printlogo


کد خبر: 277106تاریخ: 1402/11/28 00:00
یادداشت
شالوده‌شکنی در جبهه اصلاحات

محمدحسین مهدوی‌زادگان: «ژاک دریدا» فیلسوف پست‌مدرن فرانسوی در تشریح مفهوم شالوده‌شکنی (Déconstruction)، به نکات قابل تاملی اشاره می‌کند. هدف او، به چالش کشیدن ثوابت و مولفه‌هایی است که ارکان و بنیان‌های یک ساختار فلسفی یا سیاسی را تشکیل می‌دهد. از دید دریدا، این شالوده‌شکنی باید توسط بانیان و داعیه‌داران یک ساختار معین انجام شود. بنابراین، شالوده‌شکنی نوعی خوانش  است که در آن تلاش می‌شود پیش‌فرض‌های یک ساختار یا متن کشف و مورد بازتعریف قرار گیرد. اگرچه نظریه دریدا ابهاماتی داشته و انتقاداتی به آن وارد است اما به نظر می‌رسد تبدیل به مبنای عملکرد فکری برخی جریان‌های سیاسی غربگرا در قرن جدید شده است. منظور دریدا از شالوده‌شکنی، لزوما تخریب نیست؛ حال آنکه بسیاری از احزاب برخاسته از مدرنیته در غرب از آن تحت عنوان ارجحیت «خودتخریبی» نسبت به «دگرتخریبی» یاد می‌کنند. 2 خرداد 76، نقطه آشکارساز «ساختارسازی» جریان به اصطلاح روشنفکر در ایران بود. کلیدواژه «اصلاحات» در استخدام مطلق عده و گروهی قرار گرفت که اساسا در صدد «شالوده‌شکنی در انقلاب اسلامی» برآمدند. به عبارت بهتر، اصلاح‌طلبان در همان ابتدا دچار 2 خبط نگرشی و بینشی شدند؛ یکی اینکه پس از برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری 76، خود را صاحبان جدید انقلاب تلقی کردند و دوم از اصلاحات ادعایی خود عبور کرده و وارد فاز «شالوده‌شکنی» شدند. این 2 خبط بزرگ، تبدیل به پاشنه آشیل اصلاح‌طلبان شد. نقطه عطف این خطای تحلیلی، ماجرای تحصن نمایندگان مجلس ششم در اعتراض به ردصلاحیت‌های صورت‌گرفته از سوی شورای نگهبان بود؛ جایی که حتی پیاده‌نظام اصلی اصلاح‌طلبان نیز حاضر به حمایت خیابانی و حتی محفلی از آنها نشدند. این روزها اخباری از اردوگاه اصلاح‌طلبان مخابره می‌شود که می‌توان از آن تحت عنوان«شالوده‌شکنی در جریان اصلاحات» یاد کرد. نامه 110 نفر از اعضای میانه‌رو جریان اصلاح‌طلب مبنی بر لزوم مشارکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی، با خوانش هسته سخت و رادیکال این جریان در قبال انتخابات و دیگر پدیده‌های گذشته و جاری در کشور تعارض اساسی دارد. نکته مهم‌تر از «وجود تعارض»، بروز آن توسط جریان میانه‌رو است. به نظر می‌رسد جریان میانه‌روی اصلاحات جهت بقای موثر  خود در عرصه سیاسی - اجتماعی کشور، تصمیم به شالوده‌شکنی جریانی گرفته که طی 26 سال اخیر توسط هسته افراطی اصلاح‌طلبان (ساختارشکنان) هدایت شده است. 
صورت مساله مشخص است: جریان اصلاحات که در صدد شالوده‌شکنی انقلاب برآمده بود، اکنون دچار نوعی شالوده‌شکنی و پالایش آگاهانه در میان خود شده است. 
سعید حجاریان، آذر منصوری، عباس عبدی، محسن آرمین و... که در گذشته‌ای نه‌چندان دور «قطار اصلاحات» را متغیر مستقل و انقلاب اسلامی را متغیر وابسته به آن(!) تلقی می‌کردند، اکنون با خیزش آشکاری علیه خود مواجه شده‌اند که سرکوب آن حتی با استناد به «تکرارهای مکرر» رئیس جبهه اصلاحات نیز امکان‌پذیر نیست! آذر منصوری و اعضای ارشد حزب اتحاد ملت (حزب منحله مشارکت) که پس از اغتشاشات سال گذشته تمرکز دوچندانی بر حوزه زنان، نوجوانان و قومیت‌ها کرده و هدف اصلی خود را بازگشت به بازه زمانی 1376 تا 1378 می‌دانستند، هم‌اکنون با بحران داخلی روبه‌رو شده‌اند. آنها که از ابتدا نیز قدرت تعیین نسبت واقعی خود با نظام جمهوری اسلامی ایران را نداشتند، اکنون در تعریف رابطه و نسبت خود با بخش میانه‌رو جریان اصلاحات نیز با بحران مواجه شده‌اند. این بحران قرار نیست به‌زودی پایان یابد! تعدادی از اصلاح‌طلبان تلاش می‌کنند از دوگانه‌‌های کلیشه‌ای ساخته و پرداخته بخش تندرو جریان خود از جمله دوگانه  «توسعه سیاسی- توسعه اقتصادی»یا «پوپولیسم -عقلانیت» عبور کنند. اما مهم‌ترین تعارضی که در جبهه اصلات رخ داده، معطوف به «بازی در بطن نظام - بازی علیه نظام» است. حزب اتحاد ملت بی‌درنگ گزینه دوم را انتخاب کرد و معتقد بود حمایت‌های پشت‌پرده رئیس جبهه اصلاحات از حضور آذر منصوری بر مسند رئیس جبهه اصلاحات، به معنای فراگیر شدن این رویکرد در میان کل اصلاح‌طلبان خواهد بود اما تحولات اخیر به وضوح نشان می‌دهد طیف رادیکال جبهه اصلاحات بار دیگر دچار خطای محاسباتی - راهبردی سختی شده که جبران آن ناممکن است. جریان «گذار از خوانش اولیه اصلاح‌طلبی»، بیش از ربع قرن پس از دوم خرداد 1376 شکل گرفته و طیف تندرو این جریان، ‌گریزی از مواجهه با آن ندارد!
 

Page Generated in 0/0064 sec