printlogo


کد خبر: 278004تاریخ: 1402/12/23 00:00
نگاهی به مجموعه‌ غزل «توئیَّت» اثر مهدی استخر
فقر شوریدگی در غزل

وارش گیلانی: مجموعه ‌غزل «توئیت»، اثر مهدی استخر است که نشر نیماژ آن را در 71 صفحه چاپ و منتشر کرده است. مجموعه‌ غزل «توئیّت» 34 غزل کوتاه دارد؛ غزل‌های 4 ، 5 و 6 بیتی که اغلب 5 بیتی‌اند.

شعرهای این دفتر عاشقانه‌ است؛ نه صرفا به واسطه غزل بودن، بلکه به دلیل سیر شاعر، یکسره در فضای عاشقانه است و در این سیر، اغلب تند و پررنگند.
زبان غزل‌های مهدی استخر در کتاب «توئیت» اغلب زبانی امروزی و نو است، یعنی تعدادی از غزل‌ها یا ابیات آن را می‌توان زیرمجموعه «غزل امروز» جا داد و بخشی دیگر را در ردیف «غزل نو»، و تعدادی را هم در ردیف غزل نئوکلاسیک. به طور خلاصه بگویم غزل امروز توأمانی است از زبان و فضای شعر دیروز و امروز و شعر میانه یا نئوکلاسیک، تلفیق و توأمانی از 2-3 زبان و فضای قید شده بعضی از غزل‌های این دفتر نیز مثل غزل 5  سه بیت اولش با زبان و در فضای شعر غزل دیروز و شعر نئوکلاسیک سیر می‌کند؛ 2 بیت آخر این غزل هم اگر چه حرفش تازه است و وامدار حرف‌ها و تعابیر شعر پیش از خودش نیست اما همچنان در فضای غزل نو قرار ندارد و سیرش بیشتر در فضای شعر میانه و نئوکلاسیک است. ضمن اینکه مصراع دوم از بیت دوم نیز بیشتر به سمت شعر طنز و فکاهه متمایل است؛ یادآور مصراع مشهور «در عفو لذتی‌ست که در انتقام نیست» (مثل بعضی از غزل‌ها و ابیات طنزگونه این دفتر که باید درباره‌اش نوشت)؛ اگرچه در اینجا نیز تا حدی جا افتاده است: 
با این و آن که حوصله شرح حال نیست
تقدیر در ورای ضمیرش سوال نیست
شیرین لبی به خاطر من ترش‌رو مباش
در سیب لذتی‌ست که در پرتقال نیست
خورشید لحظه‌های غروبی؟! غروب کن
هیچ اتفاق سرزده‌ای لایزال نیست
از من گذشت تا که الفبای سرو شد
مدلول پا گرفته که قائم به دال نیست
در هفت هشت قرن تو را شعر گفته‌اند
در 8-7 بیت غزل این مجال نیست
غزل زیر اما درصد وامداری‌اش به شعر و غزل کلاسیک و به آن زبان و نگاه نزدیک‌تر است؛ اگر چه تمایل اندکی به شعر نئوکلاسیک هم دارد، خاصه در بیت دوم:
اولین باری که در چشمم نگاه انداختی
کاش می‌دیدی چه غوغایی به راه انداختی
لحظه‌ای در برکه چشمان من ظاهر شدی
پنجه بر اندام ناآرام ماه انداختی
قطره قطره اشک خون‌آلود چشمان مرا
حلقه کردی گردن چشم سیاه انداختی
قصه گرگ و برادرهای گرگ ‌آیین نبود
یوسف آوردی زلیخا را به چاه انداختی
آدم و حوا تو بودی سیب و گندم نقشه بود
تا که شیطان را به غرقاب گناه انداختی 
 اما غزل نو بیشتر در فضای واقعیت‌های امروزی سیر می‌کند و اگر هم این گونه نیست، زبانش کمتر وامدار شعر دیروز است و نیمی از نگاهش به مانیفست نیما یوشیج است؛ یعنی تازگی و نو بودن تعابیر و نوع فضاسازی شباهت چندانی به شعر دیروز یا شعر میانه ندارد، مثل غزل زیر که از «تفسیر چشم‌ها»‌ بگیر تا تشبیه «زحل به کعبه و یار»، تا تشبیه «مضراب به تیشه فرهاد» و دیگر تشبیهات و تعبیرات، همه ناگفته و ناشنیده‌اند:
هم جو هم آفتاب هم انگور ممکن است
تفسیر چشم‌های تو صد جور ممکن است
دور خودت حصار کشیدی زحل شدی
حالا فقط طواف تو از دور ممکن است
مضراب مثل تیشه فرهاد شد فقط
این قطعه در تخیل سنتور ممکن است ...
با خود به گور می‌برم این عشق را ببین
یعنی که امتداد تو در گور ممکن است
از طرفی، بسیاری از ابیات غزل‌های کتاب «توئیّت» جاافتاده‌ نیستند و ابیاتش یکدیگر را جذب نمی‌کنند و نوعی هارمونی غزل‌گونه به‌وجود نمی‌آورند:
چشم انار خون شد و لب‌های سیب تر
تصویر بعد نیز از این هم عجیب‌تر
حوایی از عصاره گندم‌نمای جو
از سیب شاخه‌های زمین‌خورده سیب‌تر
نزدیک بود زود بیایی ولی نشد
مرگ از تو بود فاصله‌اش عن قریب‌تر
در شهر شخص تازه به چشمم نمی‌خورد
هر قدر آشنا بشناسی غریب‌تر
آینه از نگاه رخت بی‌نصیب نیست
از من نبوده است کسی بی‌نصیب‌تر
اگرچه در مصراع اول از بیت اول زیبایی شعر جذاب و جذب‌کننده است اما مصراع دومش حواله به بیت بعد می‌کند تا انسجام و یگانگی‌اش را این گونه نشان دهد اما بیت‌های بعدی یا در آنها گسیختگی و گنگی وجود دارد، مثل بیت دوم که اگر «حوایی سیب‌ترین سیب از شاخه‌های زمین‌خورده باشد، نمی‌تواند جوی گندم‌نما باشد»؛ چون آنجا مثبت و برجسته است و اینجا پست و منفی. دیگر اینکه به غیر از بیت سوم، دو بیت آخر هم چندان چفت و بست محکمی ندارند؛ بیت چهارم کمی گنگ و بیت پنجم ارتباطش ضعیف است.
بسیاری از غزل‌های مهدی استخر در دفتر «توئیّت» از قدرت شوریدگی بالایی برخوردار نیستند؛ یعنی همان شوری که مخاطب از غزل و عاشقانگی انتظار دارد، حتی اگر این عاشقانگی‌ها در فضای آرامی نیز اتفاق افتاده باشد. بیت‌ها اغلب در این سطح و در این حد هستند؛ یعنی محتوا غنی است اما کلام چندان قوی نیست و رسایی در زبان چندان رسا نیست، مثل غزل زیر:
فکرش اصلا شدنی نیست خودش می‌داند
او به من آمدنی نیست خودش می‌داند
آنقدر دور و برش یاس و سمن ریخته‌ که
نوبت یاسمنی نیست خودش می‌داند
شیرین لبی به خاطر من ترش‌رو مباش
در سیب لذتی‌ست که در پرتقال نیست
بوی چین می‌دهد این دامن چین‌چین شده‌اش
رقص‌هایش وطنی نیست خودش می‌داند
در بسیاری از غزل‌های دفتر «توئیّت» نیز سخن نغز می‌ماند و حرف شاعرانه می‌پَرَد، و ابیات به ‌جای کشف‌هایی که زاییده تخیل است به سخنان آگاهانه و معقول تبدیل می‌شوند؛ ابیاتی از این دست منظوم و عاقلانه که یا بار شعری ندارند یا قدرت تخیل‌شان اندک است. سخنان نغزی  که با اندک چاشنی کنایه و تخیل توأم باشد در دو بیت اول غزل زیر، و سخنان کاملا معقول  و غیر شاعرانه هم بیشتر در بیت چهارم و ششم غزل زیر قابل مشاهده و دریافت است:
از خدا وصل تو می‌خواهم نه خیلی بیشتر
سیب می‌خواهد دل آدم نه خیلی بیشتر
هیچ می‌دانی بخندی کار عیسی می‌کنی
با همین تک‌شاخه مریم نه خیلی بیشتر
ریش‌تر از این نکن دل را که با شش ریشتر
لرزه می‌افتد به ارگ بم نه خیلی بیشتر
نقل موسی و شبان یعنی که من هم از خدا
تا همین اندازه می‌فهمم نه خیلی بیشتر
دوست‌ داری مردن من را ببینی کافی است
تر کند چشم تو را شبنم! نه خیلی بیشتر
عاشقت هستم ولی خب سعی کردم عمدتا
معتدل باشم، نه خیلی کم نه خیلی بیشتر
طنز و فکاهه نیز یکی از مولفه‌های غلیظ دفتر «توئیّت» است که در بعضی ابیات جلوه‌گری می‌کند؛ ابیاتی که گاه در جدیت شعرهای جدی می‌گنجند و در آنها به صورت نمک یا شکر حل می‌شوند، یا توی ذوق می‌زنند و با دیگر ابیات غزل خود نه‌تنها سازگاری ندارند، بلکه گاهی هم دیگر ابیات و کل غزل را بی‌نمک می‌کنند، ابیاتی نظیر:
«شیرین لبی به خاطر من ترش‌رو مباش
در سیب لذتی‌ست که در پرتقال نیست»
«بوی چین می‌دهد این دامن چین‌چین شده‌اش
رقص‌هایش وطنی نیست خودش می‌داند»
«عاشقت هستم ولی خب سعی کردم عمدتا
معتدل باشم، نه خیلی کم نه خیلی بیشتر»
و غزل‌هایی نظیر غزل زیر، نه‌تنها یکی دو بیتش، بلکه همه ابیاتش مایه‌هایی از طنز یا فکاهه در خود دارند؛ یعنی کل غزل طنز یا فکاهه است و بهتر است این دسته از غزل‌ها در دفترهای مستقلی منتشر شوند:
سگی به واسطه ابتلا به هاری مرد
خبر رسید که دارا هم از نداری مرد
و پنجه‌های قناری به میله‌ها چسبید
قفس به خاطر بی‌رحمی قناری مرد
ترور شدیم به دست رژیم غاصب عشق
و شوق و ذوق غزل‌های انتحاری مرد
حساب عشق کسی تابع تجارت نیست
که عشق در سند واحد تجاری مرد
هوای روسیه‌ام که دلِ ناپلئونی‌ات
به برف‌های من نسبتا تزاری مرد
نکته دیگر اینکه مهدی استخر در این دفتر، چند دسته از غزل‌هایش را یکجا جمع آورده و مخاطبش را در این دفتر با چند زبان روبه‌رو کرده است؛ اشعار و غزل‌هایی هم که دچار چند زبان باشند، در نگاه نخست، نبود استقلال زبانی شاعر را در یک زبان مشخص نشان می‌دهند.
و دیگر اینکه غزل‌های مهدی استخر نو و تازه‌ است اما غزل‌ها با همه نوگرایی و زبان تازه‌ و تعابیر زیبا و بافت و ساختار اجزا، چیزی جز توصیف نیستند؛ نه حرف عمیقی در خود دارند، نه جهان‌بینی عارفانه‌ای، نه کشفی، نه شهودی، فقط واژه‌ها رنگ‌ها و عطرهای الوان و خوشبو می‌پراکنند، در صورتی که غزل‌های نو غزل‌سرایانی چون سیمین بهبهانی، حسین منزوی و محمدعلی بهمنی، حرفی شاعرانه و کشفی درآمیخته با معرفت یا شهودی استحاله ‌شده در عرفان دارند و گاه نیز درد انسان را بازگو می‌کنند و حرف مردم زمانه را. صرف توصیف، حتی اگر در نوگرایی سرآمد هم باشد، در نهایت یک تابلوی نقاشی قابل تحسین  از آب درمی‌آید، یعنی می‌شوند شعرهای توصیفی که عمق و گسترایی ندارند و تنها در یک بعد قابل رویت و احساسند.
توصیف صرفی که در سطح خود معطر می‌پراکند، با وزش نسیمی عطرش می‌پرد و با نورِ سرد آفتاب زمستان نیز رنگش. غزل باید مثل غزل‌های حافظ، سعدی و مولانا در شور و رنگ و عطر و توصیف خود عمق و گسترا و بلندا داشته باشد تا حرفی را بر محتوای جهان بیفزاید؛ حرفی که تفسیرها به گردش نرسند و تأویل‌ها بسیار تمامش نکنند.

Page Generated in 0/0047 sec