printlogo


کد خبر: 277987تاریخ: 1402/12/22 00:00
«وطن امروز» گزارش می‌دهد؛ «اوپنهایمر» و آنچه نولان از یک جنایت بازسازی کرد در راستای کدام راهبرد آمریکاست؟
اسکار اتمی
* فیلم سفارشی نولان ‌‌7 جایزه اسکار را نصیب خود کرد/ * حمایت معنادار عوامل فیلم‌های«‌آناتومی یک سقوط» و «منطقه مورد علاقه» از مردم مظلوم غزه

جی. رابرت اوپنهایمر، نام «پدر بمب اتم» است که «کریستوفر نولان» با اقتباس از زندگی او فیلمی را با نام «Oppenheimer» نویسندگی و کارگردانی کرد. این فیلم سال ۲۰۲۳ اکران شد و در اسکار 2024 در حالی که در ۱۳ رشته نامزد شده بود، توانست ۷ جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، فیلمبرداری، تدوین و موسیقی فیلم را از آن خود کند. هرچند نولان به داستان‌گویی پیچیده معروف است و به ریاضیات و متافیزیک علاقه دارد اما این علاقه هیچگاه مانع نشد او فراموش کند که کارگردان است و در نهایت «می‌خواهد فیلم بسازد» لذا باید روایت کند. نولان در دوازدهمین فیلم خود یعنی اوپنهایمر هم این موضوع را به خوبی رعایت کرده است و به‌رغم اینکه در فیلم «اوپنهایمر» برای مخاطبان خود روایتی متفاوت و پیچیده از خلق نظم جدید پدید آورده اما آیا می‌توانیم بگوییم «امر واقع» همین بوده است؟
* حتی اشتباهات ما هم در مسیر پیشرفت بوده است!
شاید نخستین سوالی که باید به آن پاسخ داد این باشد: چرا «اوپنهایمر» ساخته شد؟ شاید باید گفت نولان همه آنچه را می‌خواسته در ابتدای فیلم آورده و در ادامه فیلم تلاش کرده است آن را شرح و بسط بدهد. اوپنهایمر که از سخنرانی «نیلز بور» جا مانده، پتاسیم سیانید را به سیب روی میز استادش تزریق می‌کند اما کابوس‌های شبانه او را دوباره مقابل میز استاد می‌کشد تا از فاجعه‌ای که در انتظار استادش است، جلوگیری کند و موفق می‌شود و همان‌جاست که مسیر جدید علم‌ورزی هم پیش روی او باز می‌شود! این موضوع در لایه اول بر این مساله متمرکز است که شخص اوپنهایمر به دنبال سوءاستفاده از دانسته‌های علمی و انتقام‌گیری نیست، بلکه فردی است در خدمت جامعه خود و امنیت ملی آمریکا. این مساله در ادامه به تصویر کلان از آمریکا تبدیل می‌شود و به دنبال القای این موضوع است که اساسا آمریکا محلی برای کشف علم است نه استفاده از آن ضد بشریت، حالا اگر لازم باشد از علم بمب هم ساخته می‌شود؛ ادعایی که صرفا در فیلم‌های هالیوود قابل رهگیری است. صفحات تاریخ پر است از جنایت‌های آمریکا علیه مردم جهان که به واسطه برخی پیشرفت‌های علمی به وجود آمده است، اساسا آمریکا قائل به قدرت است و بازدارندگی را نیز در همین مساله می‌بیند. در این فیلم نیز به خوبی نشان داده می‌شود علم در خدمت تولید قدرت آمریکاست.
* عقل منفصل جامعه آمریکا علیه عقل متصل!
ماجرای فیلم اوپنهایمر را وقتی از زاویه بالا نگاه می‌کنید، به وضوح متوجه نزاع بین جامعه آمریکایی می‌شوید اما جنس این نزاع چیست؟ یک سیاستمدار و یک دانشمند با یکدیگر اختلافات مبنایی دارند؛ نولان جامعه‌ای را نمایش می‌دهد که سیاستمدارها بمب را رها می‌کنند و دانشمندان بمب می‌سازند! روزهای رنج و پشیمانی دانشمند آمریکایی و سیاست‌ورزی سیاستمداران برای توضیح نوع راهبرد آمریکا برای مدیریت جهان است و «عمل غیرانسانی» برای پیروزی و این یک راهبرد تلخ اما واقعی به شمار می‌رود. در فرآیند ساخت و پرتاب بمب اما نکته‌ای مهم نهفته است، سیاستمدارهایی که منافع آمریکا را بر قدرت‌طلبی ترجیح می‌دهند، مغلوب دانشمندانی می‌شوند که در حال پیشبرد علم هستند! علم بد نیست؛ حتی اگر کشتاری بیرحمانه را رقم بزند. علم در اینجا زمینه‌ای است برای برقراری نظمی جدید، حالا شاخص‌های این نظم را چه کسی مشخص می‌کند؟ مشخصا آمریکا! فیلم اوپنهایمر تلاش می‌کند نشان دهد اگر سیاستمدارها در راستای قدرت‌طلبی خود از جایگاه‌شان سوءاستفاده کنند بد است اما کسی نباید سوءظن نسبت به ماهیت بمب اتم و سازندگان آن داشته باشد، چرا که این بمب در زمان خود جان سربازان را نجات می‌دهد و مانع ادامه جنگ می‌شود! فیلم تلاش می‌کند بگوید یک مخترع سیاستمدار الزامات و نیازها را می‌بیند، لذا اینکه بمب اتم را چه کسی بسازد یا چطور از آن استفاد کند مساله است! از نظر آنها دانشمندان وظیفه مهمی برعهده دارند، وظیفه اختراع و پیشرفت، و سیاستمدار باید تصمیمش را بگیرد اما این موضوع چندان هم مهم نیست، چرا که سیاستمدار خطاکار در نهایت مغلوب محاسبات دانشمندان می‌شود. همه چیز محاسبه‌گرانه است. بشر محاسبه‌کننده، همه چیز را محاسبه می‌کند و کسی نمی‌پرسد عیار جان انسان‌ها را چطور محاسبه می‌کنید؟ یا چرا پس از سال‌ها کسی بابت این فاجعه عذرخواهی نمی‌کند؟
اوپنهایمر آمده تا بگوید اگر بمب اتم ساخته شد برای برقراری نظم بوده و لطفا کسی از زرادخانه‌های آمریکا سوءبرداشت نکند! اوپنهایمر در واقع تصویر‌کننده ایده «تمدن علیه توحش» است. از نظر آنها همواره عده‌ای وحشی در دنیا وجود دارند که باید نظم جدید را می‌پذیرفتند اما چون نپذیرفتند ما آنها را سر جای‌شان نشاندیم! این اثر مکررا تاکید دارد که شما هم باید این نظم جدید را بشناسید، این نظم جدید محاسبه‌گر است، نه اخلاق‌گرا و بشردوستانه. 
* باید نظم جدید برقرار می‌شد!
اوپنهایمر نیامده است شما را سرگرم کند، هرچند در این موضوع کاملا موفق بوده است. فیلم آنقدر پیچیدگی دارد که برای مخاطب بیرونی داستانی پرپیچ و خم است تا ماجرایی سرگرم‌کننده اما نولان به خوبی موفق می‌شود شما را در هزارتوی روایت ببرد، وارد نزاع‌های متعدد کند، نظمی را بشکند و نظمی جدید را خلق کند. کلودی لوی اشتراوس در این رابطه معتقد است: «داستان‌ها با مطرح کردن نزاع میان ۲ عنصر یا کیفیتی که شخصیت‌ها باید آنها را حل کنند، از یک مرحله به مرحله بعد حرکت می‌کنند. این جنگ میان ۲ طرف، به روایت سازمان می‌بخشد» و نولان به خوبی توانسته این مساله را رعایت کند. درگیری آمریکا با آلمان و ژاپن نیز از همین جنس روایت می‌شود.
درگیری مکرر اوپنهایمر به عنوان فردی رنج‌کشیده و پشیمان بین وی و سیاستمداران از جنس همین نوع روایت است. نولان ابایی ندارد که بگوید اوپنهایمر یهودی بوده است، او را آزادانه در هر نقطه‌ای از جهان حرکت می‌دهد و ناگهان در آمریکا فرود می‌آورد. در روزگار فیزیک کوانتوم و در جهان خداناباوری غرب، طرح بحث‌های هستی‌شناختی از سوی نولان کمی غریب به نظر می‌رسد اما اوپنهایمر با رئیس‌جمهور هم اختلاف‌نظر دارد و ترتیبی می‌دهد تا سیاستمداری قدرت‌طلب به کابینه راه نیابد! در فیلم نشان داده می‌شود اوپنهایمر دانشمندی است که حتی احزاب را هم کشف می‌کند ولی جذب آنها نمی‌شود، سیاست‌ورزی می‌کند اما سیاستمدار نمی‌شود و او در نهایت به عنوان «نماد آمریکا» معرفی می‌شود. در این مسیر حتی بهانه «یهودستیزی» هم ابزار حرکت آمریکا به سوی این نظم جدید می‌شود. ناگهان نظم جدید برقرار می‌شود ولی آنها نباید متوقف شوند!
* دنیا به کدام سو می‌رود؟!
فیلم اوپنهایمر در نهایت در پاسخ به همه انتقادات جامعه جهانی به بمب‌های آمریکایی می‌خواهد بگوید «ناچاریم»! برای آنها همواره یک تهدید بیرونی وجود دارد که یک آمریکای خودساخته ناچار است با آن مبارزه کند. حتی زمانی که آلمان‌ها در جبهه جنگ شکست می‌خورند این فرآیند متوقف نمی‌شود تا زمانی که بمب اتم به شکل یک سلاح کشتار جمعی بر سر مردم ژاپن فرود آید. در تمام لحظات فیلم می‌توانید ببینید از پروژه ساخت بمب اتم به عنوان «یک دستاورد علمی» یاد می‌شود و دوباره در برابر این «ناچاری» یک شوروی خلق می‌شود! در بخشی از فیلم به خوبی گنجانده شده که اوپنهایمر خطاب به رئیس‌جمهور آمریکا می‌گوید «حس می‌کنم دستم به خون آلوده است» و این مساله تاکیدی است بر همان عقل منفصل محاسبه‌گر که می‌خواهد دنیا را نجات بدهد و صلح برقرار کند و شما با این پاسخ روبه‌رو هستید که بمب اتم ابزار علمی بود و رئیس‌جمهور آمریکا در یک جنگ واقعی آن را بر سر ژاپن پرتاب کرد و کسی از این موضوع ناراحت و نگران نیست. فیلم در نهایت به این سمت می‌رود که این سلاح نباید به عنوان جنگ‌افزار در دنیا وجود داشته باشد، در واقع در حال تاکید بر این گزاره است: «حالا که بمب اتم در اختیار ما است» دیگران نباید داشته باشند. حالا سیاستمدار بازمانده از کابینه با این جمله مواجه است: «جی رابرت اوپنهایمر. استراوس [سیاستمدار و نامزد کابینه] باهاش جنگید و آمریکا پیروز شد» و حتی پای «جان اف کندی» هم به موضوع باز می‌شود! 
* امر واقع چه می‌شود؟
به نظر می‌رسد در پایان باید به این سوال پاسخ دهیم: «چگونه ارزیابی کنیم چه چیزی واقعیت است؟» برخی می‌گویند هیچ بازنمایی از واقعیت نمی‌تواند واقعی باشد؛ همه بازنمایی‌ها تولید فرآیند گزینش هستند که برخی از جنبه‌های واقعیت را می‌پذیرند و بقیه را پس می‌زنند. گروهی دیگر می‌گویند واقعیت اجتماعی وجود ندارد و می‌توانیم به وسیله آنها درباره بازنمایی رسانه‌ای قضاوت کنیم و متاسفانه ما امروز در رسانه‌ها شاهد قدرت کسانی هستیم که معتقدند واقعیت عینی وجود ندارد. از منظر آنها، «بازنمایی خود واقعیت است». اوپنهایمر یک پیام خطرناک برای همه دارد: هنر توجیه فاجعه؛ هنری که قتل همزمان صد‌ها هزار نفر را با طرح معادلات پیچیده، موجه می‌کند و این قتل‌عام غیرانسانی را در مسیر انسانیت و توسعه نیز می‌داند؛ هنری که اسکار نیز به فرموده، خود را مدهوش آن نشان می‌دهد و می‌شود آنچه صبحگاه دوشنبه در لس‌آنجلس اتفاق افتاد.
صفحه 8 را بخوانید

Page Generated in 0/0065 sec