علیمحمد هنرمند: بیش از ربع قرن از 2 خرداد 1376 به عنوان یکی از نقاط تاثیرگذار تاریخ سیاسی معاصر ایران میگذرد. در این بازه زمانی، آنچه «جبهه اصلاحات» با تمام دستهبندیهایش شناخته میشود، در قالب یک بازیگر موثر در سپهر سیاسی کشور نقشآفرین بوده است. بررسی فراز و نشیبهای این بازیگر در جایگاه پیروز انتخابات ریاستجمهوری 92،80،76 و 96 و بازنده میدانهای 84، 88 و 1400 نیازمند بازخوانی مولفههای متعددی است که از حوصله یک متن خارج است. با این حال یکی از چالشهای این جریان در 3 دهه گذشته، به نسبتش با نامی که آن را نمایندگی میکند بازمیگردد. نخستین سوال این است: اصلاحطلبی که ترجمه مشی «رفرمیسم» در ادبیات سیاسی مدرن است، چه مختصاتی دارد و آیا جبهه اصلاحات همسو با آن بوده است؟ این پرسش کلیدی را احتمالا بتوان مهمترین ابزار هر تحلیلگر و کنشگر سیاسی برای دست یافتن به پاسخ باقی سوالات درباره جبهه اصلاحات دانست. اصلاحطلبی یا همان مشی «رفرمیسم» چند اصل کلی دارد: 1- قائل به حفظ نظم سیاسی و به عبارتی مخالف با انقلاب و براندازی است، 2- از آنجا که خود را بلوکی از ساختمان حاکمیت میداند، نسبت به سرنوشت نهایی نظام سیاسی احساس مسؤولیت میکند، 3- تغییر را تنها در مسیر قانونی مشروع میداند و ستیز با قانون را به مثابه عاملی در بلاموضوع شدن خود نکوهش میکند، 4- نقشه راه تغییر خود را به گونهای ترسیم میکند که تغییر به تقویت نهادهای رسمی به عنوان سمبل قانون منتهی شود. با همین مختصات جریان «اصلاحطلبی» اتفاقا واجد سطح بالایی از «اصولگرایی» در مشی سیاسی خود است. طبیعتا اصلاحطلبی را که میل به براندازی داشته باشد، میان خود و نظام سیاسی دوگانگی تعریف کند، بیاعتبار کردن قانون را به عنوان بخشی از کارویژه خود تعریف کند یا به دنبال تضعیف نهادهای قانونی از طریق ورود به همان نهادها باشد، نمیتوان در قاموس اصلاحطلبی تعریف کرد. واقعیت امر آن است که مهمترین چالش جبهه اصلاحات در ایران، همین بینسبتی با مختصات اصلاحطلبی بوده است؛ آنچنان که در نقض هرکدام از این 4 مورد میتوان به مصادیق زیادی از جمله رفتار ضد ملی این جبهه پس از شکست در انتخابات سال 88 اشاره کرد.
بینسبتی با این مختصات باعث شده اصلاحطلبان در 26 سال گذشته در تعریف یک شاخصه هویتی برای خود ناکام بمانند؛ آنچنان که آنها در زمان پیروزی در انتخابات حتی کوچکترین حقی را برای جناح شکستخورده قائل نمیشوند و زمانی که خود در همین زمین شکست میخورند، -وگاه حتی اساس انتخابات- را زیرسوال میبرند. با این تعاریف، اصلاحطلبان در شکنندهترین موقعیت خود به سر میبرند. آنها از سویی اگر بخواهند با رادیکالیسم تجویزی از سوی ضدانقلاب همراهی کنند، قادر به تعریف جایگاهی برای خود نیستند (چون برخلاف برهههایی همچون سال 88، دیگر کانون رهبری این رادیکالیسم را در دست ندارند) و اگر بخواهند در موقعیت پیشین خود قرار بگیرند، شاهد آن خواهند بود که بخش بزرگی از بدنه اجتماعی خود را از دست دادهاند. طبیعی است در این شرایط بخش قابل توجهی از چهرهها و گروههای اصلاحطلب به دنبال آن هستند با عبور کامل از اصلاحطلبی به مثابه «رفرمیسم»، در زمین رادیکالیسم برای خود هوادار پیدا کنند. ناگفته پیداست اتخاذ چنین سیاستی، تمام امیدهای آنها برای بازگشت دوباره به قدرت را از میان میبرد.
اما در سوی دیگر، شاخههایی از جریان اصلاحات به دنبال بازتعریف خود در جایگاه «رفرمیست» هستند.
عدم همراهی بخشی از چهرههای اصلاحطلب با موضع طیف رادیکال مبنی بر تحریم انتخابات، نشان از این یک خیز امیدوارکننده برای شکلگیری یک عقلانیت اصلاحطلبانه در میان این گروه دارد. یقینا این تجدیدنظرطلبی برای حرکت به سمت اصلاحطلبی مسؤولیتمدار را باید گامی سازنده برای جبران مسیر اشتباهی دانست که جبهه اصلاحات در 26 سال گذشته طی کرده است.
ورود اصلاحطلبان به میدان سیاست با مشی رفرمیستی از چند جهت هم برای این جبهه سازنده است و هم میتواند به ارتقای سطح کیفی سیاست در ایران منتهی شود. وقتی یک جریان سیاسی احتمال بسیار کمی برای پیروزی خود قائل است اما با صندوق رای قهر نمیکند، در حال انتقال این پیام است که میخواهد به اصول اصلاحطلبی حتی در زمانه شکست نیز تن دهد. از همین جهت جریان تجدیدنظرطلب موجود را باید بابت ایستادگی مقابل رادیکالیسم پدرخواندههایش تمجید کرد. از سوی دیگر این مسؤولیتمداری میتواند شاخصه هویتی اصلاحطلبان را به نقطه تعادل نزدیک کند. خاطره تلخ واکنش غیرمسؤولانه اصلاحطلبان به شکست در انتخابات سال 88 از این جریان چهرهای ساخت که قانون، نظام و قواعد بازی را تنها زمانی قبول دارد که پیروز میشود. تغییر این مشی و رسیدن به یک هویت مسؤولیتمدار میتواند چشمانداز فعالیتهای سیاسی این جریان را بهبود بخشد. در سطح کلان این مسؤولیتپذیری الگوی رفتار سیاسی کشور را نیز میتواند ارتقا دهد. جامعه تا زمانی که حرفهایگری سیاسی را از سوی مراجع سیاسی خود مشاهده نکند، نمیتواند در مواجهه با امور سیاسی از خود واکنش حرفهای و مسؤولانه نشان دهد.
در نهایت در نقطه فعلی یک گذشته سیاسی پرتناقض از اصلاحات وجود دارد و یک مسیر دوگانه برای آینده این جریان؛ تجدیدنظرطلبی بخشی از اصلاحطلبان میتواند به هدایت این جریان به جایگاه رفرمیست کمک کند.