مهدی بختیاری: رژیم صهیونیستی بعد از گذشت بیش از 100 روز از طولانیترین نبرد با گروههای مقاومت فلسطینی، همچنان وضعیت بدی دارد.
دولت نتانیاهو به دلیل شکستهای سنگین در این نبرد و عدم تحقق اهدافش – بهرغم هزینههای زیاد – بهشدت زیر فشار سیاسی از داخل سرزمینهای اشغالی قرار دارد که روزبهروز هم بر تندی اظهارات مقامات سیاسی این رژیم علیه دولت افزوده میشود و طبق اخبار منتشر شده، کابینه اضطراری این رژیم - که برخی سران اپوزیسیون دولت نظیر بنیگانتس نیز به دلیل وخامت اوضاع به عضویت آن درآمده بودند - در یک قدمی فروپاشی قرار دارد. در چنین موقعیتی که نتانیاهو میداند پایان جنگ به این شکل برای او و دولتش چه تبعات سنگینی خواهد داشت، گسترش دامنه درگیری، نه اینکه راهکار مطلوب او باشد ولی ظاهرا تنها گزینه پیش روی او است؛ بویژه که دولت صهیونیستی ارتباط چندان مطلوبی نیز با دولت فعلی آمریکا ندارد و بایدن هم با توجه به نزدیکی انتخابات ریاستجمهوری در این کشور، راغب به ورود مستقیم به درگیری نیست. شاید از این منظر بتوان هدف اسرائیل در ترور فرماندهان ایرانی و دیگر گروههای جبهه مقاومت از جمله حزبالله لبنان را اینطور تحلیل کرد که اسرائیل همه تلاش خود را برای باز کردن پای ایران به درگیری مستقیم به کار گرفته است.
صهیونیستها از ابتدای عملیات توفان الاقصی که با غافلگیریها و ضربات اساسی مواجه شدند، سعی کردند ایران را پشت پرده این ماجرا معرفی کرده و به این ترتیب علاوه بر اینکه از زیر بار سنگین شکست از حماس خارج شوند، کمک بیشتری نیز از سوی ایالاتمتحده آمریکا دریافت کنند.
اگر به نوع ترورها و واکنشهای بعدی اسرائیل -که در آنها فرماندهان یا نیروهای ایرانی به شهادت رسیدند - نگاه کنیم، متوجه میشویم این رژیم دیگر آن تحفظ سابق را هم کنار گذاشته است و اگر بعد از ترور جمعی از نیروهای حزبالله لبنان در منطقه قنیطره سوریه در 27 دی 93 که سردار شهید اللهدادی نیز در میان آنها بود، مقامات اسرائیل اعلام کردند قصدشان ترور فرمانده ایرانی نبوده و با اعلام اینکه از وجود او در این جمع اطلاع نداشتند، نمیخواستند به صورت مستقیم با ایران درگیر شوند ولی در ترورهای اخیر، نهتنها چنین ابایی ندارند، بلکه به طور مشخص میتوان فهمید سران اسرائیل به عمد تلاش میکنند ایران دقیقا این پالس را دریافت کند و حتی در رسانههای اسرائیلی، قبل از ترور فرماندهان سپاه، گرای آنها داده میشود. اسرائیل در طول 9 سال اخیر، 19 تن از مستشاران ایرانی را فقط در سوریه به شهادت رسانده که 5 تن آنها در عملیات حمله هوایی اخیر به منطقه «المزه» در دمشق به شهادت رسیدند و علاوه بر این، ترورهای دیگری از فرماندهان را در تهران و در داخل کشور نیز انجام داده است. با این حال جمهوری اسلامی ایران اگرچه در مواردی پاسخ این اقدامات صهیونیستها را داده اما از ورود به زمین بازی طراحی شده توسط این رژیم (ورود به جنگ) پرهیز کرده است.
این رویکرد جمهوری اسلامی البته یک رویکرد کاملا عقلانی و آیندهنگر است اما مطالبه افکار عمومی در گرفتن انتقام و دادن «پاسخ سخت» به صهیونیستها نیز نباید مورد غفلت قرار بگیرد.
این گزاره که در فضای رسانهای مطرح است چندان نمیتواند دقیق باشد که «ایران یا باید سکوت کند یا وارد جنگ شود». جمهوری اسلامی ایران علاوه بر ادامه روند معقول پرهیز از جنگ (که در دهههای گذشته بارها نشان داده این مساله خط قرمز نظام است)، میتواند پاسخ ضربات صهیونیستها را هم به شکل مقتضی، روشن و واضح بدهد. به هر حال در جنگ ترکیبی که این روزها علیه ایران و جبهه مقاومت راه افتاده، توجه به افکار عمومی و حفظ پرستیژ کشور و از آن بالاتر، حفظ قدرت بازدارندگی نیز نباید مورد غفلت قرار بگیرد. حتماً ترورهای روزافزون رژیم صهیونیستی علیه فرماندهان ایرانی آن هم در وضعیتی که در آن گرفتار شده، تلاشی روشن برای هل دادن کشورمان به وسط جنگ است که باید از آن پرهیز شود اما عدم پاسخ مناسب نیز موجب سرخوردگی افکار عمومی و ضربه به بازدارندگی در برابر تهدیدات بعد خواهد شد.