printlogo


کد خبر: 278401تاریخ: 1403/1/16 00:00
به بهانه سالگرد درگذشت کیومرث پوراحمد
قصه‌های کیو

گروه فرهنگ و هنر: یک روز صبح دلش را به دریا می‌زند و عطای کار کردن در کارخانه ذوب‌آهن را به لقایش می‌بخشد و راهی تهران می‌شود تا به آنچه از بچگی آرزویش را داشت برسد... کیومرث پوراحمد عاشق سینما بود ولی برای رسیدن به آن باید راهی طولانی می‌پیمود اما هرگز فکرش را نمی‌کرد زمانی که جوانی 20 ساله بود و به عنوان منتقد در نشریات سینمایی به دور از خانه و در شهر غریب همزمان درس می‌خواند و نقد سینما می‌نوشت، چند دهه بعد به یکی از نام‌آشناترین و سرشناس‌ترین فیلمسازان سینمای ایران بدل شود. قطعا در 5 دهه فیلمسازی باید دهه 70 را دهه پوراحمد نامید؛ سال‌هایی که کیومرث پوراحمد بهترین و مهم‌ترین آثارش را در آن برهه ساخت اما این قدرت و شهرت به پیشینه او در دهه ۶۰ بازمی‌گردد. او که فارغ‌التحصیل کارگردانی سینما بود، کار خودش را اوایل 30 سالگی با دستیاری کارگردانی و بعد فیلمنامه‌نویسی شروع کرد. او با چند تجربه متفاوت پا به دهه 60 گذاشت، تجربه‌هایی مانند فیلم «تاتوره» که به موضوع کاپیتولاسیون در زمان پهلوی می‌پرداخت. اواسط دهه 60 زمانی برای پیشرفت او در فیلمسازی بود که پس از مدتی به امضای او بدل شد؛ فیلم‌هایی نوجوان‌محور با دنیایی که شبیه فیلم‌های آن سال‌ها نبود و رگه‌هایی از تلخی و تاریکی را به همراه داشت. نخستین فیلم او با همان نگاه به نام «بی‌بی چلچله» در سال 1363 ساخته شد؛ فیلمی که در آن نوجوانی از ناپدری خود آزار می‌بیند و با درختی درد دل می‌کند. پوراحمد این نگاه را در فیلم «آلبوم تمبر» در سال 65 هم حفظ کرد؛ 2 پسر که علاقه‌مند جمع‌آوری تمبرهای اداره پست می‌شوند و داستان‌هایی احساسی و غم‌انگیز برای‌شان پیش می‌آید.
این نوع نگاه در آثار بعدی پوراحمد یعنی «گاویار» و «شکار خاموش» هم ادامه یافت تا اینکه دهه 70 فرارسید. حالا او آنقدر بر دنیایی که همیشه در فیلمسازی به آن علاقه‌مند بود مسلط شده بود که هوشنگ مرادی‌کرمانی را راضی کرد کتابش را به سریال تبدیل کند. «قصه‌های مجید» به یکی از ماندگارترین سریال‌های تلویزیون بدل شد؛ مجموعه‌ای که همچنان در امتداد نگاه خاص پوراحمد باعث شد حتی یکی از شادترین رمان‌های مرادی‌کرمانی را در عین آمیختگی با نوعی غم به ماندگارترین سریال‌ها در دهه 70 بدل کند؛ مجموعه‌ای که آنقدر برای پوراحمد خوش‌یمن بود که تصمیم گرفت پس از اتمام سریال 4 فیلم سینمایی هم بر اساس قصه‌های کتاب بسازد؛ «شرم»، «صبح روز بعد»، «نان و شعر» و «سفرنامه شیراز». 2 فیلم اول بسیار دیده شدند و حتی در جشنواره فجر مورد تحسین و تقدیر قرار گرفتند، اما 2 فیلم دوم به اندازه قبلی‌ها دیده نشدند.
شاید عدم اقبال به «نان و شعر» و «سفرنامه شیراز» است که پوراحمد را مجاب می‌کند پرونده مجید را برای همیشه ببندد اما نگاهش به دنیای بچه‌ها را تغییر نمی‌دهد و فیلم «به خاطر هانیه» را می‌سازد؛ فیلمی که محور داستان آن یک کودک خردسال فلج و تلاش خانواده برای بهبود او است. همین نگاه در سال 74 پوراحمد را به سمت ساخت داستانی می‌برد که پیش‌تر کیانوش عیاری هم در پی ساختن آن بود. داستان 2 خواهر دوقلو که به واسطه جدایی پدر و مادر از هم دور مانده‌اند و پس از سال‌ها همدیگر را پیدا می‌کنند. این قصه زمینه‌ساز ساخت یکی از فیلم‌های ماندگار پوراحمد یعنی «خواهران غریب» شد؛ فیلمی که حضور خسرو شکیبایی در نقش اصلی آن و موزیکال بودنش، آن را به یک اثر بسیار محبوب تبدیل کرد. اواسط دهه 70 خواهران غریب، پوراحمد را پس از افتی کوتاه دوباره به اوج بازگرداند و جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر را هم برای او به همراه ‌آورد.
کیومرث پوراحمد خوب می‌دانست چطور خود را در اوج نگه ‌دارد. او که حالا دیگر بیش از 10 سال بود در سینما و تلویزیون کار کرده بود، احتیاج به یک تغییر در نوع نگاهش به جهان داشت. انگار تغییرات سیاسی و اجتماعی جامعه در اواسط دهه 70 او را هم مجاب کرد از دنیای نوجوانان فاصله بگیرد و ریسک تغییر مسیر را بپذیرد. همین بود که ژانری بسیار متفاوت را انتخاب کرد و سال 75 با سریال «سرنخ» به تلویزیون بازگشت؛ سریالی پلیسی - جنایی با یک کارآگاه اصفهانی طناز اما سخت‌گیر. 
«سرنخ» در برهه‌ای تبدیل به سریالی اصطلاحا خیابان خلوت‌کن شده بود. داستان‌های جنایی به قلم خود پوراحمد، حضور بازیگران میهمان و ساختار سریال، آن را به یک اثر موفق در دهه 70 تلویزیون تبدیل کرد که هنوز هم ماندگار است. بعد از این مجموعه اما پوراحمد چند سالی را به نوشتن گذراند و فیلم یا سریالی نساخت تا اینکه اواخر دهه 70 دوباره با یک اثر متفاوت به سینما بازگشت.
اگر قرار باشد لیست فیلم‌های برتر عاشقانه ایرانی را گردآوری کنیم، قطعا «شب یلدا» یکی از برجسته‌ترین آثار این لیست خواهد بود؛ فیلمی که نه تنها پوراحمد را دوباره با ریسک تغییر ژانر روبه‌رو کرد، بلکه پای زندگی خصوصی او را هم به سینما باز کرد. بیش از 30 سال از ساخت «شب یلدا» می‌گذرد اما ممکن نیست دنبال‌کننده سینمای ایران باشید و سکانس‌های رقص همراه با اشک محمدرضا فروتن در این فیلم را فراموش کنید یا حتی دیالوگ‌های این فیلم. «شب یلدا» حدیث نفسی بود که توانست برنده تندیس بهترین فیلم از جشن انجمن منتقدان سینما شود؛ فیلمی که نشان داد پوراحمد در 50 سالگی هنوز تغییر ژانر می‌دهد، ریسک می‌کند و موفق است.
همانقدر که «شب یلدا» همراه با محبوبیت و موفقیت بود، از سوی دیگر انتظارات را هم از پوراحمد بالا برد. دهه 80 معیارهای سینمای ایران تغییر یافت و پوراحمد چاره‌ای نداشت جز آنکه مانند دیگران به این موج بپیوندد. به گفته خودش برای تامین مالی پروژه‌ای که در ذهن داشت سال 83 سراغ بازسازی یکی از فیلم‌های مشهور پیش از انقلاب یعنی «سلطان قلب‌ها» رفت و با حضور گلزار و الناز شاکردوست «گل یخ» را ساخت که شبیه هیچ‌کدام از آثار قبلی کارنامه پوراحمد نبود و با شکست سختی روبه‌رو شد اما ریسک‌پذیری پوراحمد باز هم پابرجا ماند و تصمیم گرفت حالا ژانرهای دیگر را امتحان کند اما مانند گل یخ مجدد شکست خورد.
فیلمسازی که اوایل دهه 70 به چهره‌ای شاخص و محبوب با تمام غم‌ها و تلخی‌ها در آثارش بدل شده بود، اوسط دهه 80 آخرین اثر دیدنی و ماندگار کارنامه‌اش را خلق کرد و بعد از آن دیگر نتوانست به روزهای اوج بازگردد. پوراحمد در این سال براساس قصه‌ای از کتاب «شهر جنگی» حبیب احمدزاده، فیلم «اتوبوس شب» را ساخت؛ فیلمی که در آن خسرو شکیبایی و محمدرضا فروتن، بازیگران 2 فیلم ماندگار قبلی‌اش بازی کردند و داستانی نوجوان‌محور داشت؛ مانند سال‌های دور در اوج بودنش. پسری نوجوان قرار بود تعدادی اسیر عراقی را به مقصدی برساند. فیلم به سبک اصطلاحا جاده‌ای و به شکل سیاه و سفید ساخته شد و در جشنواره‌های داخلی و خارجی مورد تحسین قرار گرفت.
پس از «اتوبوس شب» او دوباره خود را در اوج می‌دید و تصمیم گرفت به تلویزیون بازگردد تا شاید روزهای خوش گذشته را تکرار کند اما مخاطب تلویزیون در اواخر دهه 80 دیگر آن مخاطب تلویزیون اواسط دهه 70 نبود و پوراحمد نیز نتوانست با سریال «پرانتز باز» اتفاق ویژه‌ای رقم بزند.
ساخت فیلمی در دل جنگ و موفقیت «اتوبوس شب» در اوایل دهه 90 پوراحمد را به سمت ساخت یک اثر جنگی دیگر کشاند؛ «50 قدم آخر» که دوباره بر اساس داستانی از حبیب ‌احمدزاده ساخته شد؛ فیلمی که در هیاهو و اوج‌گیری سینمای اجتماعی سال‌های ابتدای دهه 90 نتوانست انتظارات را برآورده کند.
سال 94 در اوج اقبال ناگهانی به سینما در میان مردم و جابه‌جا شدن آمارهای نجومی فروش گیشه، پوراحمد دوباره سراغ داستانی شخصی رفت. او حالا در اواسط دهه هفتم زندگی‌‌اش بود و ترس از پیری باعث شده بود حدیث نفسی دیگر بسازد به نام «کفش‌هایم کو؟»؛ فیلمی که موردپسند عامه مردم قرار نگرفت اما نظر منتقدان را جلب کرد و بازی خوب رضا کیانیان، مشکلات فیلمنامه و ساختار آن را پوشش داد. پس از این فیلم پوراحمد خسته بود و بارها در مصاحبه‌های مختلف گفته بود کار برایش سخت شده است. حتی تیغ سانسور و نظارت را وسیله‌ای برای عدم آرامش فیلمساز پیری مانند خودش می‌دانست. او پس از «کفش‌هایم کو؟» 3 سال صبر کرد و بعد با فیلمی اجتماعی به نام «تیغ و ترمه» به سینما بازگشت؛ فیلمی که شاید اگر دهه 70 ساخته می‌شد بسیار پرمخاطب و دیدنی بود اما با معیارها و انتظارات میانه دهه 90 همخوانی نداشت و در جشنواره با هجمه زیادی روبه‌رو شد.
واکنش‌ها به «تیغ و ترمه»، پوراحمد را دلگیر کرد و او تصمیم گرفت مدتی فیلمسازی را کنار بگذارد اما اتفاق جالب این بود که او سینما را کنار نگذاشت و طی ۴ سال دوری از کارگردانی در چند فیلم سینمایی مانند «جمشیدیه» و «نگهبان شب» به عنوان بازیگر حضور پیدا کرد؛ اتفاقی که باعث شد نظرها به او و بازی بی‌تکلف و رئالش جلب شود.
اما بدون تردید آنچه با تمام تغییرات و ریسک‌ها همیشه و همواره ضمیمه پرونده کاری پوراحمد بود، نوع نگاه تلخ و تاریک در آثار ماندگارش بود؛ هنرمندی که تماشای دوباره فیلم‌هایش با تمام عشق و علاقه نوعی حس غم و اندوه را به همره دارد و شاید همین نگاه به دنیا بود که موجب شد سرانجام زندگی‌اش در 16 فروردین سال گذشته با خودکشی به پایان برسد.

Page Generated in 0/0070 sec