printlogo


کد خبر: 275217تاریخ: 1402/10/27 00:00
نگاهی به دفتر شعر «مِسطار» اثر سیدمجید باقری
بازی با کلمات حافظ

وارش گیلانی: دفتر شعر «مسطار» سیدمجید باقری را انتشارات سوره مهر به سفارش مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری در 119 صفحه منتشر کرده است. این دفتر 54 غزل دارد که معمولا بین 6 تا 9 بیتند. در آرایش ظاهری و صفحه‌آرایی، کتاب خوب و  یکدست است. شعرهای این دفتر دارای مضامین و مفاهیم عام و عمومی‌ و بیشتر عاشقانه هستند. البته اشعار آیینی نیز در این دفتر هست؛ شعرهایی درباره امام علی(ع)، امام حسین(ع) و کربلا و امام رضا(ع) و....
شروع غزل نخست نشان از آن دارد که شاعر اگرچه در این دفتر به شاعرانی چون حافظ، عطار، صائب و بیدل به ‌نوعی ابراز ارادت کرده یا از آنان بیتی و تعبیری را به عاریت گرفته اما سبک شعرش هندی یا اصفهانی است:
بس که داغ افشانده غم بر مزرع بی‌حاصلم
دست مژگان لاله می‌رویاند از خون دلم
در همین غزل نخست، 3 نوع بیت به ‌لحاظ دریافت پیش روی مخاطب است؛ ابیاتی از این دست ـ که آمد ـ و 2 بیت ذیل که با کمی دقت دریافت‌شان مشکل نیست:
گرنه از گوهر قیاس کار گیرم چون حباب
تا به دوش موج گردم بار، محو ساحلم
در کمال شبه فرزانگان معقول نیست
من که در نقصان عقل از شور مستی کاملم
ابیاتی که دریافت‌شان مشکل‌آفرینی می‌کند، نه برای مخاطب عادی که برای مخاطب حرفه‌ای، و نه از آن رو که سخت و دشوار است چون بعضی ابیات بیدل دهلوی، بلکه از آن رو که نارسایی در خود بیت و زبان نهفته است:
ننگ غفلت برنمی‌تابد دل از رخسار یار
گرچه از آیینه‌داری‌های عالم غافلم
بعضی ابیات هم خیلی آسان‌یابند و تا حدی هم سطحی. البته در مقابل زیبایی‌ها و عمق نسبی ابیاتی که ذکر کردیم، مثل این بیت:
حال من چون غنچه در دشت شقایق دیدنی‌ست
داغ بر دل، دست بر سر، خون‌جگر، پا در گلم
به‌ نظر می‌آید تا آخر کتاب «مسطار» با اشعاری از این دست روبه‌رو باشیم؛ منظور در کل اشعاری که به سبک هندی سروده شده‌اند.
سبک هندی تا حدی و به ‌نوعی به شعر امروز و در کل، تا حدی به شعر نو نزدیک است اما شاعر امروز بنا به دلیل معاصر بودن باید فاصله و تفاوت خود را با این سبک حفظ کند و نشان دهد؛ مثل کیومرث قصری که تا حدی این فاصله را و تفاوت را حفظ کرده و نشان داده بود، و بیشتر و بهتر از او شیون فومنی که غزل‌هایش در عین حال با حال و هوای سرزمین خود به شکل‌های گوناگون درآمیخته است و این درآمیختگی، غزل او را در قیاس با اشعار سبک هندی، امروزی‌تر نشان می‌دهد. این هم دو - سه بیت از شیون فومنی:
کهکشان‌سیرم و دارم سر پرواز دگر
تا به خطی رسم از نقطه آغاز دگر
گر موافق خوردم زخمه به ساز ملکوت
هم به شور آوَرَم‌ات باز به شهناز دگر
نتراشیده سر آن گونه قلندر شده‌ام
که به گیلانکده‌ام خواجه شیراز دگر
کلماتی و تعابیری در 3 بیت بالاست که نشان از امروزی ‌بودن غزل شیون دارد، یا به ‌نوعی نشان از امروزی‌تر بودن سبک هندی؛ کلمات و تعابیری چون «کهکشان‌سیر»، «شهناز (کنایه از ساز استاد شهناز)، «گیلانکده». البته در دیگر غزل‌های شیون فومنی مواردی خاص‌تر از این دست دیده می‌شود. با توجه به این سخن، این توقع از غزل‌سرایان امروز وجود دارد که باید معاصر خود باشند، حتی اگر سبک‌های دیروز را دنبال می‌کنند. یعنی شعرشان خیلی شبیه بیدل دهلوی، صائب تبریزی و کلیم کاشانی نباشد. البته ابیات و مصراع‌های ذیل نشانه‌هایی از امروزی ‌بودن غزل سیدمجید باقری دارد اما نه آنقدر که بشاید و چشمگیر باشد:
«اگرچه فرض محال است لایقت بودن
دلیل هستی‌ام این است: عاشقت بودن
به سور و سات خوش‌آوازگان یاوه‌سرا
خوشا به ساز مخالف، موافقت بودن»
یا:
«ناز شست دل ما باد که در تیررس است»
یا:
«تا هر فرشته از تو به یک شیوه دم زند
هفت ‌آسمان، غزل به غزل، استعاره بود»
طبعا این زبان با این چند بیت و چند کلمه و اصطلاح و تعبیر امروزی توان رسیدن به کاروان غزل امروز را ندارد؛ «غزل نو» که پیشکش.
دفتر شعر «مِسطار» سیدمجید باقری در اشعار آیینی خود نیز حتی به زبان دیروز نزدیک‌تر می‌شود و تا حد زیادی همان بار مثبت نوگرایی‌هایی را که سبک هندی به ‌نوعی در ذات و شیوه و تکنیک و لفظ خود دارد، از دست می‌دهد و به شعر آیینی عام نزدیک می‌شود:
با تو امیر قافله سرونازها
دیگر چه‌ جای دم ‌زدن از سوز و سازها
ابیاتی از این دست برای امام حسین(ع) که ده‌ها شعر برتر از این با همین زبان موجود است و این‌گونه تکرار مکررات دیگر جلوه‌ای در شعر آیینی ندارد. یا ابیاتی از این دست که شاعر آن را برای امام رضا(ع) سروده است:
در حسرت یک لحظه به لب جان نرسیدن
جان می‌دهم از درد به جانان نرسیدن...
مستیم و به لب هرچه برانیم بر آنیم
راضی به رضاییم و به رضوان نرسیدن
مدح تو محال است و به قدری که محال است
عاشق ‌شدن اما به خراسان نرسیدن
غزلی که بیشتر به سبک و سیاق و زبان حافظ است و به سبک عراقی. اگرچه پژوهشگرانی گفته‌اند بنیاد و اساس سبک هندی ریشه در اشعار حافظ دارد!
این رشته البته در این کتاب شعر سر دراز دارد و تنها به اشعار آیینی شاعر کتاب «مسطار» ختم نمی‌شود، چرا که اشعاری در آن یافت می‌شود که ظاهرا حافظانه است. چرا ظاهرا؟ برای اینکه شاعر کتاب از این حیث، هیچ تکان و جنبشی از خود در تغییر آن نشان نداده است، چرا که حافظانه‌ گفتن هم برای خود شیوه و مرامی دارد؛ یعنی در این کار، اگر می‌توانی در حافظانه خود کرشمه و گشت و واگشتی را لحاظ کنی بسم‌الله؛ اگر نمی‌توانی، حافظانه‌هایت باید در حد و اندازه‌های شعر حافظ باشد، حالا اگر نشد به بلندترین قله‌هایش، لااقل به دامنه‌هایش؛ چنانکه شهریار و ابتهاج بارها به استقبال از شعر و زبان حافظ، حافظانه‌هایی گفته‌اند جانانه. از این روست که یکی شهریار شد و دیگری ابتهاج، و از این روست که حافظانه‌های شهریار با گشت و واگشت‌هایش از این دست امروزی‌اند:
«گاه با ساز غزل حافظ به شیرازم برد 
گاه با افسانه‌اش نیما به یوش آرد مرا»
و گاه با حافظانه‌هایش از این دست دیروزی:
«به روی من نگهی کرد در ازل حافظ 
که عشقم این همه توفیق از آن نگه دانست»
این هم یک نمونه از حافظانه‌های امروزین ابتهاج (سایه) در قیاس با بیتی از حافظ:
حافظ: 
«از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی»
سایه: 
«چه ‌جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
از این سموم نفس‌کش که در جوانه گرفت»
این هم سخنی از ابتهاج که خود درباره احساسش نسبت به حافظ می‌گوید: احساس پیوند ازلی و ابدی با حافظ دارم.... یک بیتی ساختم:
«تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات
که بر مراد دل بی‌قرار من باشی»
بیتی که در آن ابتهاج یار خود را شبیه یار حافظ می‌داند و با زبان مرادش حافظ چون او حافظانه می‌گوید. دوست شاعر ما اما سیدمجید باقری در دفتر شعرش «مِسطار»، نه گشت و واگشتی امروزی در حافظانه‌هایش است و نه در حافظانه‌هایش به شعر حافظ نزدیک می‌شود، بلکه حتی بیشتر با همان واژه‌هایی که حافظ در شعر خود جولان می‌دهد، می‌خواهد جولان دهد؛ غافل از اینکه شاعران بزرگ دایره واژگانی اختصاصی هم دارند، تا آنجا که انگار لغاتی تنها از لغت‌نامه آنان بیرون کشیده شده است؛ از بس که آن کلمات را مال خود کرده‌اند (حتی در شعر شاعران معاصر و نوگرا نیز این امر صدق می‌کند). از همین رو است که نزدیک‌ شدن به آن کلمات، شاعران دیگر را به مفاهیم و محتوای آنها نیز نزدیک می‌کند و بعد از سرودن درمی‌یابی که ‌ای وای دل غافل: «این غزلم که درست شبیه غزل حافظ شد»؛ البته از نوع دست دوم و سومش؛ چنانکه در دفتر شعر «مِسطار» نیز:
بیشم از هجر تو بر وصل شکیبایی نیست
جز در آیینه گر آن چهره تماشایی نیست
حسن ‌یوسف به نظرتنگی چاه ارزانی
گر برازنده زندان زلیخایی نیست
به خم زلف چلیپاش چه دریازی چنگ
که عروج تو در آن حلقه مسیحایی نیست
شکر ایزد که دل حسن‌پرستم ز الست
محو رویی‌ست که محتاج خودآرایی نیست
دل به رقص آمده ز اندیشه تیغت؛ زنهار!
آنقدرها که به خون دست بیالایی نیست
ترسم آن روز دهی رخصت یک بوسه مرا
که دگر جان به لب آن لحظه که می‌آیی نیست
نه‌تنها 70 درصد تعابیر و کلمات غزل ذکرشده در بالا از سیدمجید باقری به‌نوعی به نام حافظ مُهر خورده‌اند، بلکه بافت کلمات فراتر از این رفته و حافظانه است، شاید در حد 95 درصد. البته حافظانه از آن دست که گفتیم، نه از آن رو که اغلب حافظانه‌های شهریار و ابتهاج از آن‌گونه هستند.
مشکل آنجاست که بسیاری از شاعران ما یا تاریخ ادبیات را نخوانده‌اند یا خوانده‌اند و باورشان بر آن نیست، یا اینکه در کل خیلی برایشان اهمیت ندارد که چه بشود یا نشود،  چرا که در تاریخ ادبیات، همین بیخ گوش ما، قبل از دوره مشروطه، ما «مکتب بازگشت» را داریم؛ همان مکتبی که شاعرانش هیچ گلی به سر شعر فارسی نزدند و گر هم یکی دو سه گل زدند، شعرشان در قیاس با اشعار بزرگان پیش از خود قیاس می‌شود و... چرا که شاعران دوره بازگشت بر این عقیده بودند که «هرچه بود و نبود را ـ از مفهوم و لفظ و شگرد و سبک و چه و چه را ـ شاعران پیش از ما آزموده‌اند، دیگر چرا ما بیازماییم. بنابراین از هما زبان و سبک و شیوه‌ای که آنان استفاده کرده‌اند استفاده می‌کنیم و همان راهی را می‌رویم که آنان رفته‌اند و...». 
نتیجه این حرف شاعران «مکتب بازگشت» چه شد؟ همانی شده که دیدیم و می‌بینیم؛ یعنی از آنان چه باقی ماند؟ تنها یک مشت اشعار حافظ‌وار و سعدی‌وار و فلانی‌وار دست دوم و سوم؛ حالا شما حساب کن چند شعر خوب و عالی هم بر حسب اتفاق از این مکتب درآمده باشد. با این وصف، آیا می‌توان مکتب بازگشت و دوره‌اش را با دورهای شکوهمند و شکوفایی مکتب‌های خراسانی، عراقی و هندی مقایسه کرد؟
البته در کتاب شعر «مسطار» به دو - سه غزل‌های امروزی نیز برمی‌خوریم که نشان از توانایی شاعرش در این شیوه دارد؛ غزل «تبلور» یکی از آنهاست:
آغشته شد به خون سیاووش دفترم
ـ خون دلم ـ که می‌چکد از چشم باورم
باران نیامده‌ست ولی زیر چتر تو
هرگز عجیب نیست که سر تا به پا ترم
با آن‌ که بالِ پَر زدنم نیست سوی تو
هر شب ولی به شوق تو از خواب می‌پرم
شاهین ابروان تو هر بار پَر گرفت
گفتم که در هوای نگاهت کبوترم
در دم تمام آینه‌ها را زمین زدم
وقتی خدا تو را گذاشت در برابرم
افسوس در تبلور افکار ناب عشق
دیدم تو جای دیگر و من جای دیگرم
گفتی غزل بگو گلت از غنچه بشکفد
خار از گلم شکفت، گلم کرد پرپرم!

Page Generated in 0/0109 sec