اشکان صدیق: حضرت آیتالله العظمی محمدتقی بهجت رحمتاللهعلیه فارغ از مقام علمی و معنوی، یکی از محبوبترین چهرهها و شخصیتها در میان عموم مردم ایران و حتی فراتر از آن بودند. این عارف الهی در زمان حیات، شاگردان بسیاری تربیت کرد و علاوه بر مرتبه عرفانی والا، از چهرههای شناخته شده حوزوی بود. مقبولیت آیتالله در میان مردم، به حدی است که با گذشت 15 سال از رحلت ایشان، همچنان در سطح جامعه از ایشان به نیکی یاد میشود. در گفتوگوی «وطن امروز» با حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت، فرزند ایشان، به دلایل محبوبیت مرحوم آیتالله بهجت در میان مردم و شاگردان پرداختیم.
***
* جناب حاجآقای بهجت! با توجه به شناخت شما از شخصیت حضرت آیتالله بهجت، به نظرتان چگونه یک روحانی میتواند یک شخصیت مردمی شود؟
اساسا فلسفه حضور فردی در حوزه علمیه و کسب علوم دینی این است که بتواند از طریق کسب معرفت و عمل به آن به قرب الهی برسد. روحانیت برخلاف سایر حرفهها یک شغل نیست بلکه یک نقش اجتماعی است که نهایتش لقای خداوند متعال است. بزرگانی که در بین خلق خدا به معنویت و عرفان معروف بودند مسیر خود را بر طریق رضایت پروردگار قرار دادند و در راه تحصیل معرفت الهی تا نهایت تلاش کردند.
هدف این بزرگان سیر الیالله و خدایی شدن بود و در این راه نیاز است انسان تمام توانایی خود را صرف کند. باید توجه داشت که فقط کسب علم هدف نیست، بلکه به تعبیر آیتالله بهجت اگر نابغه هم باشی باید ببینی چقدر سعی کردی از علم، معرفت پیدا کنی و چقدر سعی کردی از این جایگاه بالا بروی. آن پلهای که انسان را به خدای عالم نزدیک میکند، آن هدف است.
قهراً باید اخلاق حسنه پیدا کرد و از رذایل اخلاقی پاک شد. یک روحانی باید از تمایلات حیوانی خارج شود و تمایلات خود را هدفمند کند و با برنامه پیش برود. به همین دلیل است که بزرگانی چون آیتالله بهجت و اساتید ایشان به این درجه از محبوبیت بین مردم میرسند. آیتالله بهجت این برنامه را از ابتدای زندگی خود داشت یعنی وقتی شروع به تحصیل علم کرد، در ضمن آن تحصیل عمل نیز کرد و حتی قبل از اینکه بالغ شود پاکسازی درونی کرد. لذا قبل از اینکه مکلف شود، چشمش باز شده بود و بسیاری از مسائل را میدید اما حاضر نبود آنها را تعریف کند و ما از طرق دیگری از دوستانشان این مسائل را شنیدیم.
یکی از مسائلی که باعث میشود یک روحانی به یک روحانی مردمی تبدیل شود و مردم او را قبول دارند و اصطلاحا به سر او قسم میخورند، عدم خودبینی و اخلاص زیاد است. برای مثال، آقای بهجت با اینکه در جوانی اجتهاد را کسب کرده بود تا آخر عمرشان کسی از ایشان نشنید که بگوید من مجتهد هستم، چه برسد به اینکه ابراز کند من اعلم هستم! چنان خود را در مقابل خدا به عبودیت و خاکساری و خود ندیدن زده بود که در مقابل خلق هم همینطور بود؛ خود را نمیدید و اصلاً خود نداشت.
امضای جوانی ایشان نزد برادرزاده علامه طباطبایی است که روی یک پاکت نوشته است: «هیچ اندر هیچ اندر هیچ، محمدتقی بهجت فومنی». واقعاً هم خود را هیچ نمیدانست. همه نشانههای برتری را پاک میکرد و معتقد بود این نشانهها بیارزش هستند. همه عناوین را از خود حذف میکرد از جمله استاد، آیتالله و... .
امروز اما بعضی از طلاب خواستهشان این است که آنها را آیتالله خطاب کنند. آقای بهجت مرجع تقلید بود اما اگر آیتالله خطاب میکردیم بسیار ناراحت میشد. پسر من دبستانی بود و در تکلیف مدرسه نوشته بود آیتالله بهجت، آقای بهجت این کلمه را در دفتر پسرم دید و مرا صدا کرد و با عتاب گفت چه کسی این کلمه را به این بچه یاد داده است.
وقتی رساله ایشان میخواست به چاپ برسد اجازه نداد روی این کتاب نام ایشان را بنویسند و میگفت این تبلیغ است چه برسد به اینکه اجازه دهند آیتالله بنویسند. در نهایت توانستیم اسم مولف و امضای ایشان را بگذاریم «العبد محمدتقی بهجت».
خود را هیچ نمیدانست و در دسترس همه مردم بود. اصلا در برابر مردم عادی غرور و تکبر نداشت و حتی خود را ذرهای بالاتر از مردم نمیدانست و مردم به راحتی میتوانستند با ایشان ارتباط برقرار کنند. این شیوه ارتباط بیتکلف با توده مردم سیره خلف صالح ایشان بود. بزرگانی چون علامه طباطبایی و مرحوم قاضی، مرحوم نخودکی و... همه با عامه مردم همینگونه رفتار میکردند. این بزرگان با بچه و بزرگ و پیر و جوان ارتباط و معاشرت داشتند و هیچگاه به کسی نمیگفتند فلانی! تو خبیث و بیدین و ملعون و... هستی. البته اگر خلافی هم میدیدند تذکر میدادند.
* ما چه در گذشته و چه حالا شاهد این هستیم که عدهای از طلاب و روحانیون جایگاه ویژهای در قلوب مردم پیدا میکنند و مردم آنها را از خودشان میدانند و احساس صمیمیت زیادی با آنها دارند. چه ویژگیهایی میتواند یک روحانی را مردمی و پرطرفدار کند؟
یک جلوهای که طلاب و روحانیون ما را مردمی میسازد پرهیز از شئون ویژه و القاب پرطمطراق است. آقای بهجت از عناوین واقعاً آزردهخاطر میشدند و همیشه به علمایی اشاره و اقتدا میکردند که نزد بندگان خدا هیچ و خاک بودند. با آن همه بزرگی در علم و عمل نزد مردم هیچ و متواضع بودند. امروز اما یک مقدار که درس میخوانیم، مغرور میشویم و میگوییم ما دکتری داریم و شما بیسواد هستید و در سطح من نیستید!
وقتی مردم اخلاق کسی را اینطور ببینند، مصداق یک روحانیت محبوب است، چراکه در او انبیا و اولیا را میبینند نه خودبینی و غرور.
* متاسفانه برخی طلاب که البته در اقلیت محض هستند، این سیره و منش را رعایت نکرده، خود را تافته جدابافته از مردم میپندارند. چه عاملی باعث میشود افرادی این گونه باشند؟
بله! بنده بارها برخوردهام که اگر یک مجتهد را حجتالاسلام بنویسند، او ناراحت میشود! من این افراد را دیدهام. این رفتار خلاف مشی علمای ربانی ما است و در نگاه مردم نسبت به روحانیت تنفر ایجاد میکند.
علمای بزرگ میگفتند اصل مطلب این است که چون عمل در تو نیست، نادان هستی.
روش علما ندیدن خود بوده است و حتی خود را پایینتر از افراد میدانستند نه اینکه آنها را طرد کنند.
پیغمبر که رحمت للعالمین بودند و معلم بشر بودند و کلاس جامعه بشری را اینچنین بالا بردند، با چند عرب که سواد خواندن و نوشتن نداشتند، طوری کنار هم مینشستند که کسی متوجه نمیشد پیامبر کدام است.
علمای بزرگ ما آنقدر سر به زیر و بیادعا و ساده و بیآلایش و پارسا و زاهد بودند که مردم با آنها احساس راحتی میکردند؛ فقط حرف نمیزدند، بلکه با عمل نشان میدادند. مرحوم آقای بهجت میگفت طلبه باید با عمل خود مردم را هدایت کند، نباید به مردم حرفی بزند که خودش عمل نمیکند. اساتید و بزرگان این چنین بودند و در نهایت علم بیادعا بودند.
با اینکه بسیاری از بزرگان ایشان را اعلم میدانستند نهتنها نگفت اعلم هستم، بلکه میگفت من یک طلبه هستم. آقای بهجت به من میگفت اگر پدرت را بیشتر از این بدانی، از تو راضی نیستم.
با اینکه ایشان در نهایت تعلم بالاترین علم را فرا گرفته بود و در مقام معرفت بالاترین بود و در مقام عمل و ریاضت کشیدن به نحو اعلا و اکمل بود و حالات بزرگ روحی را کسب کرده بود اما هیچ ادعایی نداشت. بالاترین علم را طی کرده بود، بالاترین عارف هم شده بود، جامع علم و عمل بود، شاید بزرگترین سالک وقت بود اما ادعایی نداشت.
یک عکسی چاپ کرده و زیر آن نوشته بودند مرجع تقلید شیعیان، عالم بزرگ و وارسته و... آیتاللهالعظمی بهجت. یک روز آمدند تمام این عناوین را قیچی کردند و فقط شیخ محمدتقی بهجت باقی ماند. وقتی این عکس را دیدم فکر کردم بچهها این کار را کردهاند اما در نهایت متوجه شدم که خود آقای بهجت این کار را انجام دادهاند.
عمل ایشان اینچنین بود، نه اینکه فقط در حرف بگوید. میگفت اگر راهنمای مردم میخواهی باشی و راه را نرفتی، اشتباه است که راه نرفته را به مردم بگویی بروند.
تو باید خود این راه را رفته باشی، الهی شده باشی. قرآن هم میفرماید: «إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» با زبان و عمل ایشان فریاد میزد. «قد افلح من زکّاها»؛ هر کسی که قلب خود را پاک کرد او در رأس کار است.
ماهی 2 میلیارد تومان هزینه میکرد و حاضر نبود یک هزار تومان را صرف خانه خود کند. بعضی به ایشان میگفتند این کارها مگر مزد ندارد؟ در پاسخ میگفت همین در حسابها اشتباه نکرده باشیم و عذابمان نگفتند، باید خدا را شاکر باشیم؛ چه رسد به اینکه با پولهای مردم ملک یا وسیلهای برای فرزند و خانه خود خریداری کند.
به چشم میدیدیم که به آنچه میگفت، عمل میکرد و این چیزها از چشم مردم دور نمیماند. اگر به من پول میداد و میگفت به کسی برسانم، میگفت دستت را بالا نگیر، دستت را پایین بگیر تا او دستش بالاتر باشد و پول را از شما بگیرد.
وقتی آیتالله بهجت اینطور معتقد بودند و عمل میکردند، بسیاری از افراد به ایشان مراجعه میکردند و خواهان دعا برای برآوردن حاجات بودند. روزی شخصی نزد ایشان آمد و گفت بیمار ما را شفا بده، آقای بهجت فریاد زدند: من شفا دهنده نیستم. چنین شخصیتی را همه دوست دارند، چرا که میبینند راستگو است و کرامت بسیار دارد.
طلبه ابتدا باید خود را بسازد و سپس به فکر اصلاح جامعه باشد، در غیر این صورت نتیجه عکس میدهد. مگر رضاخان فشار نمیآورد چرا حجاب رعایت میشود؟ نتیجه برعکس شد و تا رضاخان رفت، همه به سمت حجاب رفتند و مردم در نهایت آزادی حجاب را انتخاب کردند ولی چرا به جای اینکه جذبکننده باشیم، افراد را دفع میکنیم، چون مردم متوجه هستند که ظاهر و باطن بعضی از ما با هم فرق دارد و الا مردم ما همیشه روحانیت بویژه علمای الهی را مأمن و پناهگاه خود میدانسته و میدانند.