printlogo


کد خبر: 277483تاریخ: 1402/12/9 00:00
نگاهی به مجموعه شعر «چهره‌ات را پیمبری باید» سروده مریم کرباسی
غزل بهانه خوبی است

وارش گیلانی: «چهره‌ات را پیمبری باید»، نام مجموعه‌ غزلی است از مریم کرباسی که آن را انتشارات گفتمان اندیشه معاصر در 84 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه 60 غزل دارد که اغلب مضامین‌شان عاشقانه است؛ عاشقانه‌هایی که گاه خانوادگی هم هست؛ یعنی عاشقانه‌ای برای مادر:
می‌خورد دایره در دایره و بند به بند
روزگار غزلم با سر زلفت پیوند
می‌خورد مثل شبی سوخته بر صبح تنت
گیسوانت که بلند است، بلند است، بلند
باز هم سر‌زده از باغچه‌ روسری‌ات
چند تا شاخه‌ نیلوفری بی‌مانند
گاهی غزل‌ها دخترانه است و زبان و نگاه و تصاویر و فضاسازی در این دایره می‌چرخد و زبانی کودکانه و نوجوانانه دارند. حتی وزن شعر نیز بیشتر مناسب شعرهایی است که شاعران برای این سنین می‌سرایند:
...در دامن گل کشیدند، یک رود و یک پل کشیدند
شستند در آب آن رود، پرهای مرغابی‌ات را
نقاشی‌ام را نگاهت یک مهر صدآفرین زد
از بس که زیبا کشیدم لب‌های عنابی‌ات را....
غزل‌های سال‌های اخیر مریم کرباسی نیز گاه در همین مدار می‌چرخد، مثل غزلی که وی برای همسرش سروده است؛ غزلی که در دفتر «چهره‌ات را پیمبری باید» نیست:
هر صبح بیداریم خوشبختانه با هم
کوک است حال ما دو تا دیوانه با هم
دیوانگی یعنی ندارم سیری از تو
هر روز هم باشیم اگر در خانه با هم
گاهی تو از من دلخوری، گاهی من از تو
اغلب ولی شمع و گل و پروانه با هم...
با این همه، غزل‌هایی در این دفتر وجود دارد که مربوط به یکی دو دهه‌ پیش است؛ مربوط به زمانی که شاعر جوان‌تر بود و عاشقانه‌هایش جوانانه‌تر و شاید هم شورانگیزتر؛ غزل‌هایی که در عین حال محجوبند و بیشتر در پی بیان احساس عشقند:
تلاش می‌کنم این روزها به او برسم
غزل، بهانه‌ خوبی‌ست تا به او برسم...
تمام دغدغه‌های شبانه‌ام شده است
که من چه وقت؟ چگونه؟ کجا به او برسم؟
کمی نیاز، کمی عاشقی، کمی احساس
مرا بس است که بی‌ادعا به او برسم
دلم خوش است به پایان این غزل، شاید
خدا بخواهد و در انتها به او برسم
فقط خدا کند، این سرنوشت ما باشد:
که او به من برسد زودتر یا به او برسم
البته دفتر «چهره‌ات را پیمبری باید» دارای غزل‌های بی‌پرواتر و عریان‌تری نیز هست که گاه در ذهن شاعر اتفاق می‌افتد؛ ذهنیتی که می‌تواند فرم این غزل را شکل دهد و آن را به «غزل امروز» و حتی به «غزل نو» نزدیک‌تر کند (هر دوی این ۲ نوع غزل، تفاوت‌هایی دارند و مشترکاتی اما در کل، غزل نو - نسبت به غزل امروز - فاصله‌ بیشتری با شعر و غزل قدیم دارد)، چرا که شاعر از روایت بهره‌ای امروزی می‌برد و آن را با تعابیر و کلماتی چون اتاق، خیال تخت، وسایل طراحی، گواش، قلم‌مو و زل‌ زدن، به سمت فضایی نو می‌کشاند:
از اول حیاط فقط بو کشیدمت
تا داخل اتاق شدم، تو کشیدمت
دست تو را گرفتم و در خلوت اتاق
هرجا که خواستم و هر سو کشیدمت
از بودنت، خیال نگاهم که تخت شد
تنها به یک اشاره‌ ابرو کشیدمت
برداشتم وسایل طراحی تو را
با بهترین‌ گواش و قلم‌مو کشیدمت
هی زل زدم تو را به زوایای مختلف
تا عاقبت نشسته به پهلو کشیدمت
در من، تب نگاه تو بالا گرفته بود
بی‌اختیار، گر به هیاهو کشیدمت
دیشب اتاق، پر شده بود از غبار تو
صبح آمدم دو مرتبه جارو کشیدمت
یکی از ویژگی‌های غزل‌های مریم کرباسی در دفتر «چهره‌ات را پیمبری باید»، روایی بودن آنهاست؛ از غزل‌های بالا، ۲ نمونه‌اش روایی است؛ غزل چهارم و بسیاری از غزل‌های این دفتر هم روایی است:
تو سوژه سوژه به دست آمدی، پدیده شدی
سپس دهان به دهان گشتی و شنیده شدی
مرتب از پی هم آمدی و ابیاتی
شدی و بیت غزل‌گونه‌هام چیده شدی
میان این همه عاشق که از دلم رفتند
تو آخرین نفری بوده‌ای که دیده شدی!
در واقع، روایی بودن حتی در غزل‌های غیرروایی مریم کرباسی نیز تقریبا به صورت پنهان و نهانی ساری و جاری است:
آهسته از در می‌روی، پنهان و پنهان می‌شوی
ای روح سرگردان من! کم‌کم پشیمان می‌شوی
شب‌ها میان خواب من، هر روز را دنبال من
گیسو به گیسو می‌دوی، ‌داری پریشان می‌شوی
گاهی میان پرده‌ای، از آتشی افروخته
گاهی چنان بی‌پرده که عریان عریان می‌شوی...
غزل‌های مریم کرباسی متنوع است و از این منظر، غزل‌های او با بسیاری از غزل‌های زنان غزل‌سرا متفاوت است، زیرا هم عاشقانه‌های وی متنوع است و تنها یک «تو» را در بر نمی‌گیرد، و هم این «تو» در بسیاری از غزل‌ها به شکل‌های متفاوت ظاهر می‌شود؛ یعنی تخیل یک «تو»ی دیگر و رویایی که در غزل‌های مریم کرباسی (آن هم به شکل متنوع) ظهور می‌کند کم نیستند؛ غزل‌هایی که گاه فرم شعرهای او را نیز از این راه می‌سازند. در کنار این تنوع می‌توان روایی بودن بسیاری از غزل‌های مریم کرباسی را نیز بر این امر افزود که مجموعه این ویژگی‌ها کافی است غزل‌های او را متنوع و حتی تا حدی متفاوت نشان دهد. از این رو گفتم «تا حدی» که هنوز هم زبان مریم کرباسی بسیار به زبان غزل‌سرایان زن امروز شباهت دارد؛ یعنی غزل‌سرایان زن هم‌نسل او و کمی بزرگ‌تر و کوچک‌تر، تا آنجا که انگار بسیاری از اینها دارند از روی زبان هم کپی می‌کنند. درست است که در شعر، زبان منظومه‌ای از ویژگی‌های متعدد و متنوع است که بسیاری از آنها را مریم کرباسی در غزل‌های خود دارد اما منظور ما از زبان در اینجا به طور خاص است؛ یعنی نوع انتخاب واژه‌ها و نوع چینش آنها و نوع لحن و کلام و گفتار شاعران، چرا که آهنگ‌های متفاوت با نوع تعابیر و انتخاب کلمات و نوع تغییر لحن و گشت و واگشت‌ها و ایجاد فضاهای متفاوت‌تر در غزل شاعران قابل تشخیص است. البته ویژگی‌های ذکرشده، در غزل‌های شاعران غزل‌سرای دهه‌های اخیر دیده می‌شود اما مخاطب حرفه‌ای منتظر یک دگرگونی همه‌جانبه است. در صورتی که در غزل‌های دفتر «چهره‌ات را پیمبری باید» مریم کرباسی از این دست غزل‌های تکراری بسیار است؛ تکراری به معنای شباهت زبانی غزل‌های او با دیگر هم‌نسلانش، مانند
 غزل ذیل:
بگذار در زلالی باران ببینمت
کم نه، همیشگی و فراوان ببینمت
از من مخواه بعد بهار، عاشقت شوم
از من مخواه فصل زمستان ببینمت
می‌ترسم از کنار دلم دورتر شوی
روزی خدا نکرده، پشیمان ببینمت
این نوع بیان و تعابیر یا مشابه آن، بارها در غزل‌های شاعران زن هم‌نسل مریم کرباسی تکرار شده و در نتیجه به تکراری و مستعمل شدن آن بیشتر کمک می‌کند.
البته در همین غزل نیز شاعر ابیات متفاوتی دارد اما این تفاوت کافی و همه‌جانبه نیست؛ ابیاتی مثل:
‌ای قهرمان اول میدان عاشقیم!
تا کی همیشه آن سوی میدان ببینمت؟
در هر کجا که هستی و باشی، دعای من
این است: در ردیف بزرگان ببینمت
 اما حرف و مغز داشتن شعر، معنایش این نیست که ما در شعر حرف‌های فلسفی و اجتماعی و روانکاوانه بزنیم، بلکه باید حرف و مغز داشتن حرف‌مان از روی شاعرانگی باشد؛ یعنی نه‌تنها رنگ و لعاب عاطفی بگیرد، بلکه شعریت داشته باشد، چرا که حرف‌های نغز و با مغز از روی تعقل است و شکل فلسفی و اجتماعی و روانشناسانه دارد اما حرف‌های نغز و پرمغز شعر از روی تخیل بیان می‌شود؛ تخیلی که گاه به زبان و بیان یا به فضای عاطفی آمیخته است. طبعا این نوع بیان و کلام نغز محدود به حرف‌های فلسفی، اجتماعی و رواشناسانه نیست، بلکه چون بسیاری از کلام عارفان یا شطح‌مانند است یا آنقدر گسترده است که در قالب یک یا چند معنا خلاصه نمی‌شود؛ یعنی از ابیاتی 
نظیر:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست 
که از مولاناست و بسیار تفسیرپذیر و پردامنه‌اند‌ بگیر تا غزل‌ها و شعرها و ابیات پیچیده‌تر و گسترده‌تری که هم در غزل مولاناست و هم در غزل دیگر شاعران و حافظ که گفت:
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه‌ من است
خورشید شعله‌ای‌ست که در آسمان گرفت
در صورتی که کرباسی تمام زیبایی شعرش را پای حرفی ساده حرام کرده است. شاید تعبیر «حرام کردن» کمی بی‌رحمانه باشد، زیرا غزل هشت شعری دلنشین است اما واقعیت امر این است که حیف است اینگونه زیبایی‌ها پای حرف‌هایی از این دست که آخرش «من تو را دوست دارم و در آرزوی توام و...» حرام شود؛ مگر اینکه از همین حرف‌های ساده بتوان فراتر رفت، تا آنجا که حافظ و مولانا و دیگر شاعران می‌روند و می‌توانند شکل و معنا را یک‌جا با هم نه‌تنها عوض کنند، بلکه عمق اینگونه دوست‌ داشتن‌های مجازی را فراز و گستردگی بخشند.
اینک غزل هشت:
چقدر حوصله کردم قضا قدر بشود
که سرنوشت تو با من قشنگ‌تر بشود
چقدر حوصله کردم خدا تو را یک روز
بیافریند و شاید که نه، اگر بشود 
تو را که قسمت من بوده‌ای به من بدهد
و با تدارک یک جشن مختصر بشود 
دو تا پرنده تنها به یکدگر برسند
زمین از این همه شادی که باخبر بشود 
به رسم هدیه به ما جای کوچکی بدهد
و عشق من به تو هر روز، بیشتر بشود
خدا کند نفست عطر شعر من باشد
که بعد از این غزلم عاشقانه‌تر بشود

Page Generated in 0/0058 sec