وارش گیلانی: مجموعه رباعی «آنات» حامد طونی را انتشارات شهرستان ادب در قطع جیبی در 103 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه 82 رباعی دارد با مضامینی عمومی و آیینی و تا حدی دفاع مقدسی، آنگونه که شاعر در رباعیاتش هم از خدا و نماز و امام علی(ع) و... میگوید و هم از شهید و رزمندگان، همچنین از مرگ، انسان، زندگی، عشق، بهار، شب، تنهایی؛ شاعری که از برف و باران و کوچه هم غافل نبوده است، همینطور از پدر و مادر و همسر و دخترش و برای آنان هم شعری سروده است.
ابتدا برویم سراغ رباعیات خانوادگی که بیشتر با توصیفهای کلی همراه است، یعنی همانطور که میتوان پدر و مادر و همسر و دختر را چون آفتاب، روشنیبخش زندگی دانست، دوباره همانها را نیز میتوان چون باران طراوتبخش و جانبخش زندگی و حیات دانست و همینطور تا آخر. یعنی یک مشت حرفهای کلی تکراری و طبعا بیتاثیر که همه جا و هر جا و برای هرکسی کاربرد دارد! اگرچه شاعر در رباعی که برای همسرش گفته، خواسته کمی این ساختار را بشکند که شیوه بیان و شیوا نبودن کلام، تا حدی این ابتکار را از او گرفته است. یعنی او میتوانست با «من و تو» و «یک دشت سبز و ریحان»، یا با «کلبه و فنجان و...» بهتر کار کند، ضمن اینکه «من و تو» بهتر از «من، تو» بود و در آن احساس یگانگی و انسجام بیشتری دیده میشد:
«یک دشت پر از سبزه و ریحان، من، تو
یک کلبه دنج و گرم، فنجان، من، تو
دلخواهترین لحظه برایم این است
یک کوچه بیپایان، باران، من، تو»
تصویرسازیسازیهای شاعر در رباعی بالا با «کوچه باران» و در رباعی دیگر با نشان دادن «چهار فصل در چادرنماز مادر»، و در دیگر رباعی با «پست و بلندی زندگی در چین و چروک پیشانی پدر» خوب کار کرده، هرچند زندگی دختر را در «قوطی کبریت خانههای امروزی»، نشان دادن، از حرفهای مستعمل است که در گفتار محاورهای بسیار به گوش رسیده است، آن هم در زبانی که به فکاهه شباهت بیشتری دارد:
«بیکوچه و بیحیاط، این تکفرزند
یک گوشه نشسته ساکت و بیلبخند
طفلی چه کند؟ مجال جمخوردن نیست
در وسعت خانههای قوطیمانند»
بیشک هر شاعری در توصیف عمیق و بیان جاه و جلوه حضرت علی(ع) پشتوانه و منابع فراوان دارد، تا با آنها تخیلش را پرواز دهد و تصویرسازیاش را روانتر و وسیعتر نشان دهد، در صورتی که حامد طونی در این رباعی بیشتر به کلیگویی دامنزده و چون اهل گفتارهای محاورهای، تنها خود «توصیف» را ضرب در هزار کرده است؛ مثل اینکه کسی بگوید: «هزار کار کرده»، «با هزار امید رفته» و... یعنی در شعر، بهجای این همه ادعای «خواندن توصیف از حضرت مولا»، اگر یک کار یا یکی از رازها و اوصافش را با عینیت و جزیینگری نشان میدادیم و آن را به تصویر میکشیدیم، به جای حرف، کاری عملی کرده بودیم:
«رازیست هزارتو، چه میدانستیم؟
هشیار، از آن سبو چه میدانستیم؟
خواندیم علی(ع) را به هزاران توصیف
خواندیم ولی از او چه میدانستیم؟»
حامد طونی در کتاب «آنات»، برای نشان دادن حرف خود در بسیاری از رباعیات، از راه عینیت بخشیدن و جزیینگری عبور کرده و توانایی خود را در سرودن رباعی نیز نشان داده است، چرا که شعر از همین راه میگذرد، نه از راه کلیگویی؛ اگرچه در مصراع سوم رباعی زیر، بار دیگر شاعر کلیگویی کرده است، یعنی بهتر آن بود که شاعر «حیرتزدگی» را نیز نشان میداد (اگرچه جا داشت از «غرق شدن در شعر» بگوید، زیرا در مصراع بعدی از «طبع روان» گفته است)؛ همانگونه که «بیرنگی آسمان را در رود» نشان داده است و «بیواژگی زبان آن را» و در آخر «طبع روانش را» که همه یکسره در عینیت و واقعیت رود هویداست و شاعر آنها را درک و از طبیعت دریافت کرده است:
«بیرنگ از آسمان نشانی داری
بیواژه برای خود زبانی داری
حیرتزده غرق میشوم در شعرت
ای رود! عجب طبع روانی داری»
و این عینیت و جزیینگری وقتی در شعری غنیتر میشود، طبعا آن شعر عمق بیشتری یافته، استحکام بهتر و محکمتری پیدا میکند، زیرا عینیت و جزیینگری در شعر اگر ظریف و اصیل باشد، خود عین واقعیت است و خواسته و ناخواسته پشتوانههای دیگر پیدا میکند، چنانکه رباعی ذیل «شب را سرشار از روشنی یار میبیند.» بر این مبنا «یاد یار نیز تنها یاد ماندگار است» که پشتوانه عرفانی و معرفتی دارد، همچنان که در این شب «هر راهی بیخطر خواهد بود»؛ چرا که «مشعلی از چشمان یار برداشته است». از تاریکی، مشعل و روشنی برداشتن نیز خود پایه واقعی دارد. این پایه مادی یا واقعی نیز بر اساس خود، خواهد توانست از پایه و مایه معنوی نیز برخوردار شود، چنانکه چراغ و مشعل و روشنی چشم یار، حُکم راهبر و پیر را دارد برای رهرو، سالک، عاشق و عارف:
«شبهاست که از روشنیات سرشارم
جز یاد تو خود را به کسی نسپارم
هر راه نرفته بیخطر خواهد بود
از چشم تو مشعلی اگر بردارم»
حال اگر شاعری بخواهد همین مبانی و مفاهیم رباعی بالا را از تازگی و نوگرایی و تعابیر ناگفته و زیبا دور کند و از روی تنبلی ذهنی یا از روی بیانگیزگی یا به هر دلیل دیگر بخواهد همین مفاهیم را با همان تعابیر اشعار عطار، مولانا، سعدی، حافظ و دیگران بهخورد مخاطب حرفهای بدهد، در اول کار ناگزیر است بهواسطه تکرار همان تعابیر گفته شده، از زبان مبدا وام بگیرد که بهتر است نامش را تقلید بگذاریم. از این رو زبان شاعر که از دستش رفت، محتوایش هم میرود. مثلا حامد طونی در رباعی زیر، عین عبارت و تصویرسازی و تخیل مولانا را آورده، اگرچه در مصراع دوم تنها از محتوایش بهره برده است اما در سه مصراع دیگر حتی عین مثالهای مولانا را در تعابیر خود به کار برده، با استفاده از کلمات گل، درخت و پرنده که مولانا بهکار برده و از کلمه «تکلم» بهشکلی دیگر:
«چون کوه مرا کنج خموشی باید
چون ابر، پر و بال چموشی باید
دشت و دمن و درخت و گلها، با هم
در حال تکلمند، گوشی باید»
این شکل و صورت و کلمات، طبعا همراه با کارکرد و ایجاد محتوایش، نهتنها در بیتی از مولانا که در زیر آمده، بلکه در آثار منظوم و منثور او نیز بارها بهشکلهای متنوع و زیبا آمده است:
«به ذکرش هرچه بینی در خروش است
دلی داند در این معنی که گوش است»
یعنی اگر قرار باشد معنا و مفهوم و محتوا تکرار بشود، در صورتی برای ثبت در تاریخ ادبیات و بستر ازلی ـ ابدی شعر پذیرفتنی است و نزد مخاطبان حرفهای ارج و قرب خواهد داشت که بهشکل و صورتی تازه و دیگر جلوه کند تا محتوای هنری و سخن نغز دیگری بر این تاریخ و بستر شکوهمند که نامش شعر و ادبیات فارسی است بیفزاید، نه اینکه با اندکی دستکاری در شعر مولانا و عوض کردن یکی دو سه کلمه، همان شکل و صورت را بزک کرده، اینگونه تحویل مخاطب دهد:
«گل کرده بهار، غنچهها غرق شهود
هر چلچله و چکاوکی گرم سرود
یکپارچه در حال نماز است و سجود
گلها به قیام...
ابر سرگرم سجود...»
بیشک بهبهکردن مخاطب ناآگاه که شعرهای دست اول از این دست را نشنیده و احسنت شنیدن شاعران شعرهایی نظیر شعرهای بالا، چیزی را عوض نمیکند، مگر اینکه بر ناآگاهی مخاطب افزوده و بر تنبلی ذهنی شاعران هم. این در صورتی است که ما درباره شعر و ابیاتی حرف میزنیم که مولانا خواسته در مثنوی معنوی، جایگاه حکمی و فرهنگی و ادبیاش را به ما نشان دهد، نه آنگونه که در دیوان شمس خواسته باشد غنا و عمق و ناب بودن و شعریت را به جلوهگری درآورد. ابیاتی از مثنوی در زیر میآید تا مقایسه شود با اشعار تقلیدی حامد طونی در مجموعه رباعی «آنات» و اشعار ابتکاری و تازه وی که بعد از این میآید:
«گر تو را از غیب چشمی باز شد
با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاک و نطق آب و نطق گل
هست محسوس هواس اهل دل
هر جمادی با تو میگوید سخن
کو تو را آن گوش و چشم ای بوالحسن
گر نبودی واقف از حق جان باد
فرق کی کردی میان قوم عاد
جمله ذرات در علم نهان
با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیر و با هُشیم
با شما نامحرمان ما خامُشیم
از جمادی سوی جان جان شوید
غلغل اجزای عالَم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه تأویلها بفزایدت
چون ندارد جان تو قندیلها
بهر بینش کردهای تأویلها»
طونی در رباعی زیر نیز بار دیگر شکل و صورت سخن مولانا را ـ بهغیر از مصراع چهارم ـ تکرار کرده است اما اینبار با ابتکار دیگر و فرمی در چارچوب رباعی؛ یعنی با «چَه! چَه!» و «پو! پو!» و «حق! حق!» و «هو! هو!»؛ ابتکار و فرمی که شعرش را از بار سنگین محتوای مولاناوار تا حد زیادی بیرون کشیده است، چرا که هنوز آثار تقلید و حرفهای مستعمل و تکراری در همین چهار سطر هم دیده میشود و در این قاب کوچک درشت بهنظر میآید؛ مصراعی که نهتنها یادآور مصراع مشهور شیخ بهایی است که گفت: «هرکس به زبانی سخن حمد تو گوید»، بلکه بیان عین آن مصراع است و تداعیکننده «بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه» و نظایر آن، آنگونه که به نوعی بر کلیت رباعی نیز سایه انداخته است؛ اگرچه این رباعی در کل تا حدی خود را از سایه و سیطره شعر دیروز بیرون کشیده است:
«بلبل «چَه! چَه!» میزد و پوپک «پو! پو!»
مرغی «حق! حق!» میزد و کوکو «کو؟ کو؟»
هرکس بهزبانی سخن از او میگفت
ما هم بهزبان باد «هو! هو!» «هو! هو!»
در ادامه همین بحث و همین مفاهیم مشترکی که بین رباعیات طونی و شعر دیروز وجود دارد، باید بگوییم که وی در دو رباعی ذیل و طبعا رباعیاتی نظیر آن در مجموعه رباعی «آنات» توانسته در شکل و صورت کار نیز به خود اقتدا کند و طبعا با این کار محتوای اینگونه اشعار و رباعیات را نیز به نفع خود بازگرداند، اگرچه حامد طونی در رباعی اول از تعبیر مشهور سهراب سپهری هم استفاده کرده است؛ از «و خدایی که در این نزدیکیست/ لای این شببوها...»:
زیباست صدایی که همین نزدیکیست
غوغاست هوایی که همین نزدیکیست
ماییم و سلام ابر... بوی نم خاک...
ماییم و خدایی که همین نزدیکیست»
اما در رباعی زیر، حامد طونی تمامعیار عمل کرده است و شکی نیست که مخاطب مجموعهرباعی «آنات» در این دفتر به شعرهایی از این دست، با شکلها و محتواهایی دیگر برخواهد خورد که آنها را خواندنی و چهبسا ماندنی خواهد کرد:
«مهر تو طلوع کرده در بارانها
آه تو دمید در دل توفانها
یکلحظه به خود نگاه کردی، ناگاه
آیینه شکفت در گِل انسانها»