الف.م. نیساری: انتشارات «گویا» گزیده شعرهایی را در حوزه شعر نوجوان و جوان منتشر کرده با نام کلی «شعر شباب» اما بسیاری از شعرهای این کتابها دور از زبان عموم مردم نیست. ناشر برای هر شاعر، کتابی مستقل چاپ کرده که معمولا بین 60 تا 120 صفحه است؛ مجموعهشعرهایی حاوی اشعار کلاسیک، نیمایی و سپید که طبعا در هر مجموعهای تعدادشان متغیر است. کار نشر گویا میتواند حرکتی باشد برای نزدیکتر کردن عموم مردم به شعر.
یکی از مجموعهکتابهای «شعر شباب»، دفتر شعر «روی شاخه آبان» منیره هاشمی است؛ شاعری متولد 1359 با ۲ دهه سابقه شاعری در حوزه شعر کودک و نوجوان. این مجموعه، گزیدهای است از اشعار منیره هاشمی در 96 صفحه. شعرهای این دفتر به غیر از سهچهارپاره، همه در قالب نیمایی است. اشعار این کتاب اغلب کوتاهند و بیشتر از 5-4 سطر نیستند. بقیه شعرها هم معمولا در یک صفحه متعارف کتاب جا میگیرند.
موضوع و مضمون دفتر شعر «روی شاخه آبان» منیره هاشمی بیشتر حول محور مسائل عمومی است. از نام شعرها نیز میتوان پی به موضوع آنها برد؛ نامهایی چون «کوچه و برف»، «سلام»، «انتخاب»، «وطن»، «شعر آفتاب»، «بیزاری»، «سیب نارس» و... و نیز نامهای خاص و اختصاصی و امروزی و جاری در روزمرگی؛ مثل «بادبادک»، «من کلاس هیچم»، «قطار از ریل خارج شد»، «خندههای زورکی»، «عکس اول روزنامهها» و... و دیگر اینکه فضای کلی این دفتر خالی از فضاهای شعر انقلابی و معنوی و آیینی نیست:
نه در قطب برفی
نه در غرب تاریک
همینجا به خورشید نزدیک
خدا خواست در بهترین نقطه خاک
به همراه این پرچم عشق
بالا بیاییم
خدا خواست
اینجا به دنیا بیاییم
بهتر بود در شعر انقلابی و وطنی بالا، شاعر تنها از وطن خود تعریف میکرد و شعار نمیداد؛ شعار «غرب تاریک»، چرا که غرب در کل که تاریک نیست. همچنین خوب بود کاری هم به «قطب برفی» نمیداشت. اینگونه نگاه کردن، کشور کویری و نیمهکویری و بیآب ایران را که کمتر سرسبز است، شاعر نادیده میگیرد. بهتر بود شاعر اشاراتی ملموس نیز به شاخصههای این «بهترین نقطه خاک» میکرد، تا دچار کلیگویی نشود.
شاعر در شعر نیمایی و آیینی خود نیز از نوع تفکر و احساس و شعر و سخن مشهور مولانا بهره میبرد که در چندین شعر خود به این معنا و مفهوم اشاره داشته و گفته است، آنگونه که همه پدیدههای طبیعی و حتی اشیا در حال ستایش و تسبیح خدایند و...
در واقع، اشکالی ندارد شاعران از مضامین و مفاهیم مشترکی بهره ببرند اما مهم این است که این مفهوم و محتوا باید بعد به شکل و زبان دیگری گفته شود تا جلوه دیگر و روی دیگری از آن آشکار شود. اینکه همان حرف مولانا را با کمی پس و پیش کردن دوباره بازگو کنیم و حتی آن را با ضعف بیانی و سستی زبانی به خورد مخاطب بدهیم لطفی ندارد، بلکه ملالانگیز هم خواهد بود:
تسبیح میگویند
گنجشکها، گلها
بر شاخه بلبلها
باران و ابر و نور
پروانهها با هم
در دشتهای دور
تسبیح میگویند
در روزها، در شب
هر چیز این دنیا
شعری که علاوه بر نکات منفی بازگوشده، یک نکتهی منفی بزرگ دیگر هم دارد و آن قابل ادامه دادن این اثر است؛ آن هم از هر جایی که بخواهیم؛ حتی از سطرهای 2، ۳ و... و نیز بعد از سطر آخر. اینکه بگوییم «همه چیز در حال تسبیح گفتن است» و بعد تند تند هر چیز دم دستمان آمد به آن اضافه کنیم که از غیر شاعران هم برمیآید!
شعر «بادبادک» هم که در معنای کلی خود یک شعر آیینی و مذهبی محسوب میشود، میتوانست از پرداخت بهتری برخوردار شود؛ مثلا شاعر میتوانست روی «گیر کردن» و «به آسمان رسیدن» کار کند و روی این ۲ امر جولان دهد و میدانداری کند، نه اینکه با عجله از کنار این مضمون خاص بگذرد و به نوعی آن را در کلیت خود رها کند؛ اگرچه این شعر جزیینگریهای با تناسب و زیبایی نیز داشته است؛ مثل «گیر کردن بادبادک لای شاخه» و «پریدن و به آسمان رسیدن دو پرنده» اما کلیگویی جاری در سطرها و سطر شعاری آخر شعر، بار سنگین معنوی شعر را کمرنگ کرده است. البته شاعر میتوانست فقط «به آسمان رسیدن» را در آخر برای خودش حفظ کند:
لای شاخههای یک درخت خشک
گیر کردهام
یاکریم کوچکی پرید
یک کبوتر سفید پر زد و به آسمان رسید
خوش به حالشان...
راستی! چطور میشود به آسمان رسید؟
همین محتوای شعر بالا در شعر «ریشهها» با پرداختی کامل و حتی تکاملیافته دیده میشود اما این اتفاق در ۳ سطر آخر شعر متوقف میماند. اگرچه خود ۳ سطر آخر بهتنهایی نیز زیباست اما انگار شعر ساختار و فرمش را تنها تا ۶ سطر اول توانسته پیش ببرد و در ۳ سطر آخر دچار دستانداز یا خلأ شده است، انگار بعد از سطر ششم شعر، یک حلقه از شعر مفقود شده است و نمیگذارد شعر همانگونه که درخشان آغاز کرده بودن و ادامه یافته بود، به پایان برسد، وگرنه شعر همینطور هم نامفهوم نیست اما مفهومش روان نیست. یعنی شاعر باید با تمهیدی ظریف، این «پلهپله به آسمان رفتن طرف را» باورپذیر میکرد، همانگونه که در سطرهای قبلی با بیان جزئیات و ظرافت تشبیهات و از طریق وجه عینی بخشیدن به سطرها به این مهم رسیده است:
ریشههای من
دوستان من، پرندههای من...
برگبرگ خندههای من...
در میان جنگلی بزرگ ماندهاند
از درخت سبز بودنم
چند پارهچوب مانده است
گوشه حیاط، روز و شب
راه رفتنت به آسمان شدم
پلهپله نردبان شدم
علاوه بر نگاه مذهبی و فضای مذهبی بسیاری از شعرهای دفتر «روی شاخه آبان»، نقش «مادر» و ستایش و بیان حالات او و نیز نگاه و بیان و فضای «مادرانه» را کشف کردن، از دیگر نکات قابل توجه شعرهای این دفتر است؛ مثلا در یک جا «ایران، مادر است و شانههایش مأمن خورشید است و ماه گردنآویزش؛ قلبش اقیانوس آرام است با ماهیان آزاد و در چشمانش گله آهوان شاد...»؛ شعری که اگر یک سطر شعاری را نداشت، شعریت خود را خالی از شعار متجلی میکرد، زیرا سطرهایی از این دست بیشتر به درد شعار و به کار سرود میآید نه شعر؛ منظور این سطر است: «باشی همیشه خرم و خندان» در شعر زیبای ذیل با نام «مادرم ایران»:
خورشید روی شانههای توست
بر گردن تو، ماه آویزان
در قلبت اقیانوس آرامیست
با ماهیان قرمز آزاد
در چشمهایت گلههای آهوان شاد
باشی همیشه خرم و خندان
ای سرزمین دوستیها
مادرم ایران!
در شعر «حواسم...» نیز منیره هاشمی اشاره به «مادر» دارد اما حرف شعر در سطح میگذرد، زیرا شعر نه «زبان» دارد و نه «ساختار» و نه «فرم». زبان شعر یعنی در آرامی و حماسی بودن و عاشقانه سرودن، شعر خالی از بلاغت و سلاست و شیوایی و رسایی نباشد و دور از سرما، در فضایی گرم و پرحرارت بیان شود و نیز کلمهها و اجزای شعر زنجیروار چنان به هم پیوسته باشد که قابل گسستن نباشد و ساختمان محکمی داشته باشد که همان ساختار شعر است و دیگر اینکه چگونگی بیان و حرکت شعر از آغاز تا پایان شکلی روان و جلوهای رخشان داشته باشد در تنوعی که از آغاز و سطر اول شعر نشانههای شکلگیری و فرمش پیداست، نه اینگونه در سطح و سست و خالی از محتوا با چینش بیتناسب و کمتناسب کلماتی که حتی برخی از آنها اضافی و حشو زایدند؛ مثل «آهسته»، «پرواز کردند» («پریدن» مناسبتر بود)، «من»، «بیحال» (که موردش نامعلوم است و به جایش 10 کلمه جایگزین بهتر و کمی بهتر و مثل خودش میتوان پیدا کرد) و کل سطر آخر «حواسم به این چیزهاست». ضمن اینکه بعد از سطر سوم باید «حواسم به آهی که امروز مادر کشید» میآمد، تا بیان به سمت سستی نرود؛ هرچند شاعر با همین سستی بیان، مفهوم مورد نظر را در سطر آخر القا کرده است:
عددها کلاغند
چه آهسته پرواز کردند از تخته ذهن من
حواسم سر درس نیست
به آهی که امروز مادر کشید
به گنجشک بیحال روی درخت
به ابری که تنهاست
حواسم به این چیزهاست
صدای خنده مادر، کنار سفره گرم و.... در شعر «سلام خوشبختی» نیز حضور مادر و مادرانه بودن در شعرهای منیره هاشمی را یک بار دیگر بهگونهای دیگر نشان میدهد، یا حضور پررنگ مادر در شعر کوتاه «بهمنی دوباره». هرچند او تشبیه جالب و جاافتادهای به دست نداده از مادر، اگرچه تشبیه و تعبیر تازه و نو بود؛ یعنی تشبیه «آههای مادر به بهمن!»:
چای، سرد
خنده، سرد
پشت پنجره، صدای آن پرنده سرد
آههای مادرم
بهمنی دوباره است
اما در شعر کوتاه دیگر با نام «مادرانه»، شاعر به زیبایی «از دیوار، مادر میسازد وقتی...»:
وقتی گیاهی سبز
بر دستهای سنگیاش رویید
لبهای او خندید
دنیا برایش جور دیگر شد
دیوار، مادر شد
شاعر در ۲ شعر «لب مادرم» و «زمین، مادر ما» نیز در سطح حرکت میکند و شعر عمق و گسترایی ندارد و این مادرانه گفتن در سراسر دفتر «روی شاخه آبان» دیده میشود.
گفتم و باز میگویم با این همه، این دفتر خالی از شعرهای زیبا و جاافتاده و دارای حرفهای شاعرانه نیست؛ مثل شعر «خوش به حال رودخانه» که منیره هاشمی بهخوبی و با نگاه جزئینگر در نشان دادن رودخانه در مقام یک شاعر موفق بوده است:
خوش به حال رودخانه
از تمام سنگها قویتر است
رودخانه توی قلب خود
عکس آفتاب را کشیده است
روز و شب بدون خواب
روی نقشه جهان دویده است
رودخانه از قدیم
شاعری بزرگ بوده است
شعرهای عاشقانهای
برای زندگی سروده است
حرف آخر اینکه زبان شعر منیره هاشمی مناسب جوانان است؛ اگرچه گاهی متمایل به شعر و زبان نوجوان است اما گاه حرف نغز و کشف شاعرانه، سنگینی زبان را به سمت شعر جوان سوق میدهد، میتواند مخاطب عام را نیز جذب کند:
دانه زیر سنگ فکر کرد
زندگی همین سکوت سرد نیست
راه رد شدن از این حصار سنگ چیست؟
دانه زیر خاک
آرزوی سبز خویش را
دوباره بافت
آرزوی او بزرگ شد
ریشه کرد
قلب سنگ سخت را شکافت