علی عسگری، روزنامهنگار: در ادامه پرونده بحث «ارتقای امر سیاسی» قصد داریم نیمنگاهی به برخی قرائتها از نسبت میان ولایت و عقلانیت بیندازیم تا نسبت آن را با امر سیاسی و کنش سیاسی تبیین کنیم. یکی از معضلاتی که امروز در نسبت میان امام و مأموم در عرصه جامعهسازی و امر سیاسی دامنگیر گروههایی از نیروهای مذهبی ما شده، تعطیل کردن عقلانیت در مواجهه با امام است. همین رویکرد غیراصیل نیز دستمایه برخی جریانهای سیاسی و فکری دگراندیش شده است تا با تکیه بر کلیدواژههایی همچون «مردم قیم نمیخواهند»، «تودهای شدن جامعه»، «اندیشه دینی و دگماتیسم»، «بنیادگرایی» و... از اساس بنیانهای اندیشه امام و امت را به خیال خود سست کنند اما اگر بخواهیم به سرمنشأهای اندیشه دینی یعنی عالمان اصیل یا نصوص دینی رجوع کنیم، در این مراجعه آیا دوگانه امام و امت به معنای انقیاد تام و تمام مردم در برابر امام است؟ یا میتوان توضیح متفاوتی از عقلانیت در نسبت با ولایت داد؟
برای پاسخ به این موضوع ابتدا نگاهی مختصر به دیدگاه شهید مطهری به عنوان متفکر «معیار» انقلاب اسلامی میاندازیم. شهید مطهری در کتاب «ده گفتار» خویش پیرامون اجتهاد و تقلید معتقد است:
«در اسلام تقلید بر دو قسم است: ممنوع و مشروع. یک نوع تقلید است به معناى پیروى کورکورانه از محیط و عادت که البته ممنوع است و آن همان است که در آیه قرآن به این صورت مذمّت شده: إنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّهٍ وَ إنَّا عَلى آثارهمْ مُهْتَدُونَ. اینکه گفتم تقلید بر 2 قسم است: ممنوع و مشروع، مقصود از تقلید ممنوع تنها این تقلید که تقلید کورکورانه از محیط و عادت آبا و اجداد است نیست، بلکه مىخواهم بگویم همان تقلید جاهل از عالم و رجوع عامى به فقیه بر 2 قسم است: ممنوع و مشروع. اخیراً از بعضى مردم که در جستوجوى مرجع تقلید هستند گاهى این کلمه را مىشنوم که مىگویند مىگردیم کسى را پیدا کنیم که آنجا «سر بسپاریم». مىخواهم بگویم تقلیدى که در اسلام دستور رسیده «سرسپردن» نیست، چشم باز کردن و چشم بازداشتن است. تقلید اگر شکل «سرسپردن» پیدا کرد هزارها مفسده پیدا مىکند.... پس معلوم مىشود که تقلید ممدوح و مشروع، «سرسپردن» و چشم بستن نیست، چشم باز کردن و مراقب بودن است و اگر نه مسؤولیت و شرکت در جرم است....».
ایشان در کتاب جاذبه و دافعه علی(ع) روح مذهب شیعه را عقلانیت و تلاش برای فهمیدن معرفی میکنند. شهید مطهری در توضیح این موضوع میگویند: « شعار یا روح؟ بعضى مذاهب ممکن است از نظر شعار بمیرند ولى از نظر روح زنده باشند، کمااینکه برعکس نیز ممکن است مسلکى از نظر شعار زنده ولى از نظر روح به کلى مرده باشد و لهذا ممکن است فرد یا افرادى از لحاظ شعار تابع و پیرو یک مذهب شمرده شوند و از نظر روح پیرو آن مذهب نباشند و به عکس ممکن است بعضى روحاً پیرو مذهبى باشند و حال آنکه شعارهاى آن مذهب را نپذیرفتهاند. چنانکه همه مىدانیم از بدو امر بعد از رحلت نبى اکرم، مسلمین به 2 فرقه تقسیم شدند: سنى و شیعه. سنیها در یک شعار و چارچوب عقیده هستند و شیعه در شعار و چارچوب عقیدهاى دیگر. شیعه مىگوید: خلیفه بلافصل پیغمبر «على» است و آن حضرت، على را براى خلافت و جانشینى خویش به امر الهى تعیین کرده و این مقام حق خاص اوست پس از پیغمبر و اهل سنت مىگویند اسلام در قانونگذارى خود، در موضوع خلافت و امامت پیشبینى خاصى نکرده است، بلکه امر انتخاب زعیم را به خود مردم واگذار کرده است. حداکثر این است که از میان قریش انتخاب شود. شیعه بسیارى از صحابه پیغمبر را - که از شخصیتها و اکابر و معاریف به شمار مىروند - مورد انتقاد قرار مىدهد و اهل سنت، درست در نقطه مقابل شیعه از این جهت قرار گرفتهاند؛ به صحابه با خوشبینى افراطى عجیبى مىنگرند، مىگویند: صحابه پیغمبر عادل و درستکار بودهاند. بناى تشیع بر انتقاد و بررسى و اعتراض و مو را از ماست کشیدن است و بناى تسنن بر حمل به صحت و توجیه و «انشاءالله گربه بوده است».در این عصر و زمان که ما هستیم کافى است هرکس بگوید على خلیفه بلافصل پیغمبر است، ما او را شیعه بدانیم و چیز دیگرى از او توقع نداشته باشیم، او داراى هر روح و هر نوع طرز تفکرى که هست باشد! ولى اگر به صدر اسلام بازگردیم به یک روحیه خاصى برمىخوریم که آن روحیه، روحیه تشیع است و تنها آن روحیهها بودند که مىتوانستند وصیت پیغمبر را درباره على صددرصد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند. (شیعه) در همان هنگام مىگفتند: شخصیتها تا آن وقت پیش ما احترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند اما آنجا که مىبینیم اصول اسلامى به دست همین سابقهدارها پایمال مىشود، دیگر احترامى ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیتها. تشیع با این روح به وجود آمده است. ما وقتى در تاریخ اسلام سراغ سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد کنْدى و عمار یاسر و امثال آنان مىرویم و مىخواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار کرد دور على را بگیرند و اکثریت را رها کنند، مىبینیم آنها مردمى بودند اصولى و اصولشناس، هم دیندار و هم دینشناس. مىگفتند: ما نباید درک و فکر خویش را به دست دیگران بسپریم و وقتى آنها اشتباه کردند ما نیز اشتباه کنیم و در حقیقت روح آنان روحى بود که اصول و حقایق بر آن حکومت مىکرد نه اشخاص و شخصیتها».
شهید مطهری در بخش دیگری از همین کتاب در نقل ماجراهایی از جنگ جمل و ذکر مردی که نام و عنوان اشخاص او را در این جنگ متحیر کرده بود، مینویسد:
«این مرد محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت: «أَ یُمْکنُ انْ یَجْتَمعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَهُ وَ عائشَهُ عَلى باطلٍ؟» آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ شخصیتهایى مانند آنان از بزرگان صحابه رسولالله چگونه اشتباه مىکنند و راه باطل را مىپیمایند؟ آیا این ممکن است؟ على در جواب سخنى دارد که دکتر طه حسین، دانشمند و نویسنده مصرى، مىگوید سخنى محکمتر و بالاتر از این نمىشود؛ بعد از آنکه وحى خاموش و نداى آسمانى منقطع شد، سخنى به این بزرگى شنیده نشده است. فرمود: انَّکَ لَمَلْبُوسٌ عَلَیْکَ، انَّ الْحَقَّ وَ الْباطلَ لا یُعْرَفان باقْدار الرّجال، اعْرف الْحَقَّ تَعْرفْ اهْلَهُ وَ اعْرف الْباطلَ تَعْرفْ اهْلَهُ. سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمىشود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایى را مقیاس قرار دهى و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجى: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند. در اینجا على علیهالسلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزى نیست. در حقیقت فرقه شیعه مولود یک بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامى است نه به افراد و اشخاص».
تا اینجا به نظر همین جملات و کلمات از شهید مطهری با زبانی گویا نسبت عقلانیت در دوگانه امام و امت را بخوبی روشن کرده است. بر اساس این بیان، از اساس قرار گرفتن در نظام امام و امت به معنای تقلید کورکورانه و سپردن مقدورات خود تحت هر شرایطی به امام نیست، بلکه کاربست عقلانیت در تعاملات با ولایت توسط جامعه نه تنها امری پسندیده که از اساس ضروری و قوام اندیشه شیعه بوده است. برای این مضمون میتوان تاییدات مختلف دیگری را نیز آورد. برای نمونه رهبر معظم انقلاب درباره لزوم کاربست عقلانیت معتقدند: «نخستین کار پیامبر مکرم اثاره عقل است، برشوراندن قدرت تفکر است؛ قدرت تفکر را در یک جامعه تقویت کردن. این، حلال مشکلات است...لذا اولْکار این است که تقویت نیروی عقل و خرد در جامعه انجام بگیرد؛ تکلیف ما هم این است».
در حقیقت اگر بنا بر فرمایش امیرالمومنین(ع) از اهداف بعثت رسولالله «وَ یُثیروا لَهُم دَفائنَ العُقول» است. جای این پرسش وجود دارد که اگر قرار بود عقول را در مسائل مختلف به کار نگرفته و در امر سیاسی، اجتماعی و... راه سرسپردگی را پیش بگیریم پس زدودن غبار عقل چه لزومی داشت؟
از طرف دیگر آنچه در مطالعه نسبات میان اصحاب کلیدی حضرات معصومان با آنها به دست میآید آن دست که این اصحاب همواره به عنوان پرسشگرهای جدی در صحنه حضور داشتهاند. از برجستهترین این اشخاص نیز میتوان به مالک اشتر اشاره کرده که در موضوعات مختلف حاکمیتی با حضرت امیر(ع) گفتوگوهای انتقادی داشته است. بنابراین آنچه که در این مقام نخست و در مقام جمعبندی میتوان اشاره کرد آن است که در دوگانه امام و امت، مکتب شیعه و اسلام سیاسی هیچگاه علاقهای به ساخت انسان منقاد، مطیع و اصطلاحا حرف گوش کن نداشته است، بلکه پویایی انتقاد و عقلانیت را بر جمود ترجیح داده است هرچند همان گونه که در ابتدای نوشته گفته شد، دوست نادان مکمل دشمن آگاه شده است تا تصویری ضد عقلانی از نظام امام و امت جلوه دهد.
مساله بعد اما تفصیلی بیشتر از نسبت میان امام و جامعه پیرامون مساله انتقادپذیری است. واقع امر چنین به نظر میرسد که الگوی مطلوب این نسبت مبتنی بر مطالب پیش گفته آن است که جامعه ضمن رعایت ادب نقد، مواجههای انتقادی و از سر پرسش با امام خود داشته باشد. همانگونه که رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز بار و بارها بر این مضمون تاکید داشتهاند که نباید « نقد و انتقاد را نباید به کالای قاچاق یا امر تشریفاتی تبدیل کرد». البته آن چیزی که در این بین قطعی است رعایت ادب نقد در مواجهه با امام جامعه است. جدا از این موضوع، رمز پویایی سیاسی و اجتماعی جامعه شیعه نیز به لحاظ تاریخی به نقد مبتنی بر اصول است. اجتهاد را از اساس میتوان به مواجهه انتقادی مبتنی بر همین اصول تحویل برد. آنچه را که راز پویایی تمدن غرب بوده است با عنوان «عقل درون ماندگار» توضیح دادهاند. مراد از این جمله یعنی آنکه مبتنی بر اصول یک جریان به نقد آن نشسته و اصلاحگری را صورت دهید. این همان مسیری است که اشخاصی همچون هابرماس در نسبت با اندیشه مدرن طی کردهاند. اگر همین موضوع را درباره نسبت میان امام و امت در نظر بگیریم، باید گفت جدا از ادب نقد، نقد منصفانه و مبتنی بر اصول از لوازم پویایی همیشگی جامعه شیعه بوده است.
در نقطه مقابل چنین رویکردی اما دوگانه جمود و انحراف قرار دارد که البته به نظر آزادراهی در میان آن 2 نیز برقرار است. اگر به نگاشتههای برخی اشخاص که طی چند سال اخیر دچار چرخشی در اندیشه و هویت خود شدهاند توجه کنید، این موضوع به نحو بارزی مشخص است که اشکال عمده و اساسی آنها دگم کردن جایگاه ولایت و شخص ولی در اندیشه خود بوده است. با چنین نگاه بستهای نخستین اشتباهی که در چشم آنها تجلی یابد، به آخرین اشتباه منجر و از اساس آن جایگاه در نزد آنان شکسته میشود.
بنابراین به نحو خلاصه باید گفت آنچه جامعه مطلوب انقلاب اسلامی و نظام امام و امت است، جامعهای فعال، عقلانی، پرسشگر، تحلیلگر و بیدار است و نه جامعهای که با خیالی راحت زمام امور خود را به شخص ولی سپرده باشد.