printlogo


کد خبر: 277510تاریخ: 1402/12/9 00:00
چرا باید در انتخابات شرکت کرد؟
لزوم هم‌سرنوشتی با جمهوری اسلامی

علی عسگری: قوام و دوام هر کشوری در گرو نیروهای اجتماعی آن است. وجود نیروی اجتماعی جدی عامل انسجام و امتداد یک جامعه است. اگر این گزاره‌ها را به عنوان پیش‌فرض قبول کرده و بخواهیم مبتنی بر آن ادامه دهیم، پیرامون کشور خودمان ایران باید بگوییم ایران معاصر حاصل بازیگری 3 نیروی اجتماعی است که هر یک در برهه‌ای عرصه قدرت رسمی را در اختیار داشته و تجربیات مختلفی را از خود به‌جا گذاشته‌اند. نخستین این نیروهای اجتماعی، عصبیت و قومیت است. به لحاظ تاریخی یکی از پررنگ‌ترین نیروها در ساخت قدرت رسمی کشور ما عصبیت و قومیت بوده است. عرصه سیاست، صحنه نزاع میان اقوام و یکی از مولفه‌های جدی تحولات تاریخی این نیرو بوده است. آخرین حاکمیت موجود در کشور ما مبتنی بر این نیروی تاریخی، حکومت قاجار است. جدای از عملکرد مثبت یا منفی دولتمردان قاجار در اداره کشور، تاریخ آگاهی در کشور ما رو به آن سمتی داشت که ادامه حاکمیت عصبیت بر ایران را بر نمی‌تافت. لذا ولو آنکه قاجار از خود عملکرد مثبتی به یادگار می‌گذاشت اما باز در نهایت از میان رفته و عملکرد او در نهایت می‌توانست در حد مسکنی زمانی، مقداری زمان سقوط آن را به تأخیر بیندازد. امروز نیز این نیروی اجتماعی فاقد هر گونه پتانسیل لازم برای انسجام‌بخشی به جامعه ایرانی است. نهایت تقویت این نیروی تاریخی در دوره فعلی، منجر به فعال شدن گسل‌های قومی و تجزیه‌طلبی شده است. 
دومین نیروی اجتماعی که کشور ما به خود دید، تجدد است. نیروی تجدد متأثر از رابطه ایران با غرب و به صورتی مصنوعی و غیرطبیعی در کشور ما به وجود آمد، لذا در وهله اول با مساله جدی بدنه مردمی روبه‌رو بوده و تلاش داشت از طریق پیوند با استعمار نقشی تأثیرگذار در امر سیاسی ایفا کند. به موازات طی شدن فرآیند تجدد در ایران، گسترش سبک زندگی شهری، شکل‌گیری دانشگاه و آشنا شدن مردم با مظاهر زندگی غرب و متکثر شدن منابع اطلاعاتی آنان، روشنفکری نیز بدنه مردمی بیشتری برای خود دست و پا کرد. گذشته از موارد پیش گفته، 2 موضوع دیگر نیز به بیشتر دیده شدن روشنفکری در ایران کمک کرد. نخستین موضوع حزب توده و نهادینه شدن فعالیت‌های روشنفکران در این حزب علیه حکومت پهلوی و موضوع دوم عرضه قرائت روشنفکری دینی در دهه 40 که تا حدودی بدنه اجتماعی را در اختیار آن قرار می‌داد. البته گروه‌هایی از روشنفکران اولیه همچون فروغی، تقی‌زاده و ... نیز با روی کار آمدن رژیم پهلوی با دستگاه قدرت رسمی پیوند خورده و تبدیل به روشنفکر محافظه‌کار شدند. هر چند در نهایت با زوال این حکومت، روشنفکر اعتراضی و روشنفکر دینی تنها تبلور‌های این سبک از نیروی اجتماعی شد. در دوران پس از انقلاب اسلامی، روشنفکری سنگر کسانی بود که به نوعی قصد مخالفت با نظام اسلامی را داشتند. به عبارت دیگر هر کس خود را در چارچوب جمهوری اسلامی نمی‌دید، نوعی پیوند ارگانیک با روشنفکری برقرار می‌کرد. اما واقعیت امروز بویژه پس از اغتشاشات سال ۱۴۰۱ گویای آن است که جامعه معترض به جمهوری اسلامی نیز از روشنفکری عبور کرده و بحران فقدان پایگاه مردمی برای آنان بسیار جدی‌تر از پیش شده است. از همین رو اگر بخواهیم نگاهی به پتانسیل‌های این گروه نیز بیندازیم باید گفت روشنفکری امروز فاقد هر گونه پتانسیل لازم برای انسجام‌بخشی به جامعه ایرانی و طی کردن فرآیند ملت‌سازی است. به عبارت دیگر روشنفکری  نه تجربه تاریخی مثبت در این موضوع داشته و نه امروز پتانسیل آن را دارد.
* مذهب راه انسجام‌بخشی به جامعه ایرانی
سومین نیروی تاریخی که ریشه در این مرز و بوم دارد، مذهب است. نیروی مذهب بویژه از قرن 9 همواره به عنوان بازیگر موثر و فعال در حاشیه، توان نیروی‌های دیگری را که صحنه رسمی قدرت را اشغال کرده بودند تهدید و تحدید کرد. در نهایت حاصل همه تلاش‌های این نیروی اجتماعی و تاریخی در کشور ما، خلق انقلاب اسلامی و قدرت حاصل از آن یعنی جمهوری اسلامی است. این نگاشته مدعی آن است که امروز نیروی اجتماعی مذهب تنها نیرویی‌ است که پتانسیل انسجام‌بخشی به کشور در ذیل یک قدرت رسمی را دارد. برای اثبات این موضوع باید مقداری اصل قضیه انسجام‌بخشی را توضیح داد. مراد از انسجام‌بخشی در حقیقت همان ملت‌سازی است؛ انسجام‌بخشی گرد آوردن فرد فرد انسان‌ها و هویت‌بخشی به آنان در عرصه جمعی. خلق هویت جمعی به عنوان مولفه‌ای که مرز خودی و دیگری را مشخص می‌کند، موضوعی است که با تمسک به آن یک جامعه خلق شده و به پیش می‌رود. با توجه به مقدمه مذکور این پرسش را می‌توان طرح کرد که کدام نیروی اجتماعی امروز می‌تواند به جامعه ایرانی انسجام‌بخشی کند؟ به عبارت ساده‌تر کدام نیروی اجتماعی پتانسیل این موضوع را دارد که همه مردم ایران را به صورت یکپارچه در ذیل کشوری به نام ایران جمع کرده و قدرت رسمی را در سراسر کشور منتشر سازد؟ فقط نیروی مذهب که نمود عینی آن در عرصه قدرت جمهوری اسلامی است چنان ظرفیتی را دارد. در توضیح بیشتر باید گفت با مطالعه نیروهای اجتماعی تاریخی در کشور، می‌توان به این نکته پی برد که نیروی عصبیت - قومیت امروز دیگر هیچ پتانسیلی برای انسجام‌بخشی به ایران ندارد. این نیرو حتی در موقف و خاستگاه خود نیز تنش‌آفرین بوده و گسست‌هایی را ایجاد کرده است، لذا این توقع که نیروی قومیت، اقدام به ملت‌سازی کند تنها خیالی خام خواهد بود. از طرف دیگر این موضوع با آگاهی زمانه و خودآگاهی انسان ایرانی نیز در تضاد بوده و طبیعتا نمی‌توان آگاهی انسان ایرانی را به چند قرن پیش بازگرداند. 
از نیروی قومیت و عصبیت اگر گذر کنیم، باید گفت نیروی روشنفکری ایرانی نیز در سراسر عالم متشتت شده و دیگر نمی‌توان از نیرویی به نام روشنفکری دفاع کرد. این نیرو به علت ماهیت مصنوعی و دست‌ساز خود، در نهایت سرنوشتی جز انحلال پیش پای خود نمی‌دید. مشاهده رفتار مردم طی چند سال گذشته هم بیان‌کننده آن است که هر میزان روشنفکران تلاش داشته‌اند تا تصاحب اعتراضات مردمی صدای آنان شوند، در این پروژه ناکام مانده و به جای رهبر و پیشرو، نهایتا در دنباله اعتراضات بغض خود را از جمهوری اسلامی نشان داده‌اند. لذا این نیرو نیز جدای از آنکه کارنامه مثبتی از خود در تاریخ ما به جای نگذاشته، هیچ پتانسیلی نیز برای اداره کشور ندارد.
با این توصیف باید گفت تنها نیروی متصور در کشور که توانایی انسجام‌بخشی به ایران معاصر و حفظ وحدت و تمامیت ارضی آن را دارد نیروی مذهب و جمهوری اسلامی است. اما این سخن به چه معناست؟ آیا به آن معناست که جمهوری اسلامی عاری از هر نوع بدی و خطایی است؟ اگر دارای اشتباهاتی نیز هست آیا به واسطه آنکه تنها امکان تاریخی ما است باید از آن به هر شکلی دفاع کرد؟
خلاصه سخن در واقع آن است که جمهوری اسلامی تنها امکان تاریخی پیش پای ما برای ایرانی ماندن و حفظ تمامیت سرزمینی است، لذا باید با آن هم‌سرنوشت شد. مراد از هم‌سرنوشتی آن است که جمهوری اسلامی چیزی خارج از جامعه و انسان ایرانی نیست. جمهوری اسلامی مولود و فرزند همه ما و جامعه ایرانی است، لذا اگر عملکرد او در حوزه‌‌هایی دارای خطاست، باید با او همدلانه همراه شد و فرآیند اصلاح را با نهایت همین همدلی طی کرد. باید دقت کرد که هیچ راهی برای اصلاح خارج از چارچوب رسمی جمهوری اسلامی وجود ندارد. 
نهاد انتخابات در سراسر دنیا تنها نهاد اصلاح‌گری است که در درون قدرت رسمی برای اصلاح آن تعبیه شده است. اگر هم‌سرنوشتی با جمهوری اسلامی را به معنای طی کردن فرآیند اصلاح با همدلی و از درون سیستم تفسیر کنیم، تبلور این تفسیر و نمود عینی آن صندوق رأی و انتخابات خواهد بود، لذا پشت کردن به این صندوق با وجود تمام انتقادات موجود، به معنای فرا رفتن از همدلی و هم‌سرنوشتی با جمهوری اسلامی و ندیدن امکان‌های تاریخی پیش پای کشور برای اصلاح آن است.

Page Generated in 0/0350 sec