الف.م. نیساری: مجموعه شعر «گیسوان کابلی» محمدحسین انصارینژاد در 64 صفحه تنظیم شده و شامل اشعاری است که شاعر آنها را برای مردم مظلوم افغانستان سروده است. از اسم این مجموعه نیز تا حدی میتوان به علت این نامگذاری پی برد. در واقع این مجموعه به بهانه واقعه ترور دانشجویان دانشگاه کابل توسط داعش منتشر شده است زیرا بخشی از اشعار این مجموعه به این واقعه اختصاص دارد و بخشهای دیگر - در کل - به مردم شریف افغانستان.
محمدحسین انصارینژاد بیشتر در حوزه شعر مذهبی و آیینی کار میکند و در همین راستا، گاه اشعار مذهبیاش را نیز مرتبط میکند با 8 سال دفاعمقدس و شهدا و شعر مقاومت و در کل در این وادی. این بار نیز با این مجموعه، چندان هم دور از مسیر اصلیاش دیده نشده است، زیرا برای مردم افغانستان گفتن هم خود نوعی از مظلوم و جنگ و ستم جهانی گفتن است و...
اما مجموعه شعر «گیسوان کابلی» محمدحسین انصارینژاد در قالبهای غزل و قصیده یا به قول شاعر «چکامه» است و آخرین شعر این مجموعه نیز یک دوبیتی است. این مجموعه شامل ۶ غزل، 8 قصیده (قصیدههایی که بلند نیستند) و یک دوبیتی است که در سال 1402 به همت انتشارات صریر منتشر شده است.
مجموعه شعر «گیسوان کابلی»، غلامعلی حدادعادل مقدمهای نوشته که این مقدمه درباره افغانستان و مردم آن کشور است؛ یعنی این مقدمه درباره چرایی شعرهای این دفتر است، نه درباره چگونگی شعرهای آن. حدادعادل در مقدمه خود، به صورت موجز نکات خاصی را ذکر کرده است؛ مثلا به پیامک «جان پدر کجاستی؟» که در ایران و افغانستان کمکم تبدیل به جمله مشهور و تاثیرگذار شد و سپس به شکل یک پویش و همدردی اجتماعی درآمد و... اشاره کرده است. حدادعادل این جمله احساسی و دردآلود را نهتنها به مظلومیت مردم افغانستان، بلکه به مظلومیت مردم ایران در 7 سال دفاعمقدس و پدران داغ پسر دیده ارتباط میدهد و در کل به مظلومیت مردم عراق، یمن، سوریه، لبنان و... و این جمله دردآلود را خلاصه این مظلومیتها میداند. سپس از افغانستانی میگوید که نهتنها همسایه ما است، بلکه از مردمی میگوید که در فرهنگ، تاریخ، دین و زبان مشترکیم.
اینک به 15 شعر مجموعه شعر «گیسوان کابلی» محمدحسین انصارینژاد بازمیگردیم و امیدواریم شعرهای این دفتر بتواند توقع ایجادشده را برآورده کند؛ یعنی بتواند به شکل شایسته و بایسته از دردها و مظلومیتی که از آن گفتیم بگوید و عمق و گسترای فاجعه و واقعه را بدون شعار و توصیفهای صرف به مخاطبان نشان دهد.
فصل اول کتاب نامش «از جاده هرات» است، شامل 6 غزل که غزل اول تقدیم شده است به شاعران مهاجر افغانستان: «برای شاعران مهاجر افغانستان که با درد و داغ هم زیستهایم».
در غزل نخست با نام «گیسوان کابلی» که نام کتاب هم است، شاعر نشانههای مشترک ۲ کشور را به رخ میکشد؛ از شاهراه قونیه و حضرت شمس و جاده هرات گرفته، تا شور و بیات و بانگ «شاه کابلی» و شامگاه بلخ و تا... و از یلدا تا گیسوان بلند کابلی تا سنت، صفات، شهید بلخی شاعر، خاک کربلا، فرات تا... و این همه را خوب به هم میآورد:
این شاهراه قونیه است، یا جاده هرات شماست
اینجا سماع حضرت شمس، در شور و در بیات شماست
این بانگ «شاه کابلی» است، از شامگاه بلخ، مگر؟
محو قمارخانه ما، مبهوت کیش و مات شماست
گر سیوزی کشیده کمان، تیرش کمانه کرد دریغ
تیرش به روی نقشه دوید، این مرز بیثبات شماست
میخواند از مزار سخی، شیراز را و قونیه را
این جلوه حیات من است، این جذبه حیات شماست
یلدای من بلندتر است، از گیسوان کابلیات
چای و پنیر و پسته ما، دلتنگ سور و سات شماست...
گرداب و بیم موج کجاست، با بادبان نام حسین
تا کشتی نجات من است، تا کشتی نجات شماست...
غزلی که در کنار نشانهها، مشترکات را نیز برمیشمرد و در بین راه، شاعر آن را خالی از آیینی شدن با نام امام حسین(ع) نمیگذارد؛ غزلی که توأمان بسیاری از مشترکان ایران و افغانستان است؛ غزلی که در عین حال، خالی از نظم نیست. اما خوبی کار این غزل در این است که یک بیت کاملا منظوم نمیسازد و در هر بیت منظومش، اشارات و دقایق و ظرایفی از شعر هم وجود دارد؛ از تخیل تا عاطفه:
تاریخ درد و رنج من است، تاریخ درد و رنج شما
اندوه دودمان من است، رنگی که در دوات شماست
این ابرهای جامهدران، باران گریههای مناند
ابر دیار مادریام، در کوه و در فلات شماست
اینجا نشستهام که غروب، نمنم غزل قدم بزنیم
این شعر، یک بغل گل سرخ، در باغ خاطرات شماست
در غزل دوم با نام «حزن کابلی» که به شاعر افغانستانی، محمدکاظم کاظمی تقدیم شده، شور و حال و رنگارنگی غزل نخست را نمیبینیم و حتی اندکی سردی بر آن حاکم است:
به گوش، قصه بغض شبانهاش نرسید
که آن کلاغ خبرچین به لانهاش نرسید
به قصههای قدیمی کلاغ را میدید
که وقت سوختن آشیانهاش نرسید
میان قصه سراسیمه پهلوانهایش
یکی میان غبار زمانهاش نرسید...
غزلی که روایی است و از شیرینی روایت خالی است:
کنار پنجرهاش قلقل سماور نیست
که عطر چای هل و رازیانهاش نرسید
دریغ، طوطی نقال قهوهخانه خموش
شکرفروش به شور ترانهاش نرسید
غزل سوم با نام «از جاده هرات» همان نشانههای غزل نخست را دارد اما شور و طراوت و رنگارنگی آن را نه:
نشستهای کسی از جاده هرات بیاید
امیر کشورت از فتح سومنات بیاید
چگونه عنصری از فتح کابلت قصیده بخواند
اگر به کالبدش نفخه حیات بیاید
«زخمه هستی» غزل چهارم این دفتر است و چندان رسیده نیست؛ اگرچه شاعر آن را به استاد «واصف باختری» و شکوه غزلهای به یادماندنیاش تقدیم کرده است:
رود رودی آشفته است، خواب هیرمند امشب
کاش ماه بنوازد، نای هفتبند امشب
تیشه مانده بیفرهاد، روی دوش شیرینکوه
کاشکی تکان میخورد شانه سهند امشب
غزل پنجم « شاه هرات» نام دارد و غزلی آیینی - عرفانی است که بیشتر وزنش به آن شور داده است تا خود شاعر:
تشنهام از پیش، پای فراتم
سوخته از آه، آب حیاتم
دست تکان داد عارفی از طف
چرخزنان برد تا عرفاتم
نقش نگینم یا شرفالشمس
دُر نجف باد حرز نجاتم
رفتهام از خویش، تا به کجاها
صبح نشابور، شام هراتم
همهمه کیست، حی علی النور
شعشعه چیست در ظلماتم؟
منهای ضعف و قوتهای ابیات بالا که یکی از ضعفهایش نوع بیان «تا به کجاها»ست و بیان قویاش در «شعشعه چیست در ظلماتم؟»؛ باید گفت تعابیری نظیر «چله مستی» و «لیل برات» توان قدرتبخشی به مصراعها و بیتهای خود را ندارند و از این رو، آنها را ضعیف میکنند:
پیر در آن سوست شارح اسما
چله مستی شرح صفاتم
ای شب گیسوت سوره والیل
گم شده در توست لیل براتم
تعابیری چون «صبح تجلی» و «جلوه ذات» هم وامدار قدرت کلام حافظ و شاعران دیروز است که امروز در این دفتر به نفع شاعر مصادره شده است؛ یعنی میخواهم بگویم هیچ ربطی به شاعر ندارد اگر بیت ذیل قوی است:
حیرتم از این صبح تجلیست
برده به خورشید جلوه ذاتم
اما در عوض، تعابیر قدرتمندی چون «نذر نگاه» و «بذر خیال» و «تیغ یمانی» و «چرخش خون» در ۲ بیت ذیل مدیون ذوق و قدرت تخیل و بیان مناسب و زبان قوی شاعر است:
نذر نگاهت، بذر خیالت
هرچه نمازم، هرچه زکاتم
تیغ یمانیست باز به مشتم
چرخش خونیست در حرکاتم
در بخش قصیدهها، نخست با شعر «قصیده داغ کابل یک» روبهرو هستیم که شروع مصراع با همان پیامک مشهور است که در ابتدای نقد از آن یاد کردیم و گفتیم که به یک پویش ملی بین ۲ ملت تبدیل شده بود و چه و چه:
«جان پدر کجاستی؟» اما جواب کو؟
آن سرو خواب رفته به روی کتاب کو؟
آبادیات کجاست؟ نفس میکشی هنوز
میپرسی از خودت هله خانه خراب! کو؟
حاصل به غیر چشم تر از این عتاب نیست
یا جز جویدن جگر از این خطاب کو؟
ابیات آغاز این قصیده و ابیات میانی چندان چنگی به دل نمیزند و قدرت بازتاب عاطفی آن پیامک مشهور را ندارد اما همانگونه که اغلب قصاید مشهور در تداوم کار به شور و حرارت میافتند، محمدحسین انصارینژاد نیز در ابیات آخر این قصیده به تکاپو و شور افتاده است، اگرچه کمی دیر؛ ابیاتی که بازتاب آن پیامک عاطفی را هم بهصورت عاطفی و هم به صورت حماسی پاسخ داده است:
در شامگاه فاجعه پس نیلبک کجاست؟
دستی به زلف خونی چنگ و رباب کو؟
گیسو بریده، همنفس صبح کابلند
در خون نشسته جامهدران آفتاب کو؟
درد صنوبران رشیدت به جان ما
عکس ستارگان شهیدت به قاب کو؟
آنجا به شام مظلمه، هر سو سیاوشیست
اما کدام محکمه؟ افراسیاب کو؟
در چاه کابل است تو را هم تهمتنی
رد شغاد گمشده پشت نقاب کو؟
خون ستارگان تو بر سنگفرشهاست
گیرن بهقدر شیشه شکستن، شتاب کو
بر صبح باغ میشنوی رقص شعله را
نیلوفرانه حاصلت از پیچوتاب کو؟
خونخواه چل ستاره خدایا کدام سوست؟
او را به دوش، چله تیر شهاب کو؟
انگار ابرهای اجابت ستروناند
باران بهوقت نافله مستجاب کو؟
کو نعره سواری از آنسو به انتقام
دستی از این قبیله به سرب مذاب کو؟
این نوشته را با شعر آخر دفتر که یک دوبیتی است به پایان میبرم که تقدیم شده به محمد سرور رجایی شاعر افغانستانی؛ یک دوبیتی به معنای واقعی خود:
از آن بالا، سفر خوش باد برگرد
به سوگ آخرین شمشاد برگرد
پر از انا الیه راجعونم
خرابم، خانهات آباد! برگرد