printlogo


کد خبر: 278005تاریخ: 1402/12/23 00:00
نگاهی به دفتر شعر «برای مسافرانی که می‌روند» سروده کاوه شصتی
ساده و روان اما معمولی

الف.‌م.‌نیساری: دفتر شعر «برای مسافرانی که می‌روند»، اثر کاوه شصتی را انتشارات فصل پنجم در 48 صفحه منتشر کرده است؛ دفتری که 40 شعر کوتاه سپید دارد. 
پیش از اسلام در ایران شعر کوتاه رواج داشته که مشهورترین‌شان دوبیتی یا ترانه بوده که پس از اسلام از وزن هجایی به وزن عروضی تبدیل شده است. تک‌بیتی، دوبیت، سه‌لختی و انواع شعر کوتاه دیگر نیز وجود داشته و دارد که به بحث و نقد ما فعلا ارتباطی ندارد اما شعر کوتاه نیمایی و سپید پس از انقلاب ادبی نیما یوشیج و رواج شعر نو، آرام آرام در بدنه‌ شعر امروز جا گرفت و ما امروز کمتر شاعر نوگرایی را می‌شناسیم که شعر کوتاه نسروده باشد. در این میان بعضی به تفنن شعر کوتاه می‌گویند، بعضی هر از ‌گاهی و بعضی هم یکسره یا بسیار.
کاوه شصتی در دفتر شعر «برای مسافرانی که می‌روند»، همه‌ شعرهایش سپید و کوتاه است؛ شعرهایی 5-4-3 سطری، البته به غیر از یک شعر.
شعرهای این دفتر اغلب ساده و روان اما معمولی‌اند، یعنی چه به ‌لحاظ زبانی و چه به ‌لحاظ محتوایی نیازی به گره‌گشایی ندارند؛ اگر چه یک شعر به ‌ظاهر ساده می‌تواند محتوای عمیق و گسترده‌ای داشته باشد، مثل بسیاری از شعرهای بیژن جلالی اما شعرهای کاوه شصتی در این دفتر گاه از فرط سادگی چندان معلوم نیست که شاعر چه حرف یا احساسی را می‌خواهد القا کند:
«باورم نیست
آدم‌هایی که از کودکی رفته‌اند
هنوز نیامده‌اند
از کوچ آدمی
در آن روزها
رنج می‌برم
از کوچ لک‌لک‌ها»
گاه شاعر معما طرح می‌کند، نه آن معمایی طبیعی که در ذات هر شعر می‌توان پیدا کرد، بلکه معمایی که سختی دریافتش از روی ناتوانی شاعر صورت گرفته است:
«کوچ می‌کنم سحر
به کوه سفید
اواخر بهار هم مرا نمی‌یابی
در سرزمین برف‌های جاویدان
مقیم می‌مانم»
گاه نیز سطرهای یک شعر این دفتر قابل فهم است اما ارتباط‌شان ظریف و عمیق نیست؛ انگار شاعری همین طوری باری به هر جهت عکسی از یک صحنه‌ طبیعت گرفته باشد یا اینکه 2 عکس از طبیعت را کنار هم گذاشته باشد اما مخاطب از متقارن بودن یا نامتقارن بودن آنها چیزی دستگیرش نمی‌شود، مثل اثر زیر که 3 سطر اول با 3 سطر آخر هیچ ارتباطی ندارد؛ اگر چه شاعر خواسته این ارتباط را با قافیه و ردیفی در شعر سپید، با «پر می‌کشند» و «سر می‌کشند» مستحکم نشان دهد یا اینکه مستحکمش کند:
«مشتی گنجشک در دل باغ
مشتی آواز بر سر شاخه
دسته دسته پر می‌کشند
یک گل آبی
بر سینه‌ جوی
آفتاب سر می‌کشند»
یا اینکه اگر هم شعری از این دفتر حرفی دارد، حرفش در حد تصویربرداری از یک واقعیت معمولی است؛ یعنی خاص بودنش یا به چشم نمی‌آید یا شاعر نتوانسته خاص بودنش را به مخاطب نشان دهد:
«ظهر تابستان
شوق برف‌های قله
برای رسیدن به رود
کنار چشمه‌ نارنجی
زیر چمن‌های سبز
جا خوش کرده
قزل‌آلا»
اینکه شاعر دفتر «برای مسافرانی که می‌روند»، از سطر درخشان و مشهور عطار نیشابوری در تذکره‌الاولیا که گفت: «به صحرا شدم عشق باریده بود»، خوب بهره نبرده و در اثر خود با «شعر شعر شعر کردن کشاورزان و دانه و آب و وجین»، مفهوم و شکل زیبا و والایی را بی‌مزه و سست و تکراری کرده است، آن هم در شعری 3-2 سطری که تکرار را در هر حالتی نمی‌پذیرد:
«میان دشت
کشاورزان را دیدم
که در شعر فرو رفتند
در شعر شخم زدند و دانه ریختند
در شعر آب دادن
و وجین کردن
در شعر...» 
اما قرینه‌ «شمعدانی» و «روزهای ارغوانی» که وجه مشترک‌شان «زردی» است، از منظر و تخیل شاعر، هم کشف است و هم زیبا:
«همچون شمعدانی
چه زود
زرد می‌شوند
روزهای ارغوانی»
چفت و بست شعر بالا کامل است چون اجزا تناسب و همگونی کاملی باهم دارند اما برای امرهای مهمی چون «فراخواندن از دور» که بعدهای عرفانی هم دارد، «پرتو آبادی» اگر تصویر نارسایی هم نباشد، چندان رسا نیست که در حد بلندی آن معنا و ندا باشد که از پشتوانه‌های عرفانی و دینی هم برخوردار است، یعنی حداقل حریف ناچیزی است که قد کوتاهش به بلندای «آوای دور دست» نمی‌رسد که هیچ، اگر سر بلند کند برای دیدنش، کلاهش هم می‌افتد. ضمن اینکه سطر آخر شعر زیر نیز با آن لفظ «بیرون زدنش» چندان با اصل و فرع موضوع و مضمون شعر میانه ندارد و محتوایی در حد حرف‌های فکاهی دارد که خود را ناشیانه (نه با ظرافت) در مقابل حرف‌های جدی قرار می‌دهند:
«دوردست 
مرا می‌خواند
پرتو آبادی
از میان درختان
بیرون ‌زده است»
گاه شاعر حرف نغز و کشف زیبای شاعرانه‌ای را با کلمات و سطرهایی نه‌چندان مناسب و نیز چینشی نه‌چندان ظریف حرام می‌کند. یعنی اگر چه محتوای اثر در این شکل و صورت مفهوم است اما شکل زیبای آن مفقود و کشف شاعرانه‌ آن، با این کلمات و سطرها و نوع چینشی که مثلا در ۲ سطر اول شعر زیر می‌بینیم، بی‌اهمیت جلوه داده می‌شود؛ با اینکه کلمات و سطرها و چینش ۴ سطر آخر درست و دقیق و ظریف است. در واقع «دیگر/ انتظار فصل‌ها را از یاد برده‌ام». چندان روشن نیست، خاصه ترکیب و تعبیر «انتظارِ فصل‌ها» با پیش‌درآمد «دیگر». شاعر باید مفهوم ۲ سطر اول را روشن، رسا و شیوا بیان کند؛ چنانکه با سطر «خیلی زود برسم» همزمان ۲ معنا و محتوا را در اختصار و ایجاز کلام نشان داده و زیبایی و رسایی سطر را به رخ کشیده است:
«دیگر
انتظار فصل‌ها را از یاد برده‌ام
خیلی زود برسم
چند سال یک بار
با میوه‌های آخر باغ
که بر زمین ریخته‌اند»
در دفتر شعر «برای مسافرانی که می‌روند» کاوه شصتی، شعرها با تفاوت‌ها و بالا و پایین‌هایی در کنار هم آمده‌اند؛ یکی دیگر از این تفاوت‌ها را می‌توان در سطحی بودن اثر زیر پیدا کرد؛ اثری که سعی دارد با کلمه‌ «نان»، احساسات مخاطب را تحریک کند. یعنی تنها حربه‌ تحریک احساسات اثر زیر که «نان» است و مثلا تداعی‌گر «نان‌آور بودن کودک» و «کودکی محسن» و نوستالژی «دوچرخه‌»اش، خود در سطحی بودن خود وامانده‌اند و شکل شعاری به خود گرفته‌اند. 
اصرار بر آوردن این گونه آثار، بی‌شک اشعار خوب این دفتر را تحت تاثیر منفی خود قرار می‌دهد و در دیده نشدن ظرافت‌ها و زیبایی دخالت می‌کند:
«بچه‌ها
با چشم‌های خشم‌آلود
به قطار سنگ می‌زنند
دیروز
محسن را روی ریل دیدند
وقتی برای آخرین بار
با دوچرخه‌اش
نان به خانه می‌برد»
حال ببینید شعری که شبیه سطرهای اول شعر بالاست، چقدر شاعرانه توانسته حرف خودش را بزند؛ آن هم در حالی که شعر زیر ترجمه‌ای است از یک شاعر غیرایرانی:
«بچه‌ها شوخی شوخی به قورباغه‌ها سنگ می‌زنند
قورباغه‌ها جدی جدی می‌میرند»
دیگر اینکه در دفتر «برای مسافرانی که می‌روند»، شعرهایی در سطح و حد شعر زیر زیبا و ظریفند اما ظرافت و زیبایی اینگونه شعرها در آن حد نیست که شاعر این دسته از شعرها نزد مخاطبان حرفه‌ای چندان جدی گرفته شود؛ مخاطبانی که اصیل‌ترین و اصلی‌ترین معرف شاعران و هنرمندانند؛ مخاطبانی که تعریف و تکذیب آنان می‌تواند تا حد زیادی معرف و تعیین‌کننده ‌شأن و درجه‌ بالا و متوسط و پایین یک شاعر یا یک هنرمند شود. یعنی کف ‌خریدن‌های بسیار از دست مخاطبان سطحی و معمولی و به ‌به شنیدن از دهان عامه‌ مردم، ارزش و اعتباری ندارد. اگر چه با معرفی مخاطبان حرفه‌ای برای عموم و عامه‌ مردم، سطح درک و دریافت و زیبایی‌شناسی آنان نیز به عمق و اوج می‌رسد و رای و نظرشان به این واسطه (به واسطه‌ آگاهی) ارزش و اعتبار پیدا می‌کند.
این همه گفتم که در نهایت بگویم شاعرانی که به این حد از ظرافت و زیبایی اکتفا می‌کنند، طبعا رشد نخواهند کرد یا رشد چندانی نخواهند کرد؛ یعنی شعرهای ظریف و زیبایی که ظرافت و زیبایی‌شان در این حدند و فراتر نمی‌روند:
«بوی گل‌ها
سخنان ما را قطع کرد
سکوت کردیم
و نفسی عمیق کشیدیم»
و کمرنگ‌تر از شعر بالا، حرف‌های سطحی و غیرشاعرانه‌‌ این دفتر است؛ در این حد که «مرغ پنهان» را در رویا ببینی و یاد یار بیفتی و در رویا با او ازدواج کنی و بچه‌های طلایی‌ات را نیز زاییده پنداری:
«یادت که افتادم
مرغ پنهان
با جوجه‌های طلایی
از میان علفزار
بیرون آمد»
و دیگر اینکه کاوه شصتی چندان انتظار نداشته باشد از شعرهایی از این دست که یک نمونه‌اش در زیر آمده، مخاطب حرفه‌ای درک و دریافت و لذت وافری به دست آورد، یعنی «دست تکان دادن‌ها» در اثر زیر، معنا و مفهوم خاص و ظریفی را القا نمی‌کند؛ آنگونه که انگار شاعر از کنار هم قرار دادن آنها از ما خواسته که خود فکری برای این تفاوت و تضاد کنیم و خود دریافتی شاعرانه از آن داشته باشیم؛ کاری که وی در بعضی از کارهای پیش از این هم کرده است؛ مثلا با مظاهر طبیعی که در ابتدای این نقد به آنها اشارتی داشتم؛ چنانکه به معماگونه کردن بعضی از آثار این دفتر. اثر زیر بدون دخالت حتی نسبی شاعر، هم درک و دریافت مخاطب را می‌خواهد و هم حل این معما را از جانب او، یعنی هر دوی این خواستن هیچ ارتباطی با شعر ندارد:
«سرباز
برای خانواده‌اش دست تکان می‌دهد
سوزنبان
برای قطار
و ما
برای مسافرانی که می‌روند»
منظور از «ما»، همان بچه‌های بازیگوشی هستند که اطراف راه‌آهن خانه دارند، همان‌گونه که در شعرهای قبلی کاوه شصتی به این امر و به آنان اشاره کرده است اما حالا با ابهامی که ضمیر «ما» می‌تواند به طور مصنوعی بیافریند، می‌خواهد درک و دریافت ما را منحرف کند. اگر او می‌توانست با تمهیدی این القا را به سامان برساند که منظور از «ما» بچه‌های شعرهای پیشین این دفتر نیستند که ساکنان اطراف راه‌آهن هستند، طبعا می‌توانست حرفش را و «ما»یش را نیز به سامان برساند.
حرف آخر اینکه، همه‌ شعرهای کتاب «برای مسافرانی که می‌روند»، تقریبا  و کم‌ و بیش در همین حال و هوایی است که شرح و توضیح دادم، یعنی شعرهای خوب در این دفتر پیدا می‌شود اما به سختی، یا آنی نیست که تمام و کمال بر جان و دل یک مخاطب حرفه‌ای شاعر یا شعردوست بنشیند؛ یعنی شعرهای خوب و جالب این دفتر در حدی است که یکی از نمونه‌های آن در زیر می‌آید:
«بر مزار من
نهال ون بنشانید
تا ریشه‌هایش را در آغوش بگیرم
و تمام خوش‌دلی‌هایم را
از آوندها تا سرشاخه‌ها
برافرازم
حالا که دستم از دنیا
کوتاه‌ست
اشتیاق زندگی را
از زبان گنجشک‌ها آواز بخوانم»

Page Generated in 0/0053 sec