نقدی بر گزیده رباعی و دوبیتی آیینی و عاشورایی «یاقوت شکسته» اثر محمدرضا سهرابینژاد
الف.م.نیساری: گزیده رباعی و دوبیتی آیینی و عاشورایی «یاقوت شکسته» اثر محمدرضا سهرابینژاد را دفتر نشر فرهنگ اسلامی در 92 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه به ۲ بخش رباعیها و دوبیتیهای آیینی و رباعیهای عاشورایی تقسیم شده است که هر بخش بیش از 100 شعر دارد. هرچند در بخش اول شاعر به خودش زحمت نداده است دوبیتیها را از رباعیها جدا کند! دوبیتیهای این دفتر اغلب سست و متوسطند؛ زیرا عاطفی شدن کلام با سطحی شدن کلام و ابتدایی شدن احساس فرق دارد که «شب قدر تشبیه شود به روبوسی خاک و فرشته». در مصراع دوم هم از «بغض گذشته» گفته شده که معلوم نیست چه بغضی است! مگر پیش از شب قدر بغض و کینه و عدواتی وجود داشته که حالا گذشته؟
زمین با سرنوشتی نو نوشته
تهی گردیده از بغض گذشته
سلامت بارد از گردون، شب قدر
به روبوسی خاک آید فرشته!
بعد اینکه، مصراع چهارم دوبیتی باید بهترین مصراع باشد و حرف آخر را به زیبایی بزند. یعنی باید ضربه نهایی را به نوعی بر مخاطب وارد کند و حرفش را به کرسی بنشاند.
یا در شعری که فقط ۲ بیت دارد و نامش دوبیتی است، بیت اول و دومش هرکدام راه خودشان را میروند. یعنی بیت اول یک حرف کلی است که میتوان به شکلها و معانی مختلف تغییرش داد، زیرا ارتباط «افسردگی» و «هوای گریه» ارتباط جزیی با «امتحان فردا» و «کم نیاوردن نزد خداوند» ندارد. حالا «هوای گریه» تا حدی قابل قبول است اما همین را شاعر در مصراع دوم آنقدر سست و نامربوط بیان کرده که همان مقدار ارتباط را نیز نادیدنی و ناشنیدنی میکند، میگوید: «هوای گریه در پیش تو دارم». «پیش تو» در این مصراع، آن را سست کرده است و حتی به نوعی حشو و اضافه به نظر میآید، چرا که کافی بود گفته شود «هوای گریه دارم»، یا جمله ابهتی در بیان میداشت با استفاده از کلمه «درگاهی» یا «بارگاهی» اما اینگونه سروده شده است:
گهی افسرده گه امیدوارم
هوای گریه در پیش تو دارم
برای امتحان صبح فردام
خداوندا! کمک کن کم نیارم
بعد وقتی شاعری همه کلمات و نوع بیان و زبانش رسمی است، حق ندارد در این زبان و بیان از کلمات عامیانه «نیارم» استفاده کند که همان «نیاورم» است.
شاعر در دوبیتی دیگری هم که از حضرت علی(ع) میگوید، فقط به کارش نظم میدهد. یعنی تنها به حرفهای معمولی وزن میدهد. یعنی نوع زندگی حضرت را که همه مردم میدانند چگونه است، فقط بهصورت موزون بیان میکند؛ بیهیچ ظرایف و دقایق شعری، حتی کلام عاطفی این دوبیتی سست و مبتدی است. در حالی که یکی از ویژگیهای دوبیتی، عاطفی بودن آن است:
کجا ای مدعی دیدی امیری
برابر با فقیری و اسیری
خوراکش نان جو، اندوه مردم
لباسش مندرس، فرشش، حصیری!
بعضی از دوبیتیها هم که اندکی وجه شعری دارند، یادآور شعرهای متوسط دهه 60 هستند، با تصویرسازیهای تکراری و مستعمل:
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
در این ظلمت بمانید ای مردم!
به خون آغشته شد مهتاب کوفه!
«نجنبیدن مرداب» هم یک تعبیر نامربوط است. بعد عظمت فاجعه آنقدر است که بیان معمولی سطرهایی از این دست که «چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه» جواب نمیدهد و حتی عمق فاجعه را سطحی نشان میدهد. اینجاست که باید شعر آیینی را سخت پاس داشت و هرچه را به این نام منتشر نکرد، زیرا شعرهایی از این دست در سطحی نشان دادن عمق و گسترای امر، دستی شایسته ندارند.
رباعیهای این دفتر وضع تقریبا بهتری دارند، چون اغلب با همه تکراری و نظم بودن مصراعها، گاه رباعیها حرفی برای گفتن دارند، مثل رباعی زیر که اگرچه بیت اولش تکراری است اما در مصراع چهارم با ایجاد تضادی بجا که میگوید «گناه آوردم به جای طاعات»، ضربه لازم را که هر رباعی باید در مصراع چهارم بزند، میزند:
یارب! یارب! به تو پناه آوردم
چشمان تر و روی سیاه آوردم
گفتم که تهی دست نیایم پیشات
طاعات نداشتم، گناه آوردم!
حرف را در شعر به زبان ساده زدن نه تنها اشکالی ندارد، بلکه خوب هم است اما اگر شاعری بخواهد ساده حرف زدن را با سطحی حرف زدن اشتباه بگیرد، نتیجهاش میشود رباعی زیر:
غیر از تو چگونه احدی را خوانم؟
شایسته تو عبادتی نتوانم
شبلی و جنید و بایزیدی، سخت است
آن ساده شبان موسیِ عمرانم!
در صورتی که همین مضمون را به شکل شایسته و خاص میشد بیان کرد، زیرا در این تضاد حرفی است و در این فاصله (فاصله بین شبان و بایزید و...) نگاه و فضایی بالقوه وجود دارد که نهتنها شاعر بلکه شارحان دین و عرفان و فیلسوفان هم میتوانند دربارهاش حرفهای نغز و پرمغز بزنند و مثل شاعر دفتر «یاقوت شکسته»، بهصورت سطحی و معمولی از آن نگذرند. با این همه، در رباعی زیر، محمدرضا سهرابینژاد کم و بیش توانسته آن را کامل به مقصد برساند، زیرا در این رباعی هم حرف نغز وجود دارد، هم سخن مغزدار است و تهی نیست، هم 4 مصراع از ظرایف و دقایق شعری برخوردارند و هم مصراع چهارم وظیفه خود را که زدن ضربه و بیان حرف نهایی است بهخوبی ادا کرده است:
باران باران، ستاره در محفل ما
میریزد و کهکشان شده منزل ما
میبارد از آسمان «مَلَک»، در شب قدر
ای کاش! یکی وطن کند در دل ما!
بسیاری از رباعیهای گزیده رباعی و دوبیتی آیینی و عاشورایی «یاقوت شکسته» از بیارتباطی و نبود انسجام رنج میبرند، مثلا در رباعی زیر، «تیرگی» را اینگونه به «زلالیم و «بلال» مرتبط کردن، عین بیربطی است، زیرا «دل» تیره در اینجا با «چهره تیره» مقایسه شده و این قیاس نادرست است:
چون تازهمسلمان زلال است دلم
خواند احدی که بیزوال است دلم
تیرهست، ولی درون روشن دارد
شادم، ز قبیله «بلال» است دلم!
مصراع دوم هم انگار برای پر کردن سطر دوم رباعی آمده است، زیرا هیچ شأن و مقام شاعرانه که ندارد هیچ، با بیان سست و معمولی خود تنها نقش «جا پرکن» را پیدا کرده است.
درباره رباعیهای عاشورایی دفتر «یاقوت شکسته» نیز حرف بسیار است. بعضی رباعیهای این دفتر صرف توصیف است و این امر به خودی خود عیب و اشکال نیست اما باید گفت همه شعر عاشورایی این نیست، بلکه بخش کوچکی از شعر عاشورایی را میتوان به توصیفاتی از این دست اختصاص داد تا حکم مقدمه و شروع را داشته باشد؛ شروعی از این دست که نو نیست اما از تازگی بیبهره نیست:
بلبل سر شاخهها غزل میخواند
بر تازهگلی که عطر میافشاند
گلهای سفید و سرخ این باغ، حسین
بر چهره اکبر شما میماند
بخش دوم دفتر «یاقوت شکسته» با رباعیهای توصیفی شروع میشود و به جنس دیگری از خود میرسد که نوعی «رجزخوانی» در شعر است، هرچند همچنان زیرمجموعه توصیف است و تنها برای شروع خوب است:
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
اردوی ستم به لرزه افتاده، مگر
«بدر» است و «محمد» به نبرد آمده است!
تا اینکه این توصیف و رجز ادامه مییابد و میرسد به حرفی از جنس سخن نغز و بیان رسالت عاشورا که... از بس شاعر در فضای دهه 60 گرفتار است، «نه! نه! گفتن» او نیز دیگر حنایی نیست که رنگی داشته باشد. زیرا هر بار این «نه» باید به شکلهای نو و تازه گفته شود، نه همچنان که شاعران در دهههای 60 میگفتند و آن هم چنین معمولی میگفتند:
در دشت حماسه، هایوهوی من و توست
شمشیر برهنه، پیش روی من و توست
از حنجرهمان ندای آری؟ نه! نه!
تا خون گلو، آب وضوی من و توست!
از این رو حرفهایی تکراری و مستعمل (چون شکل نو و تازهای به خود نگرفتهاند)، چنان چون توصیف و شعار، بار دیگر دامان شاعر دفتر «یاقوت شکسته» را میگیرد.
و همچنان توصیف و شعار و رجز در این دفتر ادامه مییابد و شعر عاشورایی از منظر محمدرضا سهرابینژاد همین اندازه باقی میماند که:
کی غیرت عباس شما بگذارد
دشمن به حریم خیمه پا بگذارد
هرکس که قدم به خیمهها بگذارد
باید سر خویش را به جا بگذارد
یا توصیفهایی از این دست که «از هیبت قدم تو لرزه بر آب افتاده»، «گلویی تازه نکردهای» و... و حرفهایی که همه میدانند. حرف این نیست که چون همه میدانند، پس نباید دیگر گفته شود؛ حرف این است که یک حرف و معنا و مفهوم و واقعه را هر شاعری باید از افق دید دیگر و تازهای بازگو کند، آنگونه که انگار آن حرف و معنا و مفهوم و واقعه برای اولین بار است که گفته و شنیده میشود. یعنی این هنر را هر شاعری باید داشته باشد، وگرنه حرف تکراری و مستعمل را بازگو کردن، کاری است که همه میتوانند. توصیف هم بخش کوچکی از شعر عاشورایی میتواند باشد، بخشی که تنها نقش آغازگر و شروع و مقدمه را دارد، زیرا متن و محتوای آن عظمتی دیگر دارد.
البته محمدرضا سهرابینژاد گاه در توصیفهای خود به متن و محتوای عظیم واقعه نیز نزدیک میشود. توصیفها و تعابیر رباعی زیر او را به این متن و محتوا تا حدی نزدیک کرده است:
از دوش تو با تیر ستم شد حر، مشک
در پای تو ریخت اشکها چون در، مشک
با زخم گران، کنار دستت افتاد
از آب تهی شد و ز «غیرت» پر، مشک!
در رباعی زیر نیز میتوان گفت نقش و نشان عاشورا دیده و شنیده میشود؛ نقش و نشانی که باید فرازمندتر و زیباتر دیده و شنیده شود و باید از نظم و نثر نیز فاصله بیشتر و بهتری بگیرد؛ منتها از این دست رباعیها در دفتر «یاقوت شکسته» محمدرضا سهرابینژاد چندان دیده نمیشود:
آزادگی بشر ز انفاس شماست
هرجا که حماسه هست احساس شماست
پنداشته دشمن که غریبی زینب!
هر قطره خون شیعه، عباس شماست!