گفتوگوی «وطن امروز» با حسن علیکرمی، کارگردان نمایش «گربه جان» که این روزها در تئاترشهر روی صحنه است
محمد محمدی: مساله اصالت آثار هنری همواره در تاریخ هنر از اهمیت ویژهای برخوردار بوده است. حال نیز بازگشت به سنتهای گذشته، ضرورت درک مفهوم اصالت را در ارتباط با مباحثی چون الهام و اقتباس در آثار هنرهای نمایشی بیشتر کرده است. در این میان با بررسی آثاری که طی سالهای اخیر در فضای حرفهای هنرهای نماشی روی صحنه رفتهاند، میتوان به جرأت اذعان کرد خلق و اجرای آثاری با محوریت الهام و اقتباس بسیار کمتر از آنچه باید بوده است. به عنوان شاهد این مدعا، در میان 80 نمایشی که همین روزها در شهر تهران روی صحنه است، به تعداد انگشتان یک دست نیز آثار اقتباسی وجود ندارد. این در حالی است که سرزمین ایران به مثابه معدن و گنجیهای تمامعیار و مثالزدنی، مملو از آثار ادبی و اصیلی است که میتوان تا قرنها و سدهها از آنان بهرهبرداری کرد.
یکی از آثار اقتباسی که این روزها در حال اجراست، نمایش «گربه جان» اقتباسی از داستان «گربه» از مجموعه داستان «قصههای مجید» به قلم هوشنگ مرادیکرمانی است؛ مجموعهای که سال 64 به عنوان کتاب برگزیده سال کشور انتخاب شد و شاید یکی مشهورترین سریالهای ایرانی در دهه 70 با عنوان «قصههای مجید» به کارگردانی کیومرث پوراحمد نیز به سبب جذابیتهای دراماتیک آن، همچنان پس از ۳ دهه در بین مردم ایران به عنوان یک سریال خاطرهانگیزه ماندگار است. قصه «گربه جان» روایت مجید در سن 50 سالگی است؛ شخصیتی که دوران نوجوانیاش عاشق شعر و ادبیات بود و اکنون 50 سال از آن روزها گذشته...
به بهانه اجرای این نمایش با حسن علیکرمی، کارگردان آن به گفتوگو نشستیم.
***
* درباره نمایش «گربه جان» بفرمایید و اینکه چه شد در شرایطی که بسیاری از هنرمندان به سمت متون خارجی گرایش پیدا کردهاند، شما تصمیم به اجرای یک متن ایرانی گرفتید؟
نگارش نمایشنامه «گربه جان» را سال پیش شروع کردم. اقتباسی از داستان «گربه» از مجموعه «قصههای مجید» هوشنگ مرادیکرمانی. پس طبیعتا یک متن ایرانی به حساب میآید. البته به نمایشنامههای خوب خارجی هم همیشه علاقهمند بوده و هستم. از دهه 60 تاکنون تمام نمایشنامههایی که با آنها روی صحنه رفتهام، یا از نوشتههای خودم یا نوشتههای دیگران یا آثار ترجمهای بوده اما همیشه علاقهمند بودم تجربه نگارش نمایشنامه اقتباسی را هم داشته باشم. از بین داستانهای خارجی، پینوکیو (کارلو کلودی)، همه میمیرند (سیمون دوبوار)، لایملایت (چارلیچاپلین)، شنل (نیکلای گوگول) و چند داستان دیگر را دوست داشتم و از بین ایرانیها دوست داشتم از روی داستانهای هوشنگ مرادی کرمانی اقتباس و آنها را به نمایشنامه تبدیل کنم و روی صحنه ببرم. این فکر در ذهنم بود تا اینکه حین نگارش نمایشنامه جدیدم بعد از نمایش«مهاجران» که سال 96 در تالار حافظ روی صحنه بردم، خیلی اتفاقی آشنایی نزدیک من با استاد هوشنگ مرادیکرمانی، در یک فضای کاملا غیرفرهنگی! (در یک درمانگاه که برای دوا و درمان رفته بودیم) حدود یک سال پیش از فراگیری کرونا شروع شد و نتیجه این آشنایی، نگارش نمایشنامهای بر اساس داستان «کلاهها» از مجموعه داستانهای «پلو خورش» بود اما تا آمدیم آن را روی صحنه ببریم، کرونا زمینگیرمان کرد و کار ما هم مثل دیگران، نیمهکاره باقی ماند. در همان سال اول کرونا، به دعوت استاد هوشنگ مرادیکرمانی ۲ داستان ایشان را در قالب کتاب صوتی خواندم که برایم تجربهای مانند تولید و خلق ۲ تئاتر ارزشمند و ماندگار شد. کتاب صوتی مربای «شیرین» و «خمره» ۲ اثر صوتی بود که کارگردانی کردم و خواندم. این حس روی صحنه بردن نمایشی بر اساس داستانی از هوشنگ مرادیکرمانی در وجود من و استاد زنده بود تا اینکه بالاخره سال پیش موقعیتی را مهیا کردم که دوباره و با اجازه و نظارت ایشان، نوشتن نمایشنامه و اقتباس جدیدی از آثارشان را شروع کنم. قصد داشتم ۳ داستان کوتاه از «مجموعه قصههای مجید» را در یک نمایش ۳ اپیزودی اقتباس کنم. با داستان کوتاه «گربه» شروع کردم اما این داستان در مرحله اقتباس و دراماتیزه شدن، آنقدر شاخ و برگ گرفت که به ۲ داستان دیگر نرسید و از همین داستان کوتاه «گربه»، یک نمایشنامه مستقل خلق شد که با تلاش، زحمت، تمرین، ممارست و با وجود مشکلات عدیده در حوزه تئاتر، آن را به همراه گروه بسیار خوب، حرفهای و مهربانم از ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ در مجموعه تئاترشهر (سالن سایه) با یک دنیا عشق روی صحنه بردهایم که امیدوارم در دومین اقتباسم از آثار استاد هوشنگ مرادیکرمانی سربلند باشم.
یکی از ویژگیهای این نمایش، اقتباس از یکی از داستانهای مشهور ایرانی و معاصر به نام «قصههای مجید» است؛ لطفا از دلایل این انتخاب بگویید.
برای انتخاب آثار هوشنگ مرادیکرمانی به منظور اقتباس چند دلیل محکم داشتم که به مرور در من شکل گرفت و پررنگ شد. یکی جریان زندگی واقعی و قابل لمس که میتوان آن را تعمیم داد و با آن همزادپنداری کرد. دیگری ترکیب غم و شادی و طنازی و تناسب شکلگیری آن با فقر و بیپولی در آثار ایشان که جزو ویژگیهای آثارشان است که خب! من نیز در اقتباسم از آن بهره بردم. از سویی حس پررنگ نوستالژیک در آثار استاد هوشنگ مرادیکرمانی هر مخاطبی را قلقلک میدهد و من در اقتباس نمایشی این حس نوستالژیک را با خاطرات خودم ترکیب کردم و به یک داستان جدیدی در اقتباس رسیدم. در آخر هم دلیلی که باعث شد این تصمیم را عملی کنم، رفتار و منش ایشان با من بود که انگیزه بالایی را برای نگارش و روی صحنه بردن نمایشنامه «گربه جان» به من داد.
* با توجه به شهرت قصههای مجید و پیشزمینههایی که مخاطبان پیرامون این قصه در ذهن دارند، کارگردانی اثر به مراتب سختتر شده است؛ درباره شیوه کارگردانی در این اثر بگویید.
در مورد شیوه اجرایی نمایش «گربه جان» باید بگویم به دلیل علاقهام به شیوه اقتباس ادبی در حوزه تئاتر، در ذهن و نوشتارم به گونهای خاص زمینهچینی و بسترسازی میکردم و میکنم که به آنچه مدنظرم است، برسم. شیوه من در اقتباس بدینگونه بود که بدون در نظر گرفتن خوانشهای قبلیام از آثار استاد هوشنگ مرادیکرمانی، از ابتدا شروع به خواندن تمام آثارشان در سطح بازار کتاب کردم. بنابراین خیابان انقلاب و کتابفروشیهای آن و چند کتابفروشی دیگر در سطح شهر تهران شد پاتوق و محل گردش و تحقیقات اولیه من، تا به شکل کتابخانهای سراغ تک تک کتابهای نداشتهام بروم و به همراه کتابهای داشتهام در داخل کتابخانه شخصیام، داستان به داستان جلو بروم تا نرم نرمک در دنیای داستانی و افکار و اندیشه و ساختار نوشتاری استاد هوشنگ مرادیکرمانی وارد شوم و زندگی کنم تا با حال و هوای ذهنی و ساختاری مجموعه آثار ایشان، بیشتر از گذشته آشنا شوم و این بار از منظر اقتباس و به دیده خریداری جدید سراغ آثار داستانی استاد هوشنگ مرادیکرمانی بروم و از دل این حال و هوا، نمایشنامه خودم را اقتباس کنم. استاد هوشنگ مرادیکرمانی تاکید داشتند یک داستان را انتخاب و بر اساس آن، اقتباسم را انجام دهم. این شد که سال پیش، داستان «گربه» را از مجموعه «قصههای مجید» انتخاب و داستان نمایشی خودم را خلق کردم که باید مرز بین اقتباس من و داستان استاد هوشنگ مرادیکرمانی را در قالب درام، به عینه روی صحنه تئاتر ببینید، بشنوید و لمس کنید. به هر حال میدانم سراغ داستانها و افراد شناختهشده رفتن برای روی صحنه بردن یک اثر نمایشی، کار خطرناک و پرریسکی است. من این ریسک را پذیرفتم و آن را روی صحنه بردم و مطمئنم یک اقتباس کاملا متفاوت و جذاب از کار درآمده و این را در نخستین شب اجرای خود برای تماشاگرانم، کاملا احساس کردم. این تمهید که اول داستان دیده شود یا کارگردانی، جزو اولویتهای من نبود. من از روی داستان، یک اقتباس نمایشی انجام دادهام، بنابراین دوست داشتم و دارم تماشاگر تئاتر، اول از همه اقتباس من را ببیند و بشنود. کارگردان، کارگردانی درامی را میکند که وظیفه و رسالتش، رساندن پیام اقتباس و نمایاندن زیباییهای حاصل از خلاقیت و دسترنج بازیگران، طراح لباس، آهنگساز و نتیجه تلاش تمام عوامل نمایش است. بیشک متن این نمایش پر از نکات دراماتیک نمایشنامهای با رویکرد اقتباس از آثار ادبی است که بر پایه یک تجربه 38 ساله در حوزه تئاتر بنا شده است. سعی کردم، حال و هوای آثار داستانی استاد هوشنگ مرادیکرمانی را در اقتباس نمایشی خود حفظ کنم. دنیای کودکی و نوجوانی، مخاطب قرار دادن بزرگسالان، شاد و طناز بودن و غم همیشگی را که زیرپوست تمام آثار ایشان نهفته است، در تار و پود ساختار متن قرار دادم. در شیوه اجرا هم تمام تلاشم بر حفظ تناسب میان متن و ساختار اجرایی بود که الحق دوستانم نیز در گروه نمایش «گربه جان»، با همین زمینه فکری، پیش رفتند. در طراحی صحنه نیز زمان و وقت بسیاری برای ایدهپردازی و اجرا گذاشتم که نهایت به آنی که هم اکنون میبینید، رسیدم. به گونهای از مقوله اقتباس هم در طراحی صحنه استفاده کردم و از تصویر نقاشی «باران در جنگل بلوط» اثر «ایوان شیشکین» استفاده کردم که با محتوای نمایشنامه من نیز کاملا منطبق بود. این اتفاق، ریشه در علاقه من به هنرهای تجسمی دارد و از بهرهگیری از قابلیتها و ظرفیتهای بینرشتهای یا بین هنرها نشأت میگیرد و البته دوست داشتم این بار زمین صحنه نمایشم، سیاه نباشد و با بکراند صحنهام تناسبی داشته باشد که بر همین اساس، تمام صحنه را با چمن مصنوعی پوشاندم. طراحی لباس این نمایش هم که کار ارزشمند سرکار خانم هانیه تجریشی است و به نظرم یکی از بهترین و شاخصترین بخشهای نمایش «گربه جان» است. فرآیند طولانی این کار از همان ابتدای شکلگیری نمایشنامه آغاز شد که سرانجام به طرح نهایی، چاپ روی پارچه و دوخت رسید. از آهنگسازی این نمایش نیز نمیتوانم براحتی بگذرم که اگر نبود، ساختار نمایش به کل، چیز دیگری میشد. آهنگساز و نوازندگان این نمایش از همان روز اول مانند طراح لباس در کنارم بودند و ذره ذره موسیقی متن و ترانههایش را خلق کردند و سرانجام، خود نیز به عنوان ۲ نفر از بازیگران اصلی کار روی صحنه آمدند که نقش نوازندگان دورهگرد را ایفا کردند. در نهایت هم بازیگرانم که شاید کسانی بگویند این افراد چهره نیستند ولی باید عرض کنم از ابتدا با همین نیت و با هدف مشخص، این گروه بازیگری را چیدمان کردم که در قالب و شیوه کارگاهی به دنبال تکرار تجربیات قدیم و انجام تجربیات جدید بودم که خدا را شکر از این تجربه نیز بسیار راضی و مسرورم که به احتمال قوی این شیوه را در کارهای آیندهام ادامه دهم.
* نقش و سهم هوشنگ مرادیکرمانی در نگارش نمایشنامه چقدر بود؛ آیا ایشان دخل و تصرفی داشتند و اساسا در پروسه نگارش نمایشنامه شما را همراهی کردند؟
نقش و سهم استاد هوشنگ مرادیکرمانی در نگارش این نمایشنامه را میتوانم در چند بخش خلاصه و بیان کنم. ایشان، دست مرا در نگارش و اقتباس آزاد گذاشتند. استاد هوشنگ مرادیکرمانی، انگیزه اصلی را در من ایجاد کردند و اجازه دادند آنگونه که میخواهم اقتباسم را انجام دهم و داستان نمایشنامهام را بر اساس داستان ایشان بنویسم. گفتوگوهای مفصل ایشان با من در نگارش و نوشتن بسیار امیدوارم میکرد و تایید گرفتن از ایشان، اعتماد به نفسم را بالاتر میبرد. به هر حال حضور ایشان در کنار من، افتخاری بود که نصیبم شد و خدا را برای این اتفاق شاکرم. نکته آخر اینکه به دلیل سابقه درخشان و ماندگار ایشان در نامگذاری آثارشان، نام نمایشنامه را سپردم به انتخاب ایشان تا به یادگار برایم باقی بماند.
* نکته یا درددلی دارید که به عنوان سخن آخر بگویید؟
دوست دارم مطلبی را یا شاید درد دلی را بیان کنم. حال که به پشت سرم نگاه میکنم، تئاتر کار کردن در این روزگار، مثل جان کندن میماند. در این زمانه، تولید یک اثر نمایشی ارزشمند که بار فرهنگی داشته باشد و از سلبریتیها (با احترام به تمام دوستان هنرمندم) و آیتمهای بازاری و دم دستی و سخیف دور باشد، بسیار فرآیند سخت و نفسگیری است که من و دوستان فرهیختهام در گروه تئاتر «نقش خیال»، این مسیر را با تمام چالشهایش طی کردیم. خلق تئاتر شریف و صادق و درام به معنای واقعی کلمه در این روزگار، با دنیایی که هم اکنون بر فضای تئاتر کشور حاکم است، فرسنگها فاصله دارد اما چون انسان به امید زنده است، ما هم امیدواریم روزی تئاتر ایران به سر و سامان ایدهآلش برسد. شما فکرش را بکنید، زمانی اداره تئاتری وجود داشت و ما میتوانستیم از سالنهای تمرین آن بهره ببریم. حال که اداره تئاتر خراب و تعطیل شده، ما مجبوریم سالنهای کوچک و مهجور و تاریک و نمور و... خصوصی را با وجود تمام آسیبهای اجتماعیاش، با قیمتهای آنچنانی کرایه کنیم. مدتی که گذشت، به محل تمرین بزرگتری نیاز داشتیم که بر حسب اتفاق و شانس، پارکینگ خانهام شد محل تمریناتمان و در نهایت در همان ماهی که اجرا داشتیم، یعنی اردیبهشتماه، مجموعه تئاترشهر به صورت محدود محل تمرین در اختیار ما قرار داد. ناشکری نمیکنم اما دل شیر میخواهد در این زمانه و با این شرایطی که گفتم، تئاتر واقعی و شریف خلق کردن و روی صحنه بردن.