گفتوگوی «وطن امروز» با دکتر موسی حقانی درباره نقش عملکرد دینستیزی پهلوی در سقوط این رژیم
اشکان صدیق: انقلاب اسلامی ایران با سطح وسیع و ریشههای عمیق و تمام ویژگیهای خود به عنوان یک پدیده اجتماعی، معلول و محصول عوامل بسیاری بود. در این میان هر گروهی با توجه به ملاکهای فکری و منافع تشکیلاتی خویش، علتی را برجستهتر کرده و سعی میکند سلسله علل را به آن علت اصلی بازگرداند. با توجه به این مطلب است که تبیین زمینهها و عوامل وقوع انقلاب 57 در آستانه چهلوپنجمین سالگرد پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ضروری به نظر میآید. برای بررسی بیشتر عوامل و زمینههای انقلاب اسلامی ایران با دکتر موسی حقانی، پژوهشگر تاریخ معاصر گفتوگو کردیم.
* * *
* آقای دکتر حقانی! در آستانه چهلوپنجمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی قرار داریم. یکی از سوالات مهمی که در زمینه انقلاب اسلامی مطرح میشود این است که اساسا چرا این انقلاب شکل گرفت و چه زمینههایی باعث این نهضت شد؟
ببینید! مجموعه علل و عوامل میتواند منجر به بروز یک انقلاب مردمی شود. البته ابتدا باید در نظر داشت انقلاب ما در اصل یک انقلاب فرهنگی است، یعنی زیربنای آن، یک انقلاب فرهنگی است اما عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی خارجی در بروز انقلاب موثر بوده است.
از لحاظ مبانی اعتقادی و از لحاظ فرهنگی، جامعه نمیتوانست شرایطی را که در دوره پهلوی بر ایران حاکم بود، بپذیرد و نسبت به آن عکسالعمل نداشته باشد؛ چه از نظر مسائل هویتی و چه از لحاظ مسائل اعتقادی. از لحاظ اعتقادی میدانید در مذهب تشیع حکومت برای غیرمعصوم تعریف نشده، یعنی جایز نیست و به عبارت بهتر تشیع حکومت غیرمعصوم را تایید نمیکند. البته یک قیدی دارد و آن حکومتی است که مأذون از سوی فقیه جامعالشرایط باشد یا نه اساسا یک فقیه در راس آن قرار بگیرد. اندیشه سیاسی شیعه مبتنی بر نظام امامت است و در دوران غیبت، فقها و علما از سوی امام معصوم برای تصدی امور ولایت دارند. در نزد علما روی این اختلاف نیست که فقیه ولایت دارد، اینکه چقدر بسطیت دارد و در چه حوزههایی وارد شود، محل اختلاف نظر است.
میخواهم عرض کنم اساسا رژیمی که از سوی معصوم اذن برای حکومت نداشته باشد، مشروع نیست، بنابراین یک عدم مشروعیت تاریخی وجود دارد.
بحث دیگر عدم مشروطیت اعتقادی رژیمهای قبل از انقلاب است.
* پس به نظر شما نخستین و شاید مهمترین اشکال رژیم پهلوی مشروعیت آن بود؟
بله! به نظرم مشکل اصلی ما با رژیم پهلوی بازمیگشت به بیگانگیای که پهلویها با ارزشها و اعتقادات مردم داشتند. البته این درگیری و این تخاصم از دوره پهلوی شروع نشد و در دوره قاجار هم ما میبینیم جریان روشنفکری و افرادی نظیر آخوندزاده و میرزا ملکم خان به ارزشهای اسلامی حمله میکردند. ملکم خان بیشتر دنبال تحریف اسلام و مبانی اسلامی و دینی بود. او با تحریف کار خودش را پیش میبرد و آخوندزاده با تخریب و تلاش برای نابودی در کوتاهمدت. درگیری از آن مقطع شروع شده بود و عملا ما میبینیم تعداد قابل توجهی از روشنفکران غربگرا که تحت تاثیر ملکم خان و آخوندزاده و اینها بودند، میآیند در خدمت رژیم دیکتاتوری قرار میگیرند. یعنی در خدمت رضاخان... چه کسانی؟ تقیزاده، ابوالحسن فروغی، محمدعلی فروغی و... اینها کسانی هستند که کاملا از لحاظ فرهنگی، جریان دینستیز هستند که در دوره قاجار فعالیت خود را آغاز میکنند و بعد در دوره پهلوی هم به عنوان همکار و مشاور در کنار پهلوی قرار میگیرند. خب! این باعث تصادم و درگیریهایی بین جامعه ایرانی و این حکومت میشود. اگر بخواهم مثال بزنم، مثلا ممنوعیت عزاداری، ممنوعیت تعزیهداری و از همه گستردهتر منع حجاب در دوره رضاخان از 1314 به بعد. یا ساختارشکنیهایی که شکل میگرفت، مثلا بیاحترامی و بیاعتنایی به مقدسات. خب! اینها در بین مردم تاثیرگذار بود و علما را هم مجبور به واکنش میکرد.
بالاخره ما بخش عمدهای از هویتمان را عناصر اسلامی تشکیل میدهد. از زمان ورود اسلام به ایران و مسلمان شدن ایرانیها، بعد شیعه شدن ایرانیها، یعنی یکی از ارکان هویتی ما تشیع محسوب میشود و سیستم تمام تلاشش این بود که این رکن هویتی را از بین ببرد. در کنار دینستیزی، شما میبینید در دوره پهلوی ما شاهد باستانگرایی هم هستیم. چون اینها بالاخره میخواهند اسلام را حذف کنند، یک چیزی باید جایگزین آن بشود و خب! نمیتوانند مستقیم بروند همان آموزههای غربی را بیاورند و به مردم بگویند از امروز به بعد شما دیگر باید از فرق سر تا ناخن پا غربی شوید؛ مردم این را نمیپذیرفتند. اول باید پایه اسلام سست شود؛ پایه احکام، پایه اعتقادات در کشور سست شود؛ وقتی این سست شد، آن موقع میشود کمکم فرهنگ غربی را هم رواج داد. آنها برای اینکه به این مرحله برسند، احتیاج به یک مرحله گذار داشتند. مرحله گذار اینها باستانگرایی بود، یعنی جایگزینی مفاهیم باستانی و ارزشهای باستانی با ارزشهای اسلامی. ببینید! در شکل درست و صحیحش که مردم رعایت میکردند، مثلا در دوره قاجار رعایت میشد، در دوره صفویه هم رعایت میشد و آن سنتهای باستانی ما سرجای خودش و سنتها و ارزشهای شیعی هم سرجای خودش بود. برای مثال اگر عید نوروز مصادف میشد با ماه محرم، مردم ایران حرمت عزاداری سیدالشهدا را نگه میداشتند و بعد از مراسم عاشورا مراسم نوروز را هم میگرفتند یا نه همان موقع هم دید و بازدیدهای خودشان را داشتند اما تکهکلامشان لعنت بر یزید بود.
* پس باید گفت هدف اصلی رژیم پهلوی باستانگرایی به معنای برگشت به ارزشهای ایرانی نبود و صرفا از باستانگرایی به عنوان ابزاری موقت برای عبور از اسلام و رسیدن به فرهنگ غرب استفاده میکرد.
بله! همینطور است. بین ایران قبل از اسلام و ایران بعد از اسلام در خانههای مردم تضادی وجود نداشت اما حکومت پهلوی آمد تلاش کرد این را تبدیل به یک تضاد در جامعه ایرانی کند، به این معنی که بگوید آقا همه بزرگی ما، همه عظمت ما را اسلام و مسلمین به باد دادند و ما ایرانیها در دوره باستان این عظمت را داشتیم و به خاطر اسلام به این مشکلات گرفتار شدیم. حالا چاره کار چیست؟ چاره کار را آخوندزاده سالها قبل گفته بود که بازگردیم به کیش سابق خودمان. بنابراین در ایران زرتشتیگری و در عراق و بینالنهرین بابلیگری رواج یافت. یک پروژه کلان در سطح جهان اسلام بود. در مصر فرعونیگری رواج یافت. در هر کشور اسلامی متناسب با آن تاریخ قبل از اسلامشان آمدند آن سمبلها و نمادها و اینها را سعی کردند احیا کنند و مقابل اسلام و در مقابل جامعه اسلامی قرار بدهند. خود این هم به سست کردن پایههای اسلام کمک میکرد. یعنی اینها از یک طرف با دینستیزی و ایجاد محدودیت برای دینداران و سرکوب دینداران و علما و حوزههای علمیه کار را دنبال میکردند و طرف دیگر با ترویج باستانگرایی و اینکه مقصر عقب ماندن ایران را گرایش ایرانیان به اسلام قلمداد کنند، در حالی که جامعه ساسانی از درون دچار سقوط شده بود و اکثر مورخان اعتقادشان این است که اگر اسلام نمیآمد، قطعا مسیحیت میتوانست جایگزین شود. هم دستگاه موبدان و هم دستگاه سیاسی دچار فساد شده بود و اساسا هیچ انگیزهای وجود نداشت برای اینکه بخواهند در مقابل هجوم مسلمانان از کشور دفاع کنند و فروپاشی از درون شکل گرفته بود و ربطی به اسلام و آموزههای اسلامی نداشت.
در هر صورت دوگانهسازی بین اسلام و ایران تلاشی بود که پهلویها و روشنفکران ضددین در دوره پهلوی داشتند برای اینکه بتوانند جامعه ایرانی را تا میتوانند از اسلام و جامعه اسلامی دور کنند.
اینها اقداماتی بود که باعث شد جامعه ایرانی نسبت به پهلوی موضعگیری جدیای داشته باشد و خیلی هم با آن سیاستهای باستانگراییاش همراهی نکند. جالب این است رضاخان و اطرافیان او که عمدتا هم این روشنفکران باستانگرا بودند، در سطح کشور باستانگرایی را رواج میدادند و از شاهنامه فردوسی هم سعی میکردند استفاده ابزاری کنند و بعد همینها در بین ایلات عشایر اگر کسی شاهنامه داشت یا شاهنامهخوانی میکرد، با او برخورد میکردند و دستگیرش میکردند، یعنی اجازه نمیدادند ایلات عشایر ما شاهنامهخوانی کنند، چرا که شاهنامهخوانی بین عشایر مرسوم بود و اتفاقا بخشی از آن دلاوری و روحیه فداکاری و دلاوری را از همین شاهنامهخوانی میگرفتند و به فرزندان خودشان هم منتقل میکردند. در دوره رضاخان در ایلات و عشایر شاهنامهخوانی ممنوع شد. پیدا کردن شاهنامه در خانه کسی مساوی با حبس و برخورد شدید با او بود اما از آن طرف هم کنگره فردوسی میگرفتند و هزاره فردوسی برگزار میکردند. معلوم بود استفاده، استفاده ابزاری است. رکن تلاشهای فرهنگی دوره رضاخان عمدتا مبتنی بر غربگرایی بود. رضاخان با صراحت میگفت ایرانی صورتا و سیرتا اروپایی شود. این را بعد از برگشت از سفر ترکیه در جلسات رضاخان میگفت و آن کشف حجاب و منع حجاب و همه در همین راستا انجام میشد. البته اینها از سالهای 7- 1306 سعی کردند سبک زندگی اروپایی را در ایران رواج دهند.
حالا شما در کنار این ببینید ماجرای 15 خرداد و سرکوب مردم و کشتار مردم در دوره رضاشاه و ماجرای کشتار مردم مشهد در مسجد گوهرشاد و حمله به مساجد و... نماز جماعتها را هم در دوره رضاخان در یک مقطع تعطیل کردند و در دوره محمدرضا پهلوی هم بویژه سالهای 56 و57 ما حملات گستردهای به مساجد و کشتار مردم در مساجد را داریم. اینها همه باعث شد جامعه ایرانی با رژیم پهلوی از لحاظ فرهنگی احساس بیگانگی مطلق کند. تغییر تقویم و جشنهای 2500 ساله و اینها هم مزید بر علت شد. رضاخان تقویم هجری قمری را تقویم هجری شمسی کرد. هجری شمسی را هم که از معتبرترین تقویمهای بین کشورها و مردم جهان است، محمدرضا پهلوی تبدیل به تقویم شاهنشاهی کرد؛ یعنی تقویم 2500 ساله، یعنی 1357 شد 2537! خب! اینها را اگر در کنار مسائل سیاسی و مسائل اجتماعی و اقتصادی کشورمان بگذاریم، میبینیم یک جامعهای داریم که با پهلویها کاملا بیگانه است یا پهلویها با جامعه خودشان کاملا بیگانهاند. حالا این رژیم در معرض وابستگی سیاسی به بیگانگان هم قرار میگیرد. نفوذ اسرائیل را در کشور میبینید، نفوذ انگلستان را در کشور میبینید.
نفوذ آمریکا را میبینید، سرسپردگی شاه نسبت به اینها را میبینید، غارت کشور را توسط کمپانیهای غربی میبینید، کاپیتولاسیون را میبینید و جنایاتی که آمریکاییها در ایران میکردند و دستگاه قضایی ایران نمیتوانست به جنایات آنها رسیدگی کند. رفتار بد و تحقیرآمیز مستشاران را میبینید. چون ما در یک مقطع 53 هزار مستشار در کشورمان داشتیم و اینها در بخشهای مختلف آمده بودند. حقوقهای گزاف از دولت ایران میگرفتند و در فیش حقوقیشان یک ردیفی به نام حق وحوش هم دریافت میکردند. اساسا ما نباید حقوق مستشار خارجی را بدهیم مخصوصا مستشار نظامی را. چون مستشار نظامی میآید، آنها به ایران سلاح فروختند حالا باید مستشارشان بیاید و آموزش بدهد و هزینه مستشار هم به عهده کشوری است که مستشار را میفرستد. ما تنها کشوری بودیم که حقوق مستشاران آمریکایی را هم از خزانه ملت پرداخت میکردیم و وحشی هم قلمداد میشدیم. خب! این را مردم میدیدند. بعد فساد اقتصادی گسترده و سیستماتیک در رژیم پهلوی را هم میدیدند. شاه غیر از پولهایی که از ایران خارج میکرد و هزینههای گزافی که خودش داشت، مثلا میرفت در سکه سرمایهگذاری میکرد؛ شاه خودش سکه خرید و فروش میکرد! نه اینکه خودش برود در بازار سکه بخرد، نه! پول هنگفتی را گذاشته بود در خرید و فروش سکه و عواملش این کار را انجام میدادند. بماند که در کارخانجات نیز دخل و تصرف میکردند و هر کسی میخواست در ایران یک کار مهمی راه بیندازد، حتما باید یکی از شاهزادهها یا شاهدختها (به قول خودشان) را وارد مشارکت با خودش میکرد تا کارش پیش برود. وقتی به شاه هم این مسائل منعکس میشد و میگفتند مردم ناراحتند از اینکه خواهران و برادران و وابستگان شما اینطوری دارند غارتگری میکنند، شاه میگفت چه کارشان بکنم؟! آنها هم خرج دارند و باید خرج خودشان را هم در بیاورند. خب! اینها را مردم میدیدند. میدیدند که تا دیروز خودشان گندم خودشان را تولید میکردند اما از سال 1347 ما به طور گسترده واردکننده گندم از آمریکا شدیم. واردکننده برخی اقلام پروتئینی و کشاورزی از رژیم نامشروع اسرائیل شدیم، در حالی که خودمان قبل از اصلاحات ارضی، صادرکننده بودیم و مایحتاج خودمان را خودمان در داخل تولید میکردیم اما دیگر برنج و گندم و تخم مرغ و کره و گوشت و... همه چیز از خارج وارد میشد و نخستوزیر این کشور آقای هویدا میگفت پول داریم، میخریم و وارد میکنیم تا کور شود هر آنکه نتواند دید. خب! این باعث نابودی آن بخشهای اقتصادی کشور شده بود. حالا به بعضیها هم اجازه داده میشد بیایند کارخانه خودروسازی بزنند، خودروی مونتاژی تولید کنند، بدون اینکه تکنولوژی منتقل بشود. مونتاژگر بودیم. یعنی در صنایع هم مونتاژگر بودیم و این باعث میشد سرمایهها از کشور خارج شود و ظرفیتهای داخلی کشور نادیده گرفته شود. از لحاظ سیاسی هم شما نفوذ آمریکاییها را در ایران میبینید.
سرکوب گسترده مردم را میبینید. یعنی به نحوی شده بود که کسی جرأت نمیکرد در خانه خودش هم زبان به انتقاد باز کند از ترس اینکه مبادا برادرش، خواهرش یا پدرش ساواکی باشند؛ اینقدر رعب از ساواک ایجاد شده بود. یکی از ماموران ساواک که بعد از انقلاب هم در ایران ماند 30 سال بعد از انقلاب وقتی با او گفتوگو میشد برای گرفتن خاطراتش، میگفت هنوز از ساواک میترسم، یعنی چنان رعبی این تشکیلات در بین مردم ایجاد کرده بود. همان رعبی که در دوره رضاخان نظمیه و پاسبانها در دل مردم ایجاد کرده بودند، ساواک محمدرضا پهلوی در دل مردم ایجاد کرد. بعد از سقوط رضاخان، محمدرضا پهلوی به خاطر اینکه یک مقدار جو جامعه ایرانی را آرام کند، دستور داد رنگ لباس پاسبانها را عوض کردند، چون مردم هر وقت پاسبانها را با آن لباس آبی آسمانی که در دوره رضاشاه میپوشیدند میدیدند، میترسیدند، احساس ناراحتی میکردند و یاد گذشته تلخ و سیاه خودشان در دوره رضاخان میافتادند و او برای اینکه بتواند این اضطراب اجتماعی را کنترل کند، گفت رنگ لباس اینها را عوض کنید. خفقان شدید علیه مطبوعات، علیه نویسندگان، علیه سخنرانان ایجاد شد و این باعث شد مردم مسلمان ایران منتظر یک قیام باشند. در 3-2 مقطع از زمانی که پهلویها روی کار آمدند، ایرانیان آماده یک قیام بزرگ بودند اما چون آن آگاهیبخشی به طور گسترده شکل نگرفته بود، همینطور با تاخیر مواجه شد تا اینکه در انقلاب اسلامی ما شاهد انفجار این خشم فروخورده شده در مردم ایران بودیم.
* قبل از پیروزی انقلاب هم مردم ایران به رهبری روحانیت و افراد مصلح تلاشهایی برای انقلاب و قیام انجام دادند ولی متاسفانه به نتیجه نرسید.
بله! همینطور است. یک بار سال 1306 قرار بود علما در ایران قیام گستردهای علیه رضاخان راه بیندازند که نشد. سال 1318 دو سال قبل از سرنگونی رضاخان آمریکاییها گزارش میکنند که جامعه ایران آماده یک انقلاب است و اینکه انگلیسیها رضاخان را از ایران خارج کردند برای ایران و به نفع مردم ایران نبود، بلکه آنها احساس خطر کردند که این جامعه آماده انقلاب است و اگر رضاخان با این ضعفی که بعد از حمله متفقین پیدا کرده همچنان بخواهد به حکومت خودش ادامه دهد، مردم دیگر طاقت ندارند و انقلاب خواهند کرد. خب! یک بار هم ما در نهضت ملی شدن صنعت نفت اعتراض خودمان را نشان دادیم، از آن جدیتر در نهضت 15 خرداد نشان دادیم و در نهایت این خشم فروخورده در 1356 دوباره شعلهور شد و این بار با توجه به هم عمق فساد رژیم پهلوی و عمق بیگانگی آنها از فرهنگ اسلامی – ایرانی، خیلی شدیدتر شد. واقعا رفتارهای فرح پهلوی و تیم فرح پهلوی حتی با ارزشهای جامعه ایرانی هم صرف نظر از اسلام و تشیع همخوانی نداشت.
شما اگر به شعارهای انقلاب هم توجه کنید، شعار اصلی انقلاب که رکن انقلاب را تشکیل میداد، یعنی«استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» نشان میداد اولویتهای مردم چه هست. یکی از دغدغههای مردم این بود که رژیم پهلوی رژیم مستقلی نبود، رژیم وابستهای بود و این آمریکاییها بودند که مخصوصا در آن دهه پایانی رژیم پهلوی، حرف اول و آخر را در ایران میزدند. این رژیم به خاطر وابستگیاش نتوانست از بحرین صیانت کند و بحرین را دودستی تقدیم ارتجاع عرب کرد. خب! مردم این را دیدند و بعد میدیدند که با دین و عناصر دینی هم کاملا در ستیز هستند و بیگانهاند و ساختارشکنیهای گسترده دارد در کشور شکل میگیرد، بنابراین جامعه ایرانی منتظر یک فرصت طلایی بود. این فرصت طلایی را خود رژیم پهلوی در 17 دی 1356 ایجاد کرد. با حمله به امام خمینی و اهانت به ایشان در آن مقاله کذایی که روزنامه اطلاعات منتشر کرد و بعد دیگر جامعه هم به یک حدی از رشد و آگاهی رسیده بود که خیلی از چیزهایی را که در خرداد 1342 شهود نکرده بود، از 1342 تا 1357 خودش شخصا دیده و شهود کرده بود. سال 42 مردم دیدند همه آن هشدارهای امام خمینی واقعیت داشت و به واقعیت پیوسته بود و اینها باعث شد مردم یکپارچه با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی دنبال استقلال کشور خودشان باشند تا از وابستگیای که رژیم پهلوی به ایران تحمیل کرده بود، رها شوند. دنبال آزادی باشند؛ آزادیای که از دوره پهلوی از جامعه ایرانی دریغ شده بود و کوچکترین حرکت، کوچکترین صحبت، کوچکترین بحثی با سرکوب شدید مواجه میشد. جمهوری اسلامی، مجموعه آرمانهای مردم از یک نظام ایدهآل اسلامی بود. مردم همچنان پای آرمانهای انقلاب هستند و کجرفتاری برخی مسؤولان را هم به حساب انقلاب و اصل انقلاب نمیگذارند.
به این معنا که شما میبینید همچنان مردم خواستار تحقق آرمانهای انقلاب به شکل کامل و اتم خودش هستند و اگر نارضایتی و اعتراضی هم شما میبینید که وجود دارد، بیشتر بازمیگردد به کجرفتاری برخی دولتها و دولتمردان.
در صحبتهایی که مردم میکنند یا در بحثهایی که بعضا مردم مطرح میکنند، فاصله گرفتن مسؤولان از آن آرمان و ارزشها را مورد نقد قرار میدهند، نه خود ارزشها را؛ برخلاف جریان روشنفکری که متاسفانه ارزشها و اصل انقلاب را میخواهد زیر سوال ببرد. جامعه ما اینطوری نیست، جامعه ما با همه مشکلاتی که دشمن به ما تحمیل کرده، مشکلاتی که برخی سوءمدیریتهای دولتها به کشور ما تحمیل کرده، همان جامعهای است که در روز تشیع پیکر شهید سلیمانی آن حماسه بزرگ را خلق میکند.