سیدهآزاده امامی: این روزها مقارن 2 رویداد، نام محمد خاتمی بویژه در عرصه رسانه دوباره بر سر زبانها افتاده؛ 2 رویدادی که البته با تقدم و تأخر زمانی هر 2 به نحوی واحد، کنشی خاص از وی را نمایان کردند و وجهی از شخصیت وی را بیش از پیش برملا.
نخست متعاقب انتشار راهبرد انتخاباتی جبهه اصلاحات و تعریف و تمجید خاتمی از بیانیه رادیکال و ساختارشکنانه طیف تندروی این جریان پای او دوباره به بحثهای رسانهای باز شد و این گمان را تقویت کرد که ظاهرا خاتمی عزم جزم کرده از مشی سابق و به قول خودشان میانهرو در جبهه اصلاحطلبی فاصله گرفته و به رادیکالهایی از جنس تاجزاده و حجاریان نزدیک و نزدیکتر شود.
خاتمیای که افتخارش برگزیدن راهی در میانه بود و ابا داشت از میدان دادن و فروغلتیدن به دام اقدامهای ساختارشکنانه، حالا دم داده است به دم «تحریمی»ها و برای مشارکت در انتخابات شرط و شروطی میگذارد که ناظر به ساختار قانونی امر انتخابات، به قول منطقیون، گزارهای سالبه به انتفای مقدم بیان میکند و شرط و شروطش معنایی جز «تحریم» انتخابات ندارد، هرچند او نیز همنوا با سایر بانیان این بیانیه شهامت تصریح به تحریم را نداشته باشد اما واقع آن است که از آنچه بیان داشتهاند منطقا و عقلا چیزی جز تحریم استنباط نمیشود و تحریم پیامد ناگزیر و بدیهی اما و اگرهای آنهاست.
بیانیه موسوم به «روزنهگشایی» 110 فعال اصلاحطلب که با فحوایی کاملا مغایر راهبرد جبهه اصلاحات منتشر شد، مهر تأییدی بود بر وجود گسلی ترمیمناپذیر میان افراطیون و طیفهای میانهروی اصلاحات.
بیانیه مذکور تقابل میانهروهای اصلاحات حتی با خاتمی هم بود.
دوستداران خاتمی اما اگر چه خود بهتر از هر کسی میدانستند راهی برای ایجاد آشتی میان این 2 رویکرد نیست و هیچ عقل صریحی حکم به توافق بیانیه 110 نفری با راهبرد جبهه اصلاحات نمیدهد، با این حال اما ارادت قلبی آنها به خاتمی مانع آن بود که صادقانه قبول کنند او با راه تازهای که اینها در پیش گرفتهاند میانهای ندارد و تلاش میکردند به هر ترفند و توجیهی شده خاتمی را از دامان افراطیون جدا کرده؛ به آغوش خود بازگردانند.
خاتمی هم البته طبق معمول با سکوت و یکی به نعل و یکی به میخ زدن ترجیح داد نه دل میانهروها را بشکند، نه از تحریمیها برای خودش دشمن بتراشد؛ خاتمی گمان میکند همین که در راهبرد جبهه اصلاحات به صراحت سخنی از «تحریم» نیامده، بسنده است برای اینکه به پیشانی قائلان آن مهر تحریمی زده نشود؛ حال آنکه هیچ توجیهی از پس رفع و رجوع آنچه منطقا از راهبرد مذبور استنباط میشود برنمیآید.
دومین موضوعی که نام خاتمی را پیش کشید، بازخوانی واقعهای است که سال 88 و در روزهای فتنه روی داده است و آن ملاقات عدهای از جوانان اصلاحطلب با خاتمی و تصریح وی به این حقیقت است که در انتخابات 88 تقلبی رخ نداده و او بنا بر ملاحظاتی- از دست دادن پایگاه اجتماعی میان طبقهای خاص - از اذعان صریح به این حقیقت به نحو علنی معذور است.
در پی نقل این واقعه از جانب برخی حاضران در آن دیدار، این بحث مطرح شد که افشاکنندگان فحوای جلسه مذکور مرتکب عملی خلاف اخلاق شدهاند، چرا که از آنها تعهد گرفته بودند محتوای مطالبی را که در جلسه مطرح میشود به هیچوجه ثبت و ضبط و افشا نکنند و حال که چنین شده است، پس آنها افراد بیاخلاق و غیرقابل اعتمادی هستند.
با فرض صحت این شرط و این نتیجه اما باز هم چیزی از گناه خاتمی کم نمیشود! در واقع این نقد پیش و حتی بیش از جوانان اصولگرا دامان خاتمی را میگیرد و خاتمی را فرد بیاخلاق و غیرقابل اعتمادی میکند که شهامت بیان صریح چیزی را که در خلوت گفت، نداشت و چه بسا در تقابل با آن رفتار کرد و با سکوت خود بر آتش فتنه هیزم ریخت!
دقت کنید آنچه درباره جلسه مذکور گفته میشود تکذیب آنچه به خاتمی نسبت داده شده، نیست، بلکه صرفا بحث بر سر آن است که حضار در آن مجلس اخلاقا اجازه نداشتند مطالب بیانشده را منتشر کنند.
این نقطه سیاهی در کارنامه خاتمی است که با همه ادعای اخلاقمداریاش، آنجا که باید بزرگترین ناموس اخلاق یعنی «حقیقت» را پاس بدارد، لب فرو میبندد و ساکت به نظاره مینشیند تا آتش فتنه تا کجا این انقلاب و نظام را فرومیبلعد!
خاتمی یک شخصیت معمولی نبود که سکوت و سخنش علیالسویه باشد و تأثیری بر فرجام فاجعهای که رقم میخورد نداشته باشد، او شخصیتی کاریزماتیک بود و در آن مقطع محبوبیت قابل توجهی داشت و میتوانست با اذعان به حقیقت چه بسا به میزان زیادی مانع بروز فتنه شود یا حداقل از ابعاد آن بکاهد اما چنین نکرد!
خاتمی سال 88 حرف نزد چون نگران همان چیزی بود که خودش گفته بود؛ از دست دادن بخشی از پایگاه محبوبیتش که طیف متکثری از بهاییها تا مذهبیها را در بر میگرفت. خوب که نگاه میکنیم میبینیم خاتمی امروز هم همین شیوه را تَکرار میکند؛ ماجرای 88 و مواجهه امروز خاتمی با مسأله انتخابات و تقلای ناموفق برای جمع کردن میان «راهبرد انتخاباتی جبهه اصلاحات» و «بیانیه 110 فعال اصلاحطلب»، اینها دقیقا عدل همند، نه حتی 2 روی یک سکه.
واقع آن است که خاتمی فردی منفعل و ترسو است که شهامت موضعگیری صریح ندارد؛ همان چیزی که حامیان افراطیاش در اواخر دولت دوم او میگفتند. اگر چه مطلوب آنها ساختارشکنی بیشتر بود و منظورشان این بود که خاتمی مردی نیست که آنطور که آنها میخواهند همه ساختارها را در هم شکند و پردهها را بدرد اما حقیقت آن است که او شهامت صراحت ندارد، او حرف صریحی نمیزند چون شهامت پذیرش مسؤولیت و تبعات گفتار و رفتار خود را ندارد تا روز مبادا بسته به اینکه باد از کدام جهت میوزد، بتواند کنش خود را در تناسب با آن جهتدهی کرده و سامان بخشد؛ امری که در کنشگری سیاستورزانه به شدت ناممدوح است و شایسته نیست یک سیاستمدار عامدانه به گونهای رفتار کند که پتانسیل هر تفسیری را داشته باشد. خاتمی هم مثل طیف رادیکال اصلاحطلبان هم خدا را میخواهد هم خرما را آنها میخواهند همواره در وسط میدان بازی کنند تا هم از مواهب درون حاکمیت بودن بهره ببرند و احکام خاص اپوزیسیون خارج از کشور را متوجه خود نکنند، هم به تمام مدعیات آنها ضریب دهند و در تخریب جمهوری اسلامی کم نمیگذارند! این بازی را نمیشود تا ابد ادامه داد.