شبی خواب دیدم شبی بس دراز
چه خوابی! دهان مانده تا صبح باز
حقیر از قضا خط تولید داشت
نگویم که تدبیر و امید داشت
همه دانش و علم و تکنیک و فن
خدای تخصص شدیدا خفن
خلاصه که جراح بودم به خواب
که میداد پیوندهایم جواب
هنر کرد سر ریز و در آن میان
به بوگاتی بستم سیلندر ژیان
نماند از سه چرخه به جز رینگ و بوق
که بستم به پورشه، امان از نبوغ!
به ایافسون هم زدم طرح شیک
که تأمین شود گازش از پیکنیک
به خودگفتم ای نخبه سختکوش
برو بهر بازاریابی بکوش
تلویزیون خواب من را پراند
و مانند میخی به جایم نشاند
خبر خواند گوینده محترم
و پای خبر خورد صد تا قسم:
یکی کرده از خوک عضوی شکار
سپس کرده آن را بر آدم سوار
تن بینوا طفلکی کرده هنگ
بدن کرده بیچاره اعلان جنگ
خودش را زد و عضو بیبته را
پکیدند هر دو ته ماجرا
...آخه آییو! نابغه! کله پوک
تن آدمی؟ کلیه؟ بچهخوک؟!