریدلی اسکات را باید یکی از پر‌شمار آثاری دانست که با موضوع شخصیت ناپلئون بناپارت در تاریخ سینما است؛ از «شبی در موزه» تا «جنگ و صلح» همگی به نوع و نحوی پیرامون این فرمانده نظامی ساخته و تولید شده‌اند. فرماندهی که قدیمی‌ترین فیلم ساخته شده درباره او به 100 سال پیش با نام «ناپلئون از دید ابل گانس» (Napoleon as seen by Abel Gance) به کارگردانی ابل گانس و بازی آلبر دیودونه در نقش ناپلئون بازمی‌گردد؛  فیلمی که به جرأت می‌توان اذعان کرد یکی از معروف‌ترین فیلم‌های صامت تاریخ سینما و یکی از بهترین فیلم‌ها درباره‌ انقلاب فرانسه است که سال ۱۹۲۷ منتشر شد. ابل گانس در زمان خود یک فیلمساز انقلابی به شمار می‌آمد و فیلم «ناپلئون» نیز به عنوان جاه‌طلبانه‌ترین و قابل‌توجه‌ترین فیلم او شناخته می‌شود. با توجه به قدمت فیلم، دستاوردهای آن هنوز هم خیره‌کننده و همچنان به عنوان یکی از بهترین فیلم‌ها در ژانر زندگینامه در تمام دوران سینما، در صدر فهرست چنین فیلم‌هایی قرار گرفته.
اما نزدیک به 100 سال بعد پس از ساخت فیلم‌هایی چون داستان بشر (The Story of Mankind) به کارگردانی اروین آلن، عشق و مرگ (Love and Death) به کارگردانی وودی آلن، دزیره (Désirée) به کارگردانی هنری کاستر با بازی درخشان مارلون براندو، کنت مونت کریستو (The Count of Monte Cristo) به کارگردانی کوین رینولدز و  واترلو (Waterloo) به کارگردانی سرگئی باندارچوک، ریدلی اسکات نیز پیرامون او دست به ساخت فیلم‌ زده است. کارگردانی که پیش‌تر نیز نخستین فیلمش با عنوان «دوئل‌بازها»، در سال ۱۹۷۷ اشاره به دوران ناپلئون بناپارت داشته و امروز پس از 46 سال فیلمسازی و ساخت فیلم‌هایی چون «افسانه»، « گلادیاتور»، «تلما و لوییز»، «گنگستر آمریکایی» و «رابین هود» دوباره به دوران بناپارتی بازگشته است. 
البته اغلب فیلم‌های ساخته شده درباره شخصیت ناپلئون بناپارت بیشتر در ژانر طنز و کمیک بودند و آثار جدی سرشناس و شاخص پیرامون او بسیار کم و انگشت‌شمار هستند اما آنچه ریدلی اسکات تلاش کرده از ناپلئون به تصویر بکشد، یک فرمانده شجاع و نترس در قالب یک فیلم حماسی است؛ ژانری که پیش‌تر نیز در گلادیاتور یا پادشاهی بهشت در بهترین حالت ممکن  آن را تجربه کرده بود اما آنچه به عنوان بیست‌وهشتمین فیلم سینمایی اسکات در معرض دید مخاطبن و علاقه‌مندان قرار گرفته شاید از ۲ فیلم گلادیاتور و پادشاهی بهشت ضعیف‌تر باشد اما قطعا از فیلم‌هایی چون «خروج: خدایان و پادشاهان» (Exodus: Gods and Kings) و «رابین هود» (Robin Hood) قوی‌تر در آمده است. 
ریدلی اسکات در روایت خود از ناپلئون بی‌طرف ایستاده و اجازه می‌دهد مخاطب با امیال و اهداف و انگیزه‌های شخصی و موقعیت‌های پیش ‌روی او همراه شود. چهره بی‌روح و بی‌حس واکین فینیکس در بیشتر صحنه‌ها نیز باعث می‌شود تا مخاطب کمتر به تفکر و اندیشه سازنده درباره ناپلئون پی ببرد. با این حال در تصویر رخدادها هیچ‌گونه ابایی از به تصویر کشیدن ضعف‌ها و ناتوانی‌های او ندارد. هنگامی که او به همراه ۳ عضو دیگر کودتا می‌کنند و در جلسه شورا مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد، مستأصل به نیروهای نظامی‌اش پناه می‌برد و پس از آن مقتدرانه وارد شورا می‌شود یا هنگامی که در مصر از خیانت همسرش خبردار می‌شود و به فرانسه بازمی‌گردد و به جای مجازات او مجبور به قبول عجز و ناتوانی در برابر عشق خود به جوزفین می‌شود.
روایت فیلم به ‌رغم تعدد لوکیشن‌ها، اتفاقات، افراد و کاراکترهای متعدد اما بسیار روان و ساده است. فیلم به لحاظ ریتم نیز دارای شتاب مناسبی است که کلاف سردرگم را در مخاطب به وجود نمی‌آورد. در واقع روایت فیلم علاوه بر ریتم تند و تعدد اتفاقات بیشتر به حذف زوائد پرداخته تا سرعت بخشیدن به کلام و اتفاقات و در نتیجه کاراکترهای فیلم که اسامی آنها و حتی شخصیت‌شناسی آنها برای مخاطب سینما ممکن می‌شود. 
کارگردان در قاب‌بندی‌ها و روایت خود فاصله معینی از شخصیت اصلی را حفظ می‌کند. او درونیات ناپلئون را از نامه‌هایش بیرون می‌کشد و چیزی به او اضافه نمی‌کند. قاب‌بندی‌های شخصیت دارای یک چارچوب مشخص است و در مواقعی که دچار تزلزل یا درماندگی شده است، قاب‌بندی‌های خود را تغییر نمی‌دهد.  
ریدلی اسکات بخوبی حضور خود را در میان روایت پنهان کرده و به‌رغم برجسته‌سازی بخش‌هایی از زندگی ناپلئون، حضور و دیدگاهش را تا پایان فیلم مشخص نمی‌کند. برجسته‌سازی کشتن سربازان روی دریاچه یخ‌زده، کشته شدن سربازان در روسیه و شکست و کشته شدن تعداد زیادی از سربازانش در جنگ واترلو نشان‌دهنده دیدگاه سازنده درباره کشتار بی‌حد و مرز سربازان در طول جنگ‌ها است؛ کشتاری که گاه مانند جنگ با روسیه و اتریش و قتل‌عام سربازان در دریاچه یخ‌زده حماسی نیز تصویر می‌شود.
در سکانس جنگ فرانسه با روسیه و اتریش، مدت‌زمان فیلم از لحظه آغاز درگیری تا دستور عقب‌نشینی نیروهای روسی و اتریشی نزدیک به ۲ دقیقه است، در حالی که مدت‌زمان فیلم از لحظه اعلام عقب‌نشینی تا بمباران دریاچه یخ‌زده و کات خوردن به صحنه بعدی، نزدیک به 4 دقیقه است. صحنه بمباران سربازان و کشته شدن آنها ۲ برابر صحنه نبرد است. البته می‌توان اینگونه تفسیر کرد که فیلمساز برای شکوه و جانبداری فرانسه اینگونه تصویر‌سازی کرده و کشته شدن دشمنان فرانسه را بیشتر تصویر کرده است اما با تماشای کل فیلم متوجه می‌شویم این دیدگاه صحیح نیست.
در سکانس جنگ تولون نیز که صحنه پیروزی مهمی است که توسط ناپلئون تصویر می‌شود، جدای از روایت اتفاقات جنگ و قاب‌بندی‌ها، مدت زمان این سکانس از لحظه شروع درگیری نیز حدودا ۴ دقیقه است که با سکانس کشتار سربازان در حال فرار روسی و اتریشی برابری می‌کند.
البته فیلمساز این دیدگاه خود را تاپایان مخفی نگاه می‌دارد اما در پایان فیلم و طی چند کپشن، سازنده با اعلام تعداد کشته‌های جنگ‌های ناپلئون، نتیجه قطعی این جنگ‌ها و جاه‌طلبی‌های او را کشته‌های به جا مانده در طول این جنگ‌ها اعلام می‌کند و آنجاست که مخاطب پس از تماشای فراز و نشیب‌های جذاب ناپلئون در طول فیلم تازه متوجه خسارات به‌جامانده و سرمایه‌های انسانی از دست رفته می‌شود. در واقع در انتهای فیلم مخاطب سینما روی صندلی میخکوب می‌شود و می‌خواهد در تمام زمانی که تیتراژ فیلم پخش می‌شود یک بار دیگر اتفاقات و وقایع فیلم را مرور کند و درباره دیدگاهش نسبت به فرمانده جسور و جاه‌طلبی که فتوحات بسیار داشته و به قول خودش دچار تزلزل‌های پیش پا افتاده نشده، تصمیم بگیرد هنگام خارج شدن از سالن سینما همراه خود یک فرمانده فاتح را بیرون ببرد یا یک ماشین کشتار سربازان را.

Page Generated in 0/0073 sec