printlogo


کد خبر: 275218تاریخ: 1402/10/27 00:00
نگاهی به مجموعه‌ رباعی «محال» سروده امیر مرادی
سیب کال در مسیر کمال

الف.م.نیساری: مجموعه ‌رباعی «محال» امیر مرادی را انتشارات شهرستان ادب در قطع جیبی در 89 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه 77 رباعی دارد که دارای مضامین عمومی و اجتماعی است و همچنین خالی از اشعار عاشقانه و اشعار آیینی نیست؛ اشعاری که گاه بین آیین و عرفان است یا توأمان آن و این یا اینکه شاعر آنها را به ‌روشنی برای حضرت رسول اعظم(ص) و امام زمان(عج) سروده است؛ مثلا شاعر بر اساس آن حدیث قدسی که فرموده «دلیل آفرینش جهان به نور و وجود حضرت رسول اکرم(ص) بوده»، سروده:
«در جسم، طلوع جان مبارک باشد
لبخنده آسمان مبارک باشد
سر بر کردی، سلام‌ای صبح نخست!
پیدایش ناگهان مبارک باشد»
دیگرمضامین این مجموعه‌ رباعی درباره «خواب»، «جوانی»، «روزگار»، «معاش»، تنهایی» و از این قبیل است:
«توفان ‌صفت از خویش برون باید زد
آتش به هرآنچه تاکنون باید زد
از فقر به کفر تا نینجامد کار
جان باید کند، نان به خون باید زد»
شاعر بعد از این‌همه ستودن «تلاش» برای «معاش» که از کفر ایمن باشد و از چه‌های دیگر، آخر به آنجا می‌رسد و رباعی خود را می‌رساند که:
«آن رنج که‌اش معاش می‌دانستم
بی‌حاصل بود، فاش می‌دانستم
همراه رمق که رفت و جانم را کاست
می‌رفتم کاش، کاش می‌دانستم»
معمولا این به سیم آخر زدن‌ها نه‌تنها درباره معاش که درباره دیگر مضامین و مسائل نیز در رباعیات این دفتر کم‌وبیش دیده می‌شود اما این عصیان‌ها یا عصیان‌های نصف‌ونیمه یا گذرا اگر به زبان امروز و به زبان همان موضوع و مضمون گفته نشود، موثر نخواهد بود، زیرا هر مفهومی را زبان آن مفهوم جا می‌اندازد. شما در گفتار و رفتار و در زندگی روزمره اگر گذارت به بازار افتاد یا به قهوه‌خانه داش‌مشتی‌ها یا خلاف‌کارها یا به محیط‌های فرهنگی و دانشگاهی، طبیعی است که باید زبان بازار و قهوه‌خانه و دانشگاه را  بلد باشی تا بتوانی حرفت را زده، برایش خریدار پیدا کنی؛ مثلا آخرین ‌رباعی را که مثال آوردیم، یک تراژدی بود که شاعر آن را با زبان طنز و نگاه فلسفی بیان کرد؛ اگرچه تراژدی و طنز و فلسفه‌اش چندان قوی و قدرتمند نبود و به موازات آن زبانش که زبان چندان موثری نبود؛ یعنی بیشتر روی مفهوم و معنا و محتوا کار شده بود و به اندازه قدرت محتوای این رباعی، زبان کارکردی شاعرانه نداشت، تا آن محتوا را آنگونه با زبان قرین کند که عمق و گسترای تراژدی و طنز و فلسفه شعر از آن متجلی شود. از این رو، حرف نغز در محدوده خود با صدایی خفیف برخاست و تاثیرش به عمق و گسترایی که شاعر می‌خواست نرسید.
در راستای این توانایی و ناتوانی، در پرداخت شعری به‌ طور کلی و در پرداخت زبانی به‌ طور خاص، به رباعیاتی برمی‌خوریم در مجموعه‌ رباعی «محال» امیر مرادی که یا کلی‌گویی است؛ مثل رباعی ذیل:
«همسایه درد، گرد گردون بودم
حتی به وجود خویش مظنون بودم
عالم یکسر مرثیه‌ای بیش نبود
من اشک نمی‌دانستم، خون بودم»
وقتی شعری با کلی‌گویی همراه باشد، ارتباط‌ها و یگانگی اجزای آن نامشخص است و قابل نشان‌دادن نیست، از این‌رو، برای مخاطب نیز آن حرف قابل باور نیست، در صورتی که شعری وقتی موفق است که برای مخاطب باورپذیر باشد.
در رباعی دیگر، امیر مرادی سعی دارد که با کلماتی چون «بی‌پرندگی» و «کوچ» و «امسال»، نگاهی جزیی‌نگر را القا کند که با این کار تنها در حد حضور موثر این کلمات خاص و مشخص، آن امر و منظور شاعر موثر واقع می‌شود تا «حسرت عالم» اندکی باور‌پذیر شود:
«در عرصه بی‌پرندگی، مال که‌ای؟
هنگامه کوچ، بال در بال که‌ای؟
روزت شده و شبت که امسال که‌ای؟
تو حسرت عالمی، به‌دنبال که‌ای؟»
امیر مرادی در رباعی دیگر با ردیف «می‌داشت» از حسرت داشتن چیزی می‌گوید که آن چیز را با عینیت نشان می‌دهد. یعنی همین نشان‌دادن اشیا و پدیده‌ها که از طریق عینیت‌بخشیدن و جزئی‌نگری، ارتباط و نزدیکی‌شان به هم مشخص می‌شود، خود مرحله پذیرش باور مخاطب است. پس از این پذیرش، هرچه این جزئی‌نگری ظریف‌تر و دقیق‌تر باشد و عینیت آن روشن‌تر، طبعا درصد باورپذیری مخاطب به مراتب این دقت و ظرافت و روشنی بیشتر و بهتر می‌شود، تا آنجا که ممکن است به اوج خود، یعنی مرحله «کشف» برسد. از طرف دیگر، اگر زبان هم به کمک شاعر بیاید، بر استحکام این بنا نیز خواهد افزود و در مجموع، اثر دلپذیرتر خواهد شد. در رباعی ذیل، بخشی از آنچه گفته شده به زیبایی و ظرافت پیاده شده است و شاعر از «حسرت غنچه داغ در فصل شکفتن سراغ می‌گیرد و در ناامیدی از گمشده‌اش، برای دست‌های خالی خود چراغی آرزو می‌کند.» یعنی در عینیت‌بخشیدن به ناامیدی و آرزوی خود، از حسرت‌های نداشته‌اش جزء به جزء می‌گوید؛ جزءهایی که به هم مرتبطند:
«ای کاش دلم غنچه داغی می‌داشت
از فصل شکفتگی سراغی می‌داشت
ای گمشده در تیره غربت،‌ ای کاش
با خالی دست خود چراغی می‌داشت»
مجموعه ‌رباعی «محال» مرادی در مجموع، کتابی خواندنی است اما چندان به زبان امروز نزدیک نیست؛ در صورتی که هر شاعری باید معاصر خود باشد؛ معاصر خود از هر لحاظ؛ معاصر اجتماعی خود، معاصر سیاسی خود، معاصر فلسفی خود و در کل، معاصر مردم خود، و برای این مجموعه و این‌ همه، باید زبان مناسب و متناسب روزگار خود را نیز برگزید که طبعا از راه تجربه به‌ دست می‌آید. خاصه در زمانی که رباعی‌سرایی در میان شاعران امروز رواج دارد و بیش از این رواج‌داشتن، توجه مخاطبان حرفه‌ای و خاص به رباعیات شاعرانی است که به زبان امروز رباعی می‌گویند، تا ‌آنجا که بسیاری از رباعیات این شاعران در نوگرایی و امروزی‌بودن و مدرن‌بودن با اشعار ناب نیمایی و سپید برابری می‌کنند. در مجموعه‌ رباعی «محال» امیر مرادی، به این‌گونه رباعیات و ناب و امروزی بسیار کم برمی‌خوریم؛ از آن دست رباعیاتی که زبان شعر آنقدر قدرت بیانی و برقراری تناسب دارد که بتواند صورت و محتوا را در یک بستر آورده، مجموعه مصراع‌هایش را متقارن و متوازن نشان دهد:
«در همهمه دوست و دشمن گم شد
در آتش هر حادثه‌ای، هیزم شد
«من» مرد کمی نبود، از خویش گریخت
کم‌کم یکی از تمامی مردم شد»
رباعیاتی تازه و نو و ساختارمند و امروزی چون رباعی بالا کمتر در مجموعه‌ رباعی «محال» دیده می‌شود؛ مگر در حد و اندازه رباعی ذیل که شاعر آن را برای «سی‌سالگی‌اش» گفته است. شاید بهتر بود عنوان «سی‌سالگی» بر پیشانی‌اش نمی‌نشست، تا رباعی گستردگی بیشتر و بهتری به خود می‌گرفت:
«اینجا که مرا و درد را پیوند ا‌ست
مردن به سکوت، قیمت لبخند ا‌ست
گفتی که بهار می‌رسد، پس کی پس؟
سی ‌سال گذشت و همچنان اسفند است»
در کل، اغلب رباعی‌های این دفتر متوسط یا کمی بهتر و فراتر از متوسط است که این برای یک مجموعه‌شعر خوب چندان کافی نیست. بیشترین مشکل این متوسط‌بودن را می‌توان بر عهده زبان این رباعیات گذاشت که هماهنگ با قامت و بلندای محتوای رباعیات این دفتر، قدی متوسط و کوتاه دارد و با آنها برابر نیست. در واقع این ظاهر امر است، زیرا هر شاعری باید زبان خود را با محتوای شعرش برابر و متقارن کند؛ اگر نتوانست، گناه بر گردن شاعر است، نه زبانی که در تناسب با محتوا حرکت نکرده و قد نیافراشته است. ما نیز برای روشن ‌شدن مطلب از اصطلاح «برابر نبودن محتوا و زبان» استفاده می‌کنیم، اگرنه در یک شعر، هر چیز باید در توازن و تقارن و تناسب هم باشد و به پیش آید و قد برافرازد؛ مثلا در رباعی ذیل، بیان در 3 مصراع اول تقریبا جان دارد، تصویرهای «شکوفه محال» و «انار نونهال» و «سیب کال» هم  به آن بیان که در مجموع زبانی را طراحی می‌کند، کمک کرده است، هم این حرکت متوسط به بالا در زبان و بیان، مقدمه و پیش‌درآمدی را در 3 مصراع اول با خود دارد و  نوع مضمون و محتوایی را در حال شکل‌دهی است که نیازمند یک ضربه نهایی و تمام‌کننده در مصراع آخر است. این در حالی است که تمام‌کننده و مصراع آخر به‌جای این انتظار، بیان سست و نارسایی دارد. یعنی شاعر از کلمه «احتمال» و «احتمالی» درست استفاده کرده(در عین حالی که با دو لحن قابل خواندن است) اما آن را در بافتی نامناسب و نامتناسب جای داده است، در سطر و جمله و مصراع سستی که ناتوانی‌اش، 3 مصراع قبلی را هم تحت شعاع منفی خود قرار داده است:
«بر شاخه، شکوفه محالی بودم
بی‌بار، انار نونهالی بودم
در سیر کمال، سیب کالی بودم
ای کاش هنوز احتمالی بودم»
امیر مرادی در مجموعه‌ رباعی «محال» نیز گاهی از راه جدیت به‌ سمت طنز پیش می‌رود. حال این گرایش به طنز چه جدی باشد و چه عمدی و سهوی و چه آگاهانه باشد و چه از روی ناخودآگاهی، قابل تحسین نیست، چرا که این جدیت به ظاهر در دامان طنزافتاده، حداقل در رباعی ذیل، سر از فکاهی درآورده است. یعنی این رباعی بیش از آنکه طنزی تلخ و گزنده باشد، یک فکاهه است در قالب رباعی و اصطلاح نو و ابتکاری «تلخند» و اصطلاح امروزی «برآیند» نیز جز در همان سمت فکاهه، کمکی به آن نکرده‌:
«در خنده روزگار، تلخندم هیچ
افسردن جان آرزومندم هیچ
آونگی کار و خانه و خانه و کار
می‌آیم و می‌روم، برآیندم هیچ»
در رباعیات نیمه‌عرفانی و نیمه‌فلسفی و نیمه‌ابوسعید ابوالخیری و نیمه‌خیامی مجموعه‌ رباعی «محال» امیر مرادی نیز گاه با زبان و تکراری و مستعملی روبه‌روییم که چون زبانش این‌گونه است، محتوا نیز ناگزیر به همان سمت می‌رود که زبان رفته است و این خاصیت هر زبانی است که محتوا را به‌سمت دایره خود می‌کشاند. رباعی ذیل نیز یکی از هزاران اثری است که به این سرنوشت دچار شده است:
«اول به یکی اشاره افروختی‌‌ام
آخر خاکسترشدن آموختی‌ام
از آمد و بود و رفت من پرسیدی
خود خواستی و ساختی و سوختی‌ام»
و نیز در رباعیات نیمه‌عرفانی و نیمه‌فلسفی و... امیر مرادی به رباعیاتی برمی‌خوریم که شاعر به آن زبان قدیمی تکراری چند کلمه مناسب چون «غلیان» و «زیست» و «گذار» و «نیست» می‌افزاید و با گشت و واگشتی ابتکاری و با سوالی‌کردنش، جلوه‌ای دیگر به آن می‌دهد که همین جلوه زبانی، محتوا را نیز تا حد خود این‌گونه متضادگونه و پارادوکسیکال به بار می‌آورد:
«جز حسرت، حاصل از جهان چیست مگر؟
جز در غلیان خود، دلی زیست مگر؟
بازم به خود، این خسته، گذار افتاده‌ست
جز خویش کسی هست مگر؟ ـ نیست مگر؟»

Page Generated in 0/0057 sec