printlogo


کد خبر: 281408تاریخ: 1403/2/19 00:00
نگاهی به دفتر شعر «بی‌همان» اثر ریحانه رسول‌زاده
در نزدیکی بهترین‌ها

الف.م. نیساری: دفتر شعر بی‌همان، 2 بخش دارد؛ بخش اول دارای 8 غزل و یک مثنوی آیینی و مذهبی است با نام‌های «برای غربت لبریز از چاه» یک و 2 و 3، به بانوی یاس‌ها، به مهدی موعود (عج)، برای شام تاریک عاشورا، برای ضامن آهو و برای رباب. بخش دوم شامل 25 شعر است در 2 قالب غزل و چهارپاره که یکسره و به تمامی عاشقانه‌اند؛ گاهی عاشقانه‌ای برای شهید، گاهی عاشقانه‌ای برای پدر و مادر و نیز بسیاری دیگر از شعرهای عاشقانه درباره معشوق و برای او که اغلب در کنایه و با ایهام و در پرده عاشقانه‌هایی پررنگ و غلیظند و گاه نیز عریان؛ عاشقانه‌هایی که گاه در وزن‌های بلند می‌آیند، که به واسطه «دوری بودن وزن» چندان ناآشنا به گوش نیستند، زیرا این گونه وزن‌ها در غزل، در واقع چهارپاره‌هایی هستند که در 2 سطر نوشته می‌شوند و قافیه‌های‌شان به شیوه غزل است. در بخش اول شعرهای آیینی نیز به این گونه غزل‌های دوری که مصراع‌های بلند دارند برمی‌خوریم، مثلا همین غزل نخست کتاب «بی‌همان» که بر وزن «مَفعولُ فاعلاتُ مَفاعیلُن، مَفعولُ فاعلاتُ مَفاعیلُن» است و در سوگ حضرت علی (ع) است:
خون ریخت روی آبی کاشی‌ها، محراب بی‌گلاب معطر شد
عطر تو بود جاری سجاده در سجده‌ای که سجده آخر بود
زخمی که سال‌های سکوت و درد در کوچه‌های کوفه نمک می‌خورد
با تیغ آبدیده این شمشیر پایان دردهای مکرر بود
تعبیر خواب خوب جهان این بود: رود غدیر، برکه و دستانت
وقتی به برکه ختم شد اقیانوس، وقتی غدیر زمزم دیگر شد
«مَن کُنتُ شمسهُ، علیّ شمسه» پر می‌شد از طنین محمد، دشت
دستان عرش بر تن خاک افتاد، گویی زمین زمینه محشر شد
چشمت شکست خلوت بغضم را، کنج اتاق ساکت و متروکم
یاد تو ریخت در تب این دفتر، باران گرفت و ثانیه‌ها تر شد...
غزلی که تعابیر و کنایه و تشبیهات و استعاره‌ها، همه و همه در ارتباط تنگاتنگ اجزای غزل بالا را به هم مرتبط و مربوط و هماهنگ و یگانه می‌کند؛ آن گونه که گاه کنایه‌ها به زیبایی و با ظرافت، با تعابیر و تشبیه‌ها سازگاری دارند و هماهنگ هستند؛ خاصه در 3 بیت اول غزل بالا.
با این همه، غزل نخست کتاب حرفی که بشاید در خود ندارد؛ اگر چه توصیف‌ها و موارد ذکر شده به نحوی زیبا و شاعرانه بیان شده که تاثیرگذار است. غزل‌های دوم و سوم هم که درباره حضرت علی (ع) است همین وضع را دارد، و حرف‌هایش در همین حد است که «از صدای اذان و ابتدای امر پیداست که تو امشب شهید می‌شوی»؛ منتها شاعر این حرف را با این تعبیر زیبا در بیت اول به پایان می‌برد که: «از ابتدای داستان پیداست؛ تاب شنیدن نیست پایان را». بعد هم سخن از «طعنه مردم و جنگ جمل و غدیر است و با شهادت حضرت دوزخ شدن گلستان و... این تعابیر زیبا و توصیف‌های بجا در غزل‌ها و شعرهای بعدی ادامه پیدا می‌کند؛ در شعر و غزل‌هایی که هیچ در آن از حرف و اندیشه شاعرانه خبری نیست؛ هیچ از آن جوهره و «آن»ی که در غزل‌های حافظ، سعدی، مولانا و بزرگان غزل معاصر است. یعنی در اغلب شعرها و غزل‌های دفتر «بی‌همان»،  فقط حرف‌هایی است که همه آن را می‌دانند و توصیف‌های شاعر را به آن حرف‌ها می‌تواند ربط دهد؛ منتها شاعر اغلب غزل‌ها و شعرهایش را شاعرانه بیان می‌کند؛ تنها شاعرانه، دریغ از جوهره شعری:
شکست هیبت مردانه تو پشت ستم را
گرفته دست کریمانه تو دست کرم را
بلاغت تو به بازی گرفته قول عرب را
فصاحت تو به حیرت کشانده شعر عجم را
به شوق، نام تو را گفت در سکوت عدم تا
طنین نام تو پایان دهد سکوت عدم را
شکُفت کعبه و لبخند مهربان تو پر کرد
زمین خشک حجاز و حریم امن حرم را
زمین در آتش حسرت، در آه سرد تو می‌سوخت
اگر نداشت دل چاه تاب این همه غم را
زمان به حرمت نامت درنگ کرد و به پا خاست
به احترام تو شاعر زمین گذاشت قلم را
دیگر غزل‌های آیینی نیز همین‌سان است که گفته آمد؛ چه آن مثنوی که شاعر برای حضرت فاطمه (س) گفته و چه اشعار بعدی و بعدی که برای عاشورا است و امام رضا (ع). اینک دوباره تنها همان توصیف‌های زیبا:
تو محو کردی از این فصل‌ها زمستان را
عبور دادی از این جاده‌ها بهاران را
بهار بوی شما را به دوش می‌گیرد
و سبز می‌کند این گام‌ها بیابان را
نماز صبح شما، چشم‌های شرجی‌تان
می‌آورد به زمین سجده‌های باران را...
و خوشه خوشه بخشکند تاک‌ها، وقتی
به زهر کفر کشاندند طعم ایمان را
برای دیدن‌تان آهوان زخمی دشت
به انتظار نشستند شامگاهان را...
با این همه، از حق اگر نگذریم، عاشقانه‌های دفتر شعر «بی‌همان»، به راستی در شور عاشقانه می‌غلتند و جاری‌اند و با این هیجان و زیبایی مخاطب خود را به لذت شعر خواندن و شعر شنیدن می‌کشانند اما همچنان شعر و غزل ریحانه رسول‌زاده از اندیشه خالی است:
این شانه‌ها برای تو، الوندم، آرام تکیه‌گاه نخواهد شد
ای دست‌های ملتهب کوچک درگیر این گناه نخواهد شد
آغوش من جزیره متروکه، تو تا همیشه رود تنت جاری
با من بگو که خستگی امواج محتاج این پناه نخواهد شد
تو ناگزیر پر زدن و رفتن، من ناگزیر ماندن و جان‌ کندن
پرواز کن که هم‌قفس‌ات حتی یک لحظه سد راه نخواهد شد...
رویای بوسه، دست تو، آغوشت، معجون زهر چشم و لب شیرین
رقصی چنین میانه‌ میدان، مست، بی‌گیسوان ماه نخواهد شد
در تلخ این ترانه پاییزی حل شد خیال سبز غزل‌هایت
این شعر بی‌صدای تو خواهد مُرد، این شانه تکیه‌گاه نخواهد شد...
البته منظور از اندیشه در شعر، اندیشه فلسفی، اجتماعی، سیاسی و غیره نیست که این منظورها نیز می‌تواند به شکلی شاعرانه و تلطیف شده زیرمجموعه محتوای هر شعر قرار بگیرد، بلکه منظور از اندیشه در شعر، آن اندیشه‌ای است که نه با عقل، بلکه با تخیل بیان شود و ظهور کند؛ مانند یک کشف، یک شهود که به معرفت انسانی برمی‌گردد، معرفت نهفته متجلی شده یا به دست آمده یا هر چیز و به هر شکل؛ آن اندیشه‌ها و حرف‌های جوهره‌داری که در عاشقانه‌های مولانا، حافظ، سعدی، نظامی و دیگر بزرگان شعر می‌توان دید؛ معرفتی برخاسته از تخیل که در عین حال از تعقل نیز خالی نیست، اما تعقل طفل دبستان آن است؛ چنانکه حافظ به شکلی نزدیک به این حرف می‌گوید:
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
عریان و عاشقانه سرودن یا عاشقانه عریان سرودن در لابه‌لای کنایه و تعابیر و تشبیه‌ها و استعاره‌ها و قرینه‌ها، از جمله شوریدگی‌ شعرها و غزل‌های این دفتر است که ظریف و زیباست و طبعا در اوج خود ـ به واسطه خالی بودن از حرف و اندیشه که در واقع همان معرفت عرفانی یا معرفت انسانی است ـ تنها در حد یک تابلوی نقاشی گران‌قیمت است. این یعنی شعر عاشقانه نباید از معرفت خالی باشد، و اگر خالی شد یا شعری پوک و در لفظ می‌شود، یا اوجش می‌شود یک تابلوی نفیس نقاشی، زیرا شعرهای ریحانه رسول‌زاده به واسطه ظرافت‌ها و قابلیت‌هایی که در بافت اجزا دارد و نظمی که در ساختارش نشسته است، به این نفیس بودن رسیده است؛ چنانکه غزل زیر در عریانی پوشش خود:
رنگ جنون به روز سرانجام من بریز
از زهر قطره قطره در جام من بریز
بنشین که در درونم توفان بپا کنی
برخیز و باز لرزه بر اندام من بریز
لبریز از شراب تنت جام جامه‌ات
دکمه به دکمه مستی در کام من بریز
چشم‌انتظار جوشش مرداب من نباش
باران بوسه بر لب باران من بریز
با من سر به شعله صیاد مردن است
آتش به جای دانه در دام من بریز
اندیشه شاعرانه که زاییده تخیل است، می‌تواند به کشف برسد یا خود را به آن نزدیک کند. این اتفاق در غزل زیر افتاده؛ غزلی که عصیان آن را متفاوت و نزدیک به اندیشه‌ورزی کرده؛ همچنین جبر و تقدیری که شاعر در عشق‌ورزی و ایثار عاشقانه خود نسبت به معشوق می‌بیند، شکل و هاله‌ای از اندیشه شاعرانه و تفکر فلسفی به غزل بخشیده است اما از آنجا که شعر در جریان سیال عاطفی خود قرار دارد، بار فلسفی آن تلطیف یافته و غزل را غزل شدن خود نگه داشته آن هم نزدیک‌تر به «غزل نو»؛ اگر چه شور و شیوایی کلام و زبان این غزل در این میدان قوی‌تر و غنی‌تر می‌شد، می‌توانست آن را به بهترین‌های غزل امروز تبدیل کند؛ هر چند هم‌اکنون هم در نزدیکی آن بهترین‌ها قرار دارد:
ریحانه اتفاق غم‌انگیزی‌ست که ناگهان میان جهان افتاد
سیبی که از بهشت جدا ماند و در آتش زمین و زمان افتاد
یک روز سرد و ابری بهمن‌ماه، معجون رنج و زن متولد شد
وقتی خدا به خاطر حوا به فکر عذاب آدمیان افتاد
این داستان روایت تلخی شد از بی‌جوانه ماندن و پژمردن
از چشمه‌ای که زیر زمین مُرد و رودی که روزی از جریان افتاد
ریحانه شد مسافر تنهایی در جاده‌ای که منتظر او نیست
هر لحظه راه دور شد از مقصد، وقتی «نشانی» از چمدان افتاد
سوزاند بال‌های خودش را تا ققنوس باشی و بدرخشی تو
پرواز می‌کنی و نمی‌پرسی از دام دانه‌ای که در آن افتاد
ریحانه بی‌تو محو شد از دنیا، گویی نبوده هرگز از آغازش
یک نقطه‌ سیاه غلط شد که بر صفحه سپید جهان افتاد.
دفتر شعر «بی‌همان»، اثر ریحانه رسول‌زاده را انتشارات سوره مهر در 78 صفحه چاپ و منتشر کرده است.

Page Generated in 0/0065 sec