الف.م.نیساری: مجموعه شعر طنز «مارمولکهای هاچبک»، اثر اکبر اکسیر را انتشارات مروارید در 87 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه دارای 73 شعر است که اغلبشان 7 تا 12 سطری هستند و تعداد کمی هم شعرهای کوتاه 3، 4 و 5 سطری. این شعرها و اشعار دفتر دیگر اکبر اکسیر نشان میدهد شاعر چندان اعتقادی به شعرهای طنزی که بلند یا حتی تقریبا بلند هم باشند ندارد، یا شاید بهتر است بگویم حداقل شیوهای را که خود در پیش گرفته است بیشتر میپسندد و احساس کرده در آن و به این شکل بهتر میتواند حرفش را بزند.
نکته بعدی این است که شعرهای طنز اکبر اکسیر به شیوه یا در قالب شعر سپید است و این در نقد و نظر کار را مشکل میکند. یعنی اینکه شعر امروز بعد از اشعار بنیانگذار شعر سپید که احمد شاملو باشد، دچار چالشهای عجیب و غریبی در این نوع شعر شد تا آنجا که بسیاری اساسا این نوع آثار را شعر نمیدانسته و نمیدانند، بعضی هم مثل استاد شفیعیکدکنی فقط شعرها یا شعرهایی از احمد شاملو را در این زمینه قبول دارد ولاغیر و...
این موقعیت و شرایط به گونه و شکلی برای این شیوه نوظهور پرطرفدار رقم میخورد که احمد شاملو و تعداد کمی از شاعران شعر سپید وجه موسیقایی این نوع شعر را در کار خود رعایت کرده و میکنند و مابقی، این نوع شعر را به زبان نثر مینویسند، البته در این میان اندک شاعرانی هستند که بیموسیقی شعر هم جوهره شعر را حفظ میکنند اما تقریبا 99 درصد شاعران سپیدگو، بیدانش و تجربه و آگاهی شعری، هر چه به دهانشان میرسد مینویسند و میگویند و...
حال در این میانه، شاعری پیدا شده که نهتنها به موسیقی شعر سپید اعتقاد ندارد، حتی آن را به سمت طنز و شوخی هم سوق داده است که همین امر نیز حتی میتواند از بار شعری او بکاهد، مگر که او ترفندی در این نوع کار داشته یا ابتکاری به خرج داده باشد که آن امر را منتفی و آثاری از این دست را به جایگاه شعری خود بازگرداند. این شاعر که نامش اکبر اکسیر است، به شیوه شعر سپید و در این قالب چند دفتر شعر طنز سروده و منتشر کرده و اتفاقا با استقبال بسیار خوبی هم مواجه شده است، آن هم در دوره و دهههایی که بازار کتاب و شعر از رونق که هیچ، از رمق افتاده است.
اما نکته قابل توجه این است که کسی نگفته و نمیتواند بگوید که در شعر کلاسیک یا شعر نو، اعم از سپید و نیمایی، نباید یا نمیتوان از عنصر یا بیان طنز استفاده کرد، لیکن زمانی که شاعری بین اشعار جدی و طنز خود تفاوتی قائل میشود (در عین حالی که اشعار جدی او نیز خالی از طنز نیست) و این تفاوت را بر پیشانی کتابهای طنزش نیز مینویسد. در واقع میخواهد بگوید که تفاوتهایی بین این دو نوع اشعار است که به نظر میرسد منظورش این باشد که اشعار سپید طنز از بار طنز بیشتر برخوردارند تا جوهره شعری.
شعرهای سپید طنز و غیرطنز اکبر اکسیر در اصل چگونه است و چقدر بار طنزش قوی است و چقدر جوهره شعریاش غنی و غلیظ، طبعا در نقد و نظرها بیشتر روشن و مشخص خواهد شد.
با توجه به شرح و توضیحی که آمد، خاصه با توجه به تاکیدی که بر طنز بودن این مجموعه است و خود مجموعه شعر «مارمولکهای هاچبک» هم بر آن مهر تایید زده، طبیعی است که آثار این کتاب بیشتر باید از منظر طنز مورد بررسی قرار گیرد تا از منظر شعر. نه اینکه وجه شعری آنها را آنقدر نادیده بگیریم که تنها وجه طنزش را کافی بدانیم، چون خود کتاب و شاعرش ادعای شعر بودن آثار مندرج در آن را دارند.
حرف دیگر اینکه من درباره کارنامه درخشان و آثار و شهرت و محبوبیت اکبر اکسیر چیزی ننوشتم؛ شاخصههایی که باید به آنها شاخصههای دیگری را نیز افزود. این را گفتم که مخاطب این نقد برود و درباره زندگی ادبی و فرهنگی او خود کنکاش و کاوش کند.
طنز اگر نتواند جدیت و معنویت و حرف عمیقی در خود داشته باشد، بیشک در حد فکاهه میماند و فکاهه اثری است که تنها به مشکلات عادی و روزمره میپردازد. مثل بعد از گران شدن زغال در زمستان قدیم پیش از بخاریهای نفتسوز و گازوییلسوز، یا بعد از گران شدن کرایه تاکسی و امثال آن. با این توضیح، میبینیم که اکبر اکسیر در شعر نخست مجموعه شعر طنز «مارمولکهای هاچبک»، رنج و طنز را با هم درآمیخته است:
«پدرم در زندان است
مادرم در بیمارستان
من در مرکز بازپروری
خانواده خوشبختی هستیم
پدر، امسال
مادر، سال بعد
و من، 20 سال دیگر
بازنشسته میشویم!»
و درد و رنجی که در شعر «ریکاوری» دیده میشود، شاید عمیقتر و حتی عجیبتر از شعر نخست این دفتر باشد؛ شعری که توانسته رنج و درد را با طنز درآمیزد. در واقع این گونه از شعرها وقتی به عمق و اوج خود میرسند، از آنها با نام «شعرهای دوصدایی» نام میبرند، یعنی شعرهایی که توانایی آن را داشتهاند که 2 صدای متضاد یا متفاوت را در یک قالب جا دهند، یا در یک بستر روان کنند، مثل شعرهایی که هم عاشقانه هستند و هم سیاسی یا شعرهایی که هم اجتماعی هستند و هم عاشقانه، یا شبیه شعرهایی که هم فلسفی هستند و هم عارفانه و شعرهایی از این دست، درست مثل شعر «ریکاوری» اکسیر که در آن طنز با جدیت رنج درآمیخته است:
«مادران موجودات جالبی هستند
نه میخورند نه میخوابند نه میخندند نه...
شب و روز کار میکنند شب و روز نگرانند
شب و روز اصلا شب و روز ندارند
فقط وقتی میمیرند
استراحت میکنند!
تازه آن هم اگر نگویند:
هرگز نمیر مادر».
شعر «ضربالمثل!» هم مثل شعر نخست کتاب «مارمولکهای هاچبک»، خالی از رنج و درد نیست اما بار نصیحت و شبهحکمی بودنش بر شعریتش میچربد، حتی بر طنز بودنش:
«به عرفان و ایثار میگفتم
پدر که شدید
قدر پدر را میفهمید
پدر شدند
غرق در حدیث و لنا
آنچنان که پدر و مادر از یادشان رفت».
شعر ذیل با نام «سرانجام» هم در کل بار طنزش قالب است و وجه شعری هم اگر داشته باشد، زیر دست و پای طنزش له شده است؛ طنزی که چندان هم عمقی ندارد، اگر هم اصل حرف و ریشه سخنش عمیق و گسترده باشد، نوع بیان کلام و نوع زبان شعریاش نتوانسته ظرفیت و ظرافت لازم را به اثر بدهد، تا آن را از بار فکاهه شدن نجات دهد. در واقع، هر اثری بویژه اینگونه آثار باید خود را در سطر یا سطرهای آخر نشان دهند، یعنی ضربه را چنان بر مخاطب وارد کنند که حرف شعر تا مغز استخوان سطرهای دیگر هم نفوذ کند و بالطبع آن سطرها را نیز ارتقا ببخشد:
«با اینکه از یک ماه قبل
به شب شعری دعوت بودیم
جای هدیه، صدقهای دادند
و من نفهمیدم میزبان ما
اداره ارشاد بود
یا کمیته امداد!
بعدها ملیحه توضیح داد
اداره، ارشاد شد!»
شعرهایی از این دست در مجموعه شعر طنز «مارمولکهای هاچبک» بسیار است که هرکدام با بارهای کمتر یا بیشتری از ویژگیهای دیگر، خود را به شعر نزدیکتر یا دورتر میکنند.
و شعر «بوفالو» اگر چه سطرهای قدرتمندی در بعضی از سطرها دارد، مثل سطر «خواستم خودم را بکشم/ و روشنفکر از دنیا بروم» اما در گردش جد به طنز نتوانسته با تصویرسازی به عمق حرف خود برسد، یا حداقل حرفش را به عمق برساند، البته سطر آخر شعر خواسته به این عمق برسد و طبعا شعر را نیز با خود به آن جایی که خود میرسد برساند اما این عمق برای مخاطب چندان قابل لمس و احساس نیست. از این رو، شعر بوفالو بیشتر مثل یک کارتون عمل کرده است؛ کارتونی که در آنها بیشتر جنبه سرگرمی و تغییرهای آنیشان مدنظر و مورد توجه است:
«افسردگی گرفتم، به پوچی رسیدم
خواستم خودم را بکشم
و روشنفکر از دنیا بروم
ملیحه مانع شد گفت:
یک صادق هدایت برای ما کافیست
یک روز خانه خلوت بود طناب آوردم
صندلی گذاشتم تا آویزان بکنم
ناگهان حدیث و لنا وارد شدند
تاببازی با نوهها چه لذتی داشت».
شعر «نوستالژیا» نیز تنها میتواند خاطرات خاص و البته بد و ناراحتکننده بچههای شمال کشور را در آنان بیدار کند که البته این بیداری خود میتواند یکی از آیینهها و هشدارها و یادآوریهایی باشد از طرف محیطزیست برای کودکان و نوجوانان که بازیهاشان را با آزار حیوانات اشتباهی گرفتهاند، یعنی از این طریق هم میشود در این مورد خاص و مهم فرهنگسازی شود، اما اینکه چند مضاف و مضافالیه یا چند صفت و موصوف را کنار هم ردیف کنیم و آن را تابع زبان شعر بدانیم، پذیرفتنی نیست؛ یعنی نه تابع قواعد معلوم و گذشته یا تا امروز است و نه خود توانسته قاعدهای بر دیگر قاعدهها بیفزاید:
«کودکیهای من پر است از:
مارمولکهای هاچبک
سنجاقکهای بیبال
گنجشکهای بیسر
موشهای شعلهور
گربههای بیدم
سگهای بیگوش
گاوهای بیشاخ
لاکپشتهای بیلاک».
نرسیدم همه شعرهای مجموعه شعر طنز «مارمولکهای هاچبک» اکبر اکسیر را نقد و بررسی کنم اما احساس میکنم تا همین جا هم به طور نسبی موفق شدم که در عمل، مخاطبان شعر را به خریدن و خواندن کتاب «مارمولکهای هاچبک» دعوت کنم.