الف.م. نیساری: انتشارات «گویا» گزیده شعرهایی را در حوزه شعر نوجوان و جوان منتشر کرده با نام کلی «شعر شباب» اما بسیاری از شعرهای این کتابها دور از زبان عموم مردم نیست. ناشر برای هر شاعر، کتابی مستقل چاپ کرده که معمولا بین 60 تا 120 صفحه است؛ مجموعهشعرهایی حاوی اشعار کلاسیک، نیمایی و سپید که طبعا در هر مجموعهای تعدادشان متغیر است، اگرچه بیشترشان در قالب چهارپاره است.
کار نشر گویا میتواند حرکتی باشد برای نزدیکتر کردن عموم مردم به شعر.
یکی از مجموعهکتابهای «شعر شباب»، دفتر شعر «من دلم کبوتر است» از علیرضا حکمتی است. علیرضا حکمتی متولد 1355 است، شاید با 3-2 دهه سابقه شاعری در ۲ حوزه شعر کودک و نوجوان و شعر بزرگسال. این مجموعه، گزیدهای است از اشعار علیرضا حکمتی در 79 صفحه. شعرهای این دفتر در قالب نیمایی و چهارپاره و سهسطرهای بههم پیوسته مقفی است و نیز در قالب دوبیتی. چند غزل هم در آخر کتاب آمده است. اشعار این کتاب نه کوتاه است و نه بلند و معمولا در یک صفحه متعارف کتاب جای میگیرد.
موضوع و مضمون دفتر شعر «من دلم کبوتر است» از علیرضا حکمتی، بیشتر حول محور مسائل عمومی است. از نام شعرها نیز میتوان پی به موضوع آنها برد؛ نامهایی چون «زخم میلهها»، «مثل یک سلام»، «دلتنگی»، «بوی عید»، «شعر آفتاب»، «آبی و زلال» و... و نیز چند شعر که آیینی است یا نزدیک به آن؛ شعرهایی با نام «حرم»، «الهی» «نزدیکم»، «جمع خوبان» و.... شاعر این دفتر در اندک شعرهای آیینی خود، بیشتر از امام رضا(ع) گفته است و گاه نیز تازه و زیبا و البته - برخلاف دیگر غزلها - تقریبا به زبان شعر جوان هم نزدیک:
هرچند دورم از شما، انگار نزدیکم
دور از شما هستم ولی این بار نزدیکم
حس میکنم باید کبوتر باشم و اما
امشب به این احساس خود بسیار نزدیکم
از دور بوی مهربانی میوزد ای دوست!
آیا به اوج لحظه دیدار نزدیکم؟
انگار تا دروازههای شهر راهی نیست
آهوی قلبم، تندتر بشمار! نزدیکم...
پیش از هر چیز باید دریافت شعر و زبان شاعر مدعی شعر کودک یا شعر نوجوان و جوان، بهواقع شعرش از «زبان» نوع شعرهایی که میگوید برآمده یا نه؛ چون وقتی زبان در تناسب با نوع شعر خود قرار گرفت، این تناسب و هارمونی، ویژگیهای دیگری را نیز با خود میآورد، یا حداقل شاعر را در رسیدن به فرمی خوش و ساختاری محکم یاری میکند. در دفتر شعر «من دلم کبوتر است»، زبان شعر نوجوان و جوان در قالبهای نیمایی و چهارپاره و شعرهای سهسطری بههم پیوسته تا حد قابل قبولی رعایت شده است؛ زبانی که در عین حال - به واسطه ساده و روان بودن - میتواند مورد استفاده بسیاری از مردم عادی و معمولی شعرخوان هم قرار بگیرد:
بیحضور مهربان تو
لحظههای بیقراری است
روزها و هفتههای من
مثل ابرهای آسمان دور
تازه میشود به لطف تو
حال ابری هوای من...
یا:
شعری بگو تازهتر کن
حال و هوای جهان را
با یک قلمموی تازه
رنگی بزن آسمان را...
یا:
خسته از راه دوری
آمد و سرزده
همدم شانهام شد
یک کلاغ سیاه عبوری
صحبتش
صحبت جاده و بال و پر بود
او به دنبال یک همسفر بود!...
در ۳ برش از ۳ چهارپاره و سهسطرهای پیوسته و شعر نیمایی، زبان ساده و روان شعر نوجوان و جوان تقریبا ملموس است. این گام اول است برای شاعران این حوزه. گام دوم به زیباییشناسی شعرها مربوط میشود و به آن مرتبط است و به همه چیز و همه ویژگیهایی که یک شعر باید داشته باشد یا میتواند داشته باشد بازمیگردد؛ چه شعرهایی که به عناصر خود غنا میبخشند، چه شعرهایی که در کنار این غنا بخشیدن، ویژگیهای خود را نیز گسترش میدهند؛ شعرهایی که از این راهها خود را به زیبایی میرسانند. در واقع، زیبایی و زیبایی داشتن بازمیگردد به حفظ تعادل و تناسب و هارمونی. یعنی شعر و هنری که توانایی ایجاد هارمونی داشته باشد، زیبایی خود را به دست خواهد آورد و این زیبایی به معنای قشنگی و خوشگلی نیست، بلکه معنا و تفسیری فراتر از این کلمات محدود دارد، زیرا یک شعر شاد یا غمگین، یا یک شعر حماسی یا عاشقانه، یا یک شعر عارفانه یا حکیمانه و همچنین شعری با ضرباهنگی تند یا کند هم میتواند زیبا باشد، زیبا در نوع و زبان خود؛ مثلا اگر شعری حرفی برای گفتن نداشته باشد یعنی حرفی شاعرانه، یا فراتر از آن، کشفی از راه جزئینگریهایش به دست نیاورده باشد و نیز فراتر از آن، به شهودی شاعرانه نرسیده باشد، طبعا شعری زیبا نخواهد بود؛ مثل شعر ذیل از دفتر «من دلم کبوتر است» که در معرفی «دوست»، نشانی نمیدهد. اینکه بگوییم «بدی ندیدم از تو و خانهات کجاست و کی به من سر میزنی و...» و از این حرفها که همه حرفهای عادی و معمولی است و غیرموزونش در کلام عامه و عموم مردم نیز جاری است؛ حرفهایی مستعمل و تکراری:
کمی خسیس هستی
کمی خجالتی هم
ولی بخند ای خوب!
به روی غصه و غم
چقدر حرف تازه
که من شنیدم از تو
تو خوب هستی و من
بدی ندیدم از تو
تو رفتی و گرفته
دلم بهانه تو
بگو میان این شهر
کجاست خانه تو
برای تو دل من
هنوز میزند پر
بگو به من دوباره
چهوقت میزنی سر؟...
شعر ذیل هم در سطحی بودن خود به گل نشسته است، زیرا نه در آن نگاه تازهای دیده میشود، نه فضای جالبی، نه زبان ویژهای و نه.... بهراستی این ۲ بند سهسطری با نام «دلتنگی» چه حرفی برای گفتن دارد؟! «از دلم بپرس که خسته و شکسته است، تو دوری و این دل شکسته برایت میزند پر»؛ همین و همین:
گاهی از دلم بپرس
از دلی که خسته است
بال و پرشکسته است
دوری و برای تو
این دل شکستهتر
میزند همیشه پر...
در شعر «آرزو» نیز شاعر برای رسیدن به امام هشتم(ع) چندان شور و حرارتی را در زبان ایجاد نمیکند تا «رسیدن» و «آرزو»ی خود را نشان دهد؛ تعابیر نیز همان تعابیر معمولی و مستعمل است که همواره بر زبان مردم عادی و معمولی جاری است. مگر شاعر تنها وظیفهاش موزون کردن حرفهای معمولی است و «شیر» و «پنیر» زیر هم کردن؟! آن هم وقتی که به استقبال امام خود میرود؟ یعنی همین حرفهای عادی «شور میزند دلم و در حرم قلبهای مهربان موج میزند و عاقبت به تو رسیدم و حاجتروا شدم»، کافی است برای یک شعر؟! نه زبان و تعبیر تازهای، نه نگاه و فرم و ساختاری، و نه شور و حرارتی و احساسی در بیان و نه... هیچ. البته شعر ذیل شروع خوبی دارد در سطر اول اما ادامه شعر چیزی جز بیان حرفهای تکراری و آگاهانه شعر گفتن را نشان نمیدهد:
ساعت رسیدن است
شور میزند دلم
چون دل پرندهای...
گیج و منگ و خستهام
با غم گزندهای!
صحن و فوج زائران
گوشهگوشه حرم
ازدحام موجی از
قلبهای مهربان
عاقبت به تو رسیدهام؟!
یعنی این دل شکستهام
عاقبت به آرزوی خود رسیده است!
حاجتش روا شده؟!
پایبوس حضرت رضا(ع) شده؟!
دوبیتیهای دفتر شعر «من دلم کبوتر است» که کم هم نیست، تعلقی به شعر نوجوان و جوان ندارد، بلکه شعر بزرگسال است. اینکه هر شعر ساده و قابل فهم را (چون خاصیت و قابلیت دوبیتی این است) به واسطه ساده بودن یا سهل و ممتنع بودن، «شعر جوان» بنامیم که مرزهای این نوع با آن نوع شعر مخدوش میشود. اگرچه بسیاری از اشعاری که برای نوجوانان و جوانان سروده میشود، قابلیت پذیرفتن مخاطبان عام را نیز دارد اما برعکسش چندان صادق نیست، زیرا شاعر باید زبان و نوع نگاه و فضای دلخواه و تازه جوان را بداند و بشناسد. بعد از شناختن و سرودن، حالا ممکن است بخشی از اشعاری که برای جوانان گفته شده، بهکار عامه مردم هم بیاید اما نه اینکه اشعار ساده و همه کس فهم را بخواهیم شعر جوان جا بزنیم، اینگونه:
دوباره میشود آغاز با تو
«بنان»، دلتنگی آواز... با تو
من و دریا، من و باران، من و عشق
غم من تازهتر شد باز با تو
یا:
رسید و لحظهها را روح و جان داد
تن خشک درختان را تکان داد
رسید و ذرهذره... مثل باران
به من آیینه بودن را نشان داد
در غزلهای دفتر «من دلم کبوتر است» علیرضا حکمتی نیز بیتهایی که تقریبا با زبان شعر جوان همخوانی و نزدیکی و یگانگی داشته باشد، نادر است؛ سطرهایی نه از آن دست که از شعر سرشارند، بلکه به این سبب که حرف دل معمولی جوانان است و همراه شده با چاشنی شاعرانهای که «درد را نوشته و فرصت خواندن را میپرسد»:
تا در هوای من تو هستی، مهربانی هست
هر لحظه در من آرزوهای جوانی هست
از دردهای خود نوشتم من نمیدانم
فرصت برای اینکه آنها را بخوانی هست؟
حالا با همین ۲ بیت بالا از غزل «فرصت»، نه حتی در غزلی دیگر، شاعر ابیات دیگری را همراه کرده است که همین اندک نشانههای زبانی شعر جوان را نیز زایل میکند، با ابیاتی نظیر ۲ بیت ذیل که تقریبا سختیاب است و بیشتر زبان غزل بزرگسالان پخته است و مخاطبان حرفهای غزل را میطلبد؛ در ابیاتی که بیش از آنکه ترکیب کلی ابیاتشان آنها را از زبان شعر جوان دور کند، ترکیب «حجم جهانی» و کلماتی چون «رنج» (یا «رنج قفس») و «مجال» (یا «مجال آسمانی») به آن آسیب زده و آنها را از رسیدن به مطلوب خود دور داشته است:
رنج قفس، پایان پرواز کبوتر نیست
هرجا تو باشی هم مجال آسمانی نیست
در من تویی، حتی اگر هم دورتر باشی
حتی اگر این فاصله حجم جهانی هست
ضمن اینکه وزنهای بلند و بیتهای طولانی، چندان هم باب طبع جوانان نیست و مناسب شعر جوان؛ آن هم وزنهای بلندی که شاعرانش سعی دارند با این کار، کار متفاوتی و طبعا نو و مدرنی را در غزل ایجاد کنند؛ تفاوت و نوگراییهایی که در پی جذب مخاطبان حرفهای است، نه جوان دبیرستانی؛ ابیاتی از این دست بلند که تقریبا هر مصراعش یک بیت است:
تنگتر میشود دلم انگار وقتی از تو سراغ میگیرد
از تو هی مینویسم و هر بیت، رنگ غم، شکل داغ میگیرد...