مهدی طاهرخانی: کدام ناپلئون را دوست دارید ببینید؟ آنچه حقیقتا در متن تاریخ بوده؛ با فتوحات مشخص، تاکتیکهای بکر جنگی که معادلات ابتدای قرن ۱۹ میلادی را از نو تعریف کرد یا یک نسخه دیگر با ضعفهای احتمالی یا به واقع تخیلی از یکی از بزرگترین مردان تاریخ جهان و فرانسه؟
اولی را در تاریخ و متون به جا مانده و مهمتر از همه در اسناد مستند پیدا میکنید اما روایت دیگر را احتمالا تنها در نهانخانه فکر یک انگلیسی کاربلد در امر حماسهسازی.
بیتردید «ریدلی اسکات» بلد است حماسه را بسازد؛ همین ۲۴ سال قبل با «گلادیاتور» ثابت کرد بازی و قواعدش را بهتر از سایرین میداند و بلد است اما یادتان نرود او ضدحماسه را هم میشناسد و توانایی خلقش را دارد.
اسکات در نهمین دهه زندگیاش احتمالا دچار همان احساسات سالهای ابتدایی نوجوانی شده است.
کتاب تاریخ دبستان (نسخه انگلیسیاش) را به یاد میآورد. ناپلئون بناپارت یک فرانسوی جسور بود که در ابتدای قرن نوزدهم، همه اروپا را در چنبره خویشتن داشت و دست آخر انگلیسیها در واترلو نسخهاش را پیچیدند. خب! انتها که مشخص است. او همه توانش را برای همان انتها گذاشته اما باید ابتدا را هم به روش خودش سلاخی میکرد که کرده است!
نیامده از آن همه جنگ و نبرد بزرگ که ناپلئون در آن پیروز شد، درست حرف بزند. در کدام سکانس فیلم شما شاهد یک صحنه ساده از یکی از صدها نبوغ نظامی ناپلئون در جنگها بودید؟
حتی در فتح مسکو هم شکست تداعیگر است تا به آتش کشیدن پایتخت روسیه تزاری!
اسکات دروغ نگفته اما عوض کشیدن یک طرح حماسی و طبیعتا برجستهسازی نقاط قوت شخص، سراغ ترسیم یک کاریکاتور رفته است. هیکل تقریبا چاق، فربه و قد نه چندان بلند ناپلئون را ضریب داده و او را یک مرد تقریبا دست و پاچلفتی و بچهننه در جنگهای تن به تن معرفی کرده؛ نه یک بار که ۲ مرتبه.
ابتدای فیلم در حمله به قلعه تولون اگر یک سرباز فرانسوی به دادش نمیرسید، از قاب دوربین اسکات او میمرد! چه نابغه نظامی و جنگاوری که از یک سو شجاعت رفتن به قلب میدان جنگ را دارد اما از سوی دیگر هنر شمشیرزنی را نمیداند؟!
در صحنه دیگر که مربوط به سکانس کودتاست، خلاف نسخ اصلی یا آنچه شرحش رفته، ناپلئون را یک دست و پاچلفتی ترسو به نمایش میگذارد که در حال فرار کردن در راهپلهها مرتب سکندری میخورد، همچون بزدلها فرار میکند و به پشت چند سرباز برای حفظ جانش میرود.
شاید در نسخ کتب دبستان بریتانیا که ریدلی اسکات در مدرسه آن را میخواند، آنها این چهره کاریکاتوری را از دشمن دیرینهشان کشیدهاند! شاید هم ترشحات ذهن ریدلی در پیری است که خواسته یک اثر به «لولو» تقدیم کند، بیاعتنا به نص صریح تاریخ. حالا به «لولو» میرسیم که کیست و چرا اسکات اصرار داشته فیلمی برایش بسازد.
مورخان اعتقاد دارند بسیاری از اتفاقات فیلم نه به تاریخ ارتباط دارد و نه حتی رخ داده است.
چهره اصلیتر فیلم که همپای ناپلئون به او پرداخته میشود، ملکه ژوزفین است؛ همسر اول ناپلئون. معشوقه واقعی او اما او بیوه یک افسر سلطنتی است که انقلاب با گیوتین به سراغ شوهرش رفته است. ۲ فرزند پسر و دختر هم دارد. ناپلئون عاشق او میشود. ازدواج میکنند، در همه جنگها، در بین کشتار صدها هزار نفر، فقط این ژوزفین است که به ناپلئون آرامش میدهد و در قالب این نامهنگاریها ما متوجه این عشق آتشین یک طرفه میشویم! اما در نسخه اسکات، ژوزفین خیلی بیعلت خیانت میکند! وی برخلاف آنچه در تاریخ آمده، خیانت ژوزفین را عامل ترک سپاه فرانسه در مصر عنوان میکند. در یک اثر تاریخی، به اتفاقات رخ داده مومن نباشی دیگر نامش فیلم تاریخی نیست. ریدلی اسکات ادعا میکند چون کسی آنجا نبوده، همه واقعیت را نمیدانند. از این رو خودش استنباط کرده که بین خیانت ژوزفین و ترک اردوی سپاه مصر باید رابطهای باشد. میآید و این را به تصویر میکشد. اینجاست که باید گفت خواهشا برای فهمیدن تاریخ، سراغ این فیلم نروید که حقیقتی در آن مستتر نیست. اما قسمت بدتر ماجرا آنجاست که ناپلئون با وجود خیانت ژوزفین، قادر به جدایی از او نیست و در ادامه خواهید دید این مرد جنگی که تقریبا بیشتر اروپا را با جنگ و خونریزی گرفته بود، «برده»یک بیوه میشود و در یک سکانس، همچون سگ رفتار میکند آن هم برابر دیدگان دیگران!
نسخهای کاملا انگلیسیپسند در شناخت اسطوره کشور مجاور و سابقا دشمن!
نه اینکه در زندگی واقعی، ناپلئون بناپارت، مردی بیاشتباه و همهچیزدان بوده، نه اینکه او یک فرد ضدجنگ و صلحدوست بوده و نه اینکه صرفا زندگی زناشویی بسیار مستحکم و پاکی هم داشته است، نه! ناپلئون یک قدرتطلب خونریز بود که میلیونها انسان را قربانی میل قدرتطلبی خود کرد. اخلاق حکم میکند نام نیکی از او در تاریخ ذکر نشود اما در تصویر کاریکاتورگونه ریدلی اسکات از ناپلئون ما همه ضعفها را بسیار بزرگ شدهتر و مضحک و غیرقابل بخشش میبینیم؛ از قد و هیکل گرفته تا خلق و خوی زناشویی؛ یک کاریکاتور از ناپلئون.
در این تصویر انگلیسی از ناپلئون، هیچ اثری از تصمیمات بزرگ او در میدان سیاست و جنگ نمیبینیم. خب! پس اگر حقیقتا ناپلئون آن است که اسکات به تصویر کشیده، پس چگونه ممکن است این فرد یکی از معروفترین انسانهای تاریخ جهان باشد؟ یکی دارد این وسط دروغ میگوید؛ یا مورخان و مستندات تاریخی یا...
از لحاظ تکنیک فیلمسازی و تصویرگری و حتی ملودرام، ریدلی اسکات فیلم قابل قبولی را ساخته است. همانطور که گفتم مشکل بزرگ، روایت تاریخ است، شاید اگر عوض نام ناپلئون او یک قصه تخیلی از یک فرد خودساخته در برههای از تاریخ فرانسه را خلق میکرد و در همان ابتدا مینوشت این فیلم واقعی نیست، آن گاه کسی در انتهای اثر وقتی میخواند که ریدلی اسکات این اثر را به «لولو» تقدیم کرده است، متحیر نمیماند!
شاید هم نگاه واقعی و انسانیتر این باشد که باید بپذیریم انگلیسیها آخرین افرادی هستند که حق دارند درباره دشمن بزرگ تاریخیشان، همه حقیقت را بگویند. چه خوشمان بیاید چه نه، ناپلئون از بزرگترین افراد در تاریخ فرانسه است و فرانسه قرنها با انگلیس نه تنها دچار اصطکاک که عملا جنگ بوده است. ریدلی اسکات همه سکانسها را سریع ساخته، از فتوحات ناپلئون فقط تعداد سربازهای کشته شدهاش را شمرده تا برسد به مهمترین قسمت تاریخ از نگاه انگلیسیها؛ جنگ واترلو!
همانجا که بزرگترین و آخرین شکست بناپارت رقم خورد. مدت زمان و جلوههای ویژه سکانسهای واترلو برابری میکند با همه فتوحاتی که ناپلئون در فیلم داشته و کارگردان به سرعت و بیتفاوت از آن میگذرد. یا چهره شکست بر آن میپاشد.
روایت است کسی آمار افراد کشته شده را از فرمانده فاتح نمیپرسد، چون او کار مهمتر یعنی فتح را انجام داده اما ریدلی اسکات حتی این اصل را هم در انتهای فیلم به هیچ میانگارد و درست در همان لحظاتی که فیلم را به «لولو» تقدیم میکند، در حال شمردن افراد کشته شده در جنگهای ناپلئون است!
یک چیزهایی هرگز درست بشو نیست؛ شما برای ساختن یک فیلم حقیقی و واقعی درباره یک شخصیت تاریخی نباید سراغ مردی بروید که درست در آن سوی ماجرا بوده است. وقتی یک انگلیسی بخواهد درباره ناپلئون فیلم بسازد، میشود همین کاریکاتور؛ خردهحسابهایی که روی پرده سینما تسویه میشود.
مثلا از بالیوود و یک کارگردان هندی بخواهید بیاید درباره زندگی نادرشاه افشار فیلم بسازد. احتمالا در فیلم ساخته شده فقط به روزهای پایانی زندگی نادر پرداخته خواهد شد که با درفش داغ پی پسر بزرگش بود تا کورش کند!
یا مثال سادهترش، از یک کاریکاتوریست حاذق بخواهید یک طرح حماسی برای شما بکشد! مسلما او همه نکات ویژه و برجسته را پنهان میکند و عدل سراغ ضعفها میرود تا آنها را برجسته کند! نتیجه هم میشود کاریکاتور که تعریف خاص خودش را دارد. نه اینکه یک کاریکاتور و کارتون صرفا دروغ باشد نه! اما مشخصا طراح تنها سراغ چیزهایی رفته تا با برجستهتر کردنش، شکل خندهدار به اثر بدهد.
و در انتها شاید ما همه اشتباه میکنیم و حقیقتا سلیقه «لولو» چنین شکلی از ناپلئون را میپسندیده و کارگردان شهیر انگلیسی هم بیدغلبازی، اعتراف کرده این اثر را به «لولو» تقدیم میکند! راستی یادم رفت بگویم «لولو» سگ ریدلی اسکات است که در پایان فیلم، وی این اثر را به او تقدیم میکند.