printlogo


کد خبر: 281180تاریخ: 1403/2/12 00:00
نگاهی به دفتر شعر «کوچه بارانی اشراق» سروده حمید مبشر
خالی، کنار لب دنیا

وارش گیلانی: دفتر ‌شعر «کوچه بارانی اشراق»، اثر حمید مبشر را انتشارات شهرستان ادب در 96 صفحه به سال 1402 چاپ و منتشر کرد. این دفتر شامل اشعاری است در قالب‌های غزل، مثنوی، چهارپاره، شعر سپید و دوبیتی. بیشتر اشعار این دفتر غزل است و تعدادشان به 23 غزل می‌رسد.
«کوچه بارانی اشراق» به غیر از غزل، ۲ مثنوی دارد که تحت تاثیر زبان و نوع بیان و فضاسازی‌های خاص مثنوی‌های احمد عزیزی است. یک چهارپاره هم دارد که حرفی برای گفتن ندارد. بعد هم ۳ شعر سپید دارد که در کل و یکسره به نثر شباهت تام و تمام دارند. حمید مبشر که این ۳ شعر را به نیت شعرهای سپید خود در کتاب گنجانده است، به غلط نام‌شان را «طرح» و «شعر آزاد» گذاشته است. این ۳ اثر هیچ وجه‌ از وجوه شعر سپید را در خود دارا نیستند؛ حتی زبان و نوع بیان‌شان هم تفاوتی با یک متن ادبی یا نیمه‌ادبی ندارد:
«گفتند: بهار می‌آید!
پنجره‌ حجره‌ام را می‌گشایم
تا یخ‌های روحم کمی آفتاب بخورند
و پروانه‌ها از حیاط متروک خاطراتم رد شوند....»
 
دوبیتی‌های «کوچه بارانی اشراق» بعد از غزل بیشترین ‌سهم را در این دفتر دارند که تعدادشان به 38 دوبیتی می‌رسد. 
دوبیتی در روزگار ما نسبت به غزل و رباعی و مثنوی، چندان به راه نوگرایی نرفته است و مثل غزل و رباعی و تا حدی مثنوی، دامنه‌دار نبوده است؛ یعنی نه کمیت قابل توجهی داشته‌ و نه کیفیت قابل توجهی. 
دوبیتی‌های حمید مبشر هم ظاهری معمولی دارند و بیشتر به دوبیت‌های فایز دشتستانی شباهت دارند اما سطحی هستند و به لحاظ زبانی و نوع بیان، بیشتر به‌ دوبیتی‌های امروز و دیروز تاجیکی و افغانستانی شباهت می‌برند:
«دلم خوش که پر از گل می‌شوی تو
شبیه شهر آمل می‌شوی تو
نمی‌دانستم از زخم گلوله
به‌سان شهر کابل می‌شوی تو»
اگر خوب بنگریم «آمل» به زور قافیه آمده است، «شبیه» و «به‌سان» هم به زور تنگنای وزنی؛ اثری که سرودن آن را به زور آگاهی و با تصمیم شاعر همراه می‌توان دانست.
در بسیاری از دوبیتی‌های «کوچه بارانی اشراق» نیز نشانی از امروزی‌ بودن دیده نمی‌شود و حتی اغلب خالی از تعابیر ناگفته و تازه است:
«دلم افسرد از این شهر و خیابان
از این پس سر گذارم در بیابان
از اینجا می‌روم منزل به منزل
به همراه غزل‌های پریشان»
پیش از این گفتیم که دوبیتی‌های این دفتر بیشتر به دوبیتی‌های شاعران افغانستان و تاجیکستان شباهت دارد؛ از کلمه‌ «پرسان» در دوبیتی زیر دریافتم که حمید مبشر به راستی شاعری افغانستانی است.
اما قافیه‌ «دوبیتی» که مخاطب شاعر است و شاعر درد دلش را با آن در میان گذاشته، سبب شده این دوبیتی تفاوت‌هایی با دیگر دوبیتی‌ها معمولی و سطحی این دفتر داشته باشد. در واقع قدرت و کارایی «تشخیص» (شخصیت انسانی قائل شدن برای پدیده‌های طبیعی و اشیا و حیوان و هر چیز)، سبب تازگی شعر می‌شود؛ حال قدرت تشخیص هر چه بیشتر و نوتر، طبعا قدرت شعر نیز بیشتر و بهتر و نوتر خواهد بود. البته قدرت «دوبیتی» از منظر «تشخیص» چندان نیست که بتواند کهنگی و تکراری بودن مضمون شعر زیر را یکسره بپوشاند:
«من امشب زار و حیرانم دوبیتی
زمین‌گیرم، پریشانم، دوبیتی
تو می‌دانی دل من زخم دارد
نمی‌آیی به پرسانم دوبیتی»
بعضی از دوبیتی‌ها نیز دچار ضعف تالیفند؛ مثل این دوبیتی که شاعر گفته: «هر کس دست نی‌لبک را بگیرد، انگار دور فلک را هم می‌تواند بگردد (بعد دست نی‌لبک دقیقا کجاست؟ کوزه‌ خیام نیست که دسته‌اش معلوم باشد!). بیت بعدی هم که شاعر «خود را سزاوار محبت می‌داند و نصیبش نمکی بر زخم شده»، با بیت قبلی و «نی‌لبک» و «فلک» ارتباطی ندارد.
بعد اینکه اگر به جای «سزاوار محبت بودن» می‌نوشت: «خواهان و خواستار و طالب محبت» بهتر بود تا ادعای «سزاوار بودن» که شاعر برایش تمهیدی نتراشیده است؛ تمهیدی حداقل در این حد که قبلش گفته باشد که «من یک عمر عاشق تو بودم یا برایت فداکاری‌ها کردم» و از این حرف‌ها، حالا سزاوار محبت هستم». بعد اینکه «من» در مصراع آخر حشو و زاید است و خود را به زور در وزن جا کرده است؛ یعنی همان «زخمِ» بی«من» کافی است:
«بگیرم دست‌های نی‌لبک را
بگردم دور تا دور فلک را
سزاوار محبت بود قلبم
نصیب زخم من کردی نمک را»
دوبیتی زیر هم دچار ضعف تالیف است و معلوم نیست «از چشم بیدار گذر کردن» چه ربطی به «دیدار سحر دارد» یا «شبیه دوبیتی شدن نگاه» چه ربطی به «آوازهای شعله‌ور»؛ خاصه اینکه دوبیتی کوتاه است و «آواز» بلند و «آوازهای شعله‌ور» هم:
«بیا از چشم بیدارم گذر کن
مرا روشن به دیدار سحر کن
نگاهم را شبیه یک دوبیتی
پر از آوازهای شعله‌ور کن»
در غزل فارسی هر بیت ساختار خود را دارد و البته در کل به لحاظ معنایی و معنوی و فضاسازی همه‌ ابیات یک غزل در ارتباط با هم هستند اما در رباعی و دوبیتی هر ۲ بیت و 4 مصراع در ادامه‌ می‌آیند و یک ساختار را تشکیل می‌دهند؛ مثل دوبیتی زیر از دفتر ‌شعر «کوچه بارانی اشراق» حمید مبشر که «قطره قطره سوختن و آب شدن در آن با سردی و خاموشی حاصل از جور یار (که در لفافه و سطرهای سفید گفته شده) ارتباط دارد و این همه با فراموش نشدن معشوق» و نیز «این همه سوختن و خاموشی و فراموش نکردن بیشتر با سکوت شب نزدیک است با چشم سیاهی که شاعر را برای همیشه سیاه‌پوش کرده است» و...:
«بسوزم قطره قطره سرد و خاموش
تو را کی می‌کند این دل فراموش؟
به یاد چشم زیبایت همیشه
سیاپوشم، سیاپوشم، سیاپوش»
بعضی از این ارتباط‌ها و انسجام‌های شعری شکل‌های خاص و زیبایی دارند و حاصل تشبیهاتی هستند که به شکلی و نوعی مرتبط با هم هستند و یکدیگر را تکمیل می‌کنند و گاهی نیز تکامل می‌بخشند؛ گاه از راه توصیف‌های مشابه و نزدیک به هم، گاه نیز از راه تضادها؛ اگر چه «سرد» «خزان» در شعر زیر حشو و زاید است؛ چون که خزان سرد است و این لازم به گفتن نیست؛ همچنان که «این» در مصراع دوم از بیت اول در شعر قبل:
«بهار از تو، خزان سرد از من
گل از تو، روزهای سرد از من
بیابان در بیابان لاله از تو
زمستان در زمستان درد از من»
اما غیر از دوبیتی‌های نامنسجم این دفتر، بعضی دوبیتی‌های آن تنها در هر بیت منسجم هستند؛ یعنی تقریبا هر بیت ساز خودش را می‌زند و ارتباط قوی‌ای با بیت دوم ندارد، در حالی که گفتم دوبیتی و رباعی برخلاف غزل باید هر ۲ بیتش یک ساختار داشته باشد اما بسیاری از دوبیتی‌های این دفتر چنین نیستند یا اینکه ارتباط بیت اول با بیت دوم چندان مستحکم و منسجم و یگانه نیست و هر بیتش به راهی دیگر رفته است.
و اما غزل‌های «کوچه بارانی اشراق»، حمید مبشر. بعضی از غزل‌های این دفتر خود را به ۲ نیمه مساوی غزل امروز و غزل دیروز تقسیم کرده‌اند؛ یعنی نیمی از ابیات‌شان با تعابیر و تشبیهات و استعاره‌های امروزی بسته شده و نیمی دیگر با تعابیر و تشبیهات و استعاره‌های دیروزی؛ آنگونه که از این راه می‌توان به زبان تازه و قدیمی این غزل ۲ بخش شده پی برد. غزل «کویر» چنین است؛ ۳ بیت اول تازه است و ابیات بعدی پیرو شعر دیروز:
«پر از گل‌ها، پر از آوازها، پروانه‌ها، ‌ای دوست
خیالی داشتم شیواتر از یک روستا،‌ ای دوست
شبیه باغ بودم لاله و گل در نگاهم بود
ولی اکنون بیابانی شدم بی‌ رد پا، ‌ای دوست
کویر خشک، بی‌آب و علف تفتیده، دم‌کرده
که روزی روزگاری بود در افسانه‌ها، ‌ای دوست
کویر سخت و سوزانی که در ذهنش نمی‌روید
گیاهی، شعله‌ای، شعری، نوای آشنا، ‌ای دوست
به هر سو می‌روم آرامش از من رو‌گردان است
نمی‌آید به سویم چهره‌های آشنا‌، ای دوست
گریبانم به دست عشق بی‌فرجام افتاده است
که تا قاف قیامت هم  نخواهد شد رها، ‌ای دوست
مرا پیچیده در رنجی که پایانی نخواهد داشت
که از تقدیر من هرگز نخواهد شد جدا،‌ ای دوست»
اغلب غزل‌های این دفتر به لحاظ زبانی و فضاسازی و نوع تعابیر، تشبیه‌ها، استعاره‌ها و در کل، چندان با هم همخوانی ندارند و شبیه هم نیستند؛ یعنی بعضی مثل غزل بالا هستند که شرحش را نوشتم، بعضی زبان شعر کهن و دیروز دارند، بعضی زبان غزل امروز، و بعضی هم مثل غزل زیر در ردیف غزل نو قرار می‌گیرند، با ماهیتی سوررئالیستی؛ آنگونه که اگر حمید مبشر غزل‌های سوررئالیستی خود را در یک دفتر گرد آورد، بعد از این با نام شاعر غزل‌های نو شناخته خواهد شد؛ غزلی که بیت اول و آخرش زیباتر از ابیات دیگرند؛ آنگونه که شاعر در این غزل توانسته به سنت شعر دیروز هم عمل کند، زیرا در غزل دیروز، مطلع و مقطع هر غزل باید از بهترین ابیات غزل باشند یا حداقل اینکه هیچ یک از ابیات دیگر غزل از آنها بهتر نباشند. هر چند سوررئالیست بودن غزل زیر، آن را کمی از انسجام و یگانگی دور کرده است و ابیات نزدیکی‌های چندان قدرتمندی به لحاظ معنوی با هم ندارند:
«شهر من، روزی، یک واژه‌ زیبا بوده‌ست
مثل یک خال کنار لب دنیا بوده‌ست
صبح در آینه‌ها دخترکی شیرین بود
که لب پنجره‌ای محو تماشا بوده‌ست
صبح می‌آمد مردی و سلامش پرمهر
در دلش روشن یک ماه دلارا بوده‌ست
او درختی‌ست کهن آمده از بیشه‌ نور
او که عمری‌ست در این باغچه برپا بوده‌ست
خرد و منطق چون دکمه‌ یک پیراهن
بخشی از زندگی مردم اینجا بوده‌ست
همه‌ جا را گشتم، آه پر از الهام است
مردمانش همه دلداده‌ رویا بوده‌ست
خانه‌ ذوق همین کوچه‌ پایینی بود
خانه‌ کشف همین کوچه‌ بالا بوده‌ست
لهجه رایج در کوچه‌ ما عرفان بود
عطش رود در این دهکده دریا بوده‌ست».

Page Generated in 0/0148 sec