الف.م. نیساری: مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» اثر «سیدروحالله فریدونی» حدود 50 رباعی دارد که دارای مضامین عمومی و اجتماعی است اما بیشترین مضمونش به عشق و عاشق و معشوق اختصاص دارد؛ در عین حالی که واژهها و اصطلاحات دینی و مذهبی گاه به شکل آشکار و گاه در لایههای پنهان شعرهایش جا خوش کرده است. ۲ رباعی نخست هم که مناجات در روحش است و سخن شاعر از احد و واحد است که کریم است و دستگیر:
«اویی که از او گرفتهام هستم را
دیدهست گناه و نفس مستم را
میشد که مچ مرا بگیرد اما
پیوسته گرفت از کرم دستم را»
از دیگر مضامین این مجموعه رباعی درباره «پدر» و «مادر است»:
«جانبخشی آنچه کاشتی میکردی
تقدیم؛ هر آنچه داشتی میکردی
هر بار که با تو قهر کردم مادر
تو زودتر از من آشتی میکردی»
اما زبان و مضمون اصلی مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...»، مضمون و زبان «عشق» است و در این حال و هوا:
«هر چند که آبادی دنیا عشق است
ویرانی مطلق است هر جا عشق است
دیریست مرا خوب بهم ریختهای
ای عشق؛ خرابکاریات را عشق است»
حال در این عشقبازی فریدونی در مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» نکتهای خاص قابل بررسی است، چون از مهمترین شاخصههای رباعیات این دفتر است. بخوانید:
«سرویست که سایهسار میریزد از او
دشتیست که جویبار میریزد از او
سالی که نکوست از لباست پیداست
پشت سر هم بهار میریزد از او»
در بیت آخر، خاصه در مصراع آخر رباعی بالا چه شاخصهای خود را نشان میدهد؟ شاخصه طنز که در مضمونی عاشقانه جا باز کرده است. این اتفاق در رباعیات دیگر این دفتر افتاده است؛ از جمله در رباعی زیر:
«در عشق اگر نشان هشداری نیست
هشیار شو که مسیر همواری نیست
در فکر قطار آرزوهایت باش
دیریست که دهقان فداکاری نیست»
طنز در رباعی دوم (در مصراع آخر) پررنگتر شده است؛ چون در مقابل و در تضاد با ۳ مصراع جدی پیش از خود قرار گرفته است. همچنین عینیتر شده است، چرا که شاعر از «دهقان فداکار» مشهور در شعرش بهره برده و از این پشتوانه استفاده کرده است. مصراعی طنزگونه که ۳ مصراع دیگر را نیز در معیت خود درآورده است.
این طنز نه تنها در رباعیات عشقی بلکه در رباعیات دیگر این دفتر که مضمامین دیگری دارند دیده میشود؛ مثلا در رباعی زیر که درباره بهار است:
«هر چند که به آمدنش خوشبین است
سر تا قدمش نسترن و نسرین است
نو کردن سال بیتو ای جان بهار
بیهودهترین تلاش فروردین است»
تنها مشکلی که شعر را مابین طنز و جد میتواند تخریب کند و از مزه و تعادل بیندازد، همانا درغلتیدن شاعر در مصراعهای آخر رباعیاتش به دامان فکاهه است که اگر خوب دقت کنید، در ۳ رباعی بالا نیز اندکی از این درغلتیدن قابل مشاهد و ردیابی است، چرا که مزه این طنز در رباعی جدی باید در حد مزه و چاشنی باشد؛ چنان که این طنز در مصراع آخر رباعی زیر آنقدر نامحسوس و ملیح است که میتوان آن را نوعی از اعتدال در این حال دانست که میتواند به انواع دیگری از این تناسب و اعتدال خود را بیاراید:
«تا چهره توست در دو چشمم جاری
تازهست هر آنچه دیدهام تکراری
در باور من معنی کابوس فقط
روی تو ندیدن است در بیداری»
این هم نوع دیگری از آن ملاحت و اعتدال که شرحش در بالا رفت؛ اگر چه هم طنز رباعی زیر نسبت به رباعی بالا کمی غلیظتر است و هم این طنز برخلاف اغلب رباعیات این دفتر، تقریبا به طور محسوس و نامحسوس در هر ۴ مصراع رباعی زیر جاری است؛ یعنی «عینیت هر چه انتزاعی بودن» و «عاشق شعر گفتن شاعر به واسطه ضربه آخر رباعی بودن یار» و...:
«عینیت هر چه انتزاعی هستی
بر خلقت واژهها تداعی هستی
من عاشق شعر گفتنم وقتی که
تو ضربه آخر رباعی هستی»
گفتیم که مزه طنز در رباعی جدی باید در حد مزه و چاشنی باشد که افراط در این مزهپراکنی و افزودن چاشنی بیشتر یا اینکه استفاده نابجا از این چاشنی میتواند رباعیات دفتر «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» را به هم ریزد و از اصالتش بیندازد؛ آنگونه که در رباعی زیر با 70 درصد فکاهه سبب تخریب جدیت شعر شده است؛ اگر چه میتوان آن را در ردیف یکی از بهترین رباعیات فکاهی قرار داد:
«زیبایی ده، صحبت از شهر نکن
این عشق به کام هر دومان زهر نکن
راضی نشو به خرابی آبادی
ای دختر کدخدا بیا قهر نکن»
رباعی زیر نیز چون رباعی بالا از اعتدال خارج شده و کم و بیش بیشتر به سمت شعری فکاهی در میغلتد تا شعری جدی:
«از هم چقدر سریع ما سیر شدیم
در محضر عشق هر دو تحقیر شدیم
گفتند به پای یکدگر پیر شوید
افسوس به دست یکدگر پیر شدیم»
اما در رباعی زیر آن تعادل در حفظ جدیت رباعی به واسطه استفاده بیش از حد چاشنی فکاهه (نه حتی طنز)، شعر از ماهیت جدیت خود خالی شده و در واقع بیشتر به شعری فکاهی شباهت پیدا کرده است تا یک رباعی جدی:
«در پای جنازهام چه غوغا شده است
این مرگ برایشان معما شده است
با مردن من پزشک قانونی دید
اعضای وجودم به تو اهدا شده است»
در رباعی زیر نیز شاعر همچون رباعی بالا از ریل و جاده اعتدال خارج شده است و رباعیاش وجاهت و عمق طنز را ندارد و لاجرم به دامان فکاهی افتاده است؛ اگر چه یک فکاهی شیرین. شاعر حتی از یکی از مصراعهای مشهوری که پروین اعتصامی در شعری برای سنگ قبر خود نوشته است، بهره طنزآلود کرده است؛ یعنی آن مصراع جدی پروین در کنار بیت دوم رباعی زیر دچار چنین بلایایی شده است:
«آن لحظه که خاک سیهام بالین است
یک حرف نگفته در دلم سنگین است
ای مورچه کاش زهر مارت بشود
این تن که پر از آرزوی شیرین است»
اما دلیل اصلی این دامگه که شاعر برای خود تنیده و ساخته، استفاده نکردن طنز به جای فکاهه است که با بهرهمندی از اصطلاحات و ضربالمثلها همراه است و بار طنازی و کنایی بالایی دارد که میتواند در جایی و سخنی طنزآلود جلوه کند. طبعا این طنز و قابلیت آن را به سطح فکاهه نکشیدن و طنزِ نهفتهاش را آشکار کردن، یا از آنها در سخنانِ جدی بهره بردن، ظرافت و قابلیت بالایی میخواهد که رباعیهای فریدونی اگر چه خالی از آن نیست اما رباعیات این دفتر درصد قابل قبولی از طنز را به خود اختصاص نمیدهند و بیشتر در بند و در فضای فکاهه سیر میکنند. به مصراعهای آخر چند رباعی از دفتر «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» بنگرید؛ این اصطلاحات و تکهکلامهای عام و ضربالمثلها را خواهید دید:
«بیا قهر نکن»، «به پای هم پیر شدن»، «پیه همه چیز را به تن مالیدن»، «دیر آماده شدن»، «ادا درآوردن»، «دو قرت و نیمش باقی بودن» و...
گاهی طنز و فکاهه در دفتر رباعیات «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» به این دلیل جواب نمیدهد که نوع مضمون و تصاویر و تخیل بیشتر به درد شعرهای جدی میخورد، نه شعرهای طنز و فکاهه. از این رو، شاعر در یک وضعیت نامتعادل وقتی خود را به دام فکاهه میاندازد یا اینکه سعی دارد از آن شعری طنزگونه ارائه دهد (در هر صورت)، این نامتعادلی و بیتناسبی، حتی شعرش را دچار ضعف زبانی کرده، به بیانش سستی و کاستی میدهد؛ در صورتی که شاعر از کلمات «زندانی» و «محاکمه» و «شلوار» و «کت» و «کمد» و «اعدام» و از ارتباطی که اینها میتوانستند به خود بگیرند، میتوانست در ایجاد تصویرهای تازه و تخیلی ناگفته و حتی شکلی مدرن در رباعی استفاده کند، نه اینکه اینگونه با حرفی کال در زبانی ناپخته ارائهاش دهد:
«با رفتن تو محاکمه برپا شد
زندانی غم شدم چه تنها در خود
شلوار و کت و بلوز و ژاکت انگار
چندین من اعدام شده توی کمد»
با این همه، همانگونه که در اوایل این نوشته گفتم و برایش مثال آوردم، در مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» فریدونی اشعاری که جدیتش با طنزش در تعارض نباشد و در تعادل و تناسب باشد (چون این دفتر با نام طنز ارائه نشده است) یافت میشود که یکی از بهترین و شاخصترینش رباعی زیر است:
«مانند غریبهایست در شهر خودش
از خویش جدا شدهست با قهر خودش
القصه؛ حکایت من و عاشقیام
ماریست که مرده است با زهر خودش»
علاوه بر این، رباعیهای کاملا جدی نیز در این دفتر، خاصه در اوایل و اواخر آن نیز دیده میشود که از جمله رباعیات برتر این دفتر هستند؛ چه در آن رباعیاتی که شاعر برای شهدا گفته است که رباعی شهید گمنامش در زیر میآید:
«در وقت شهادتت چه آرام شدی
انگار سرانجام و سرآغاز شدی
یکباره شناسنامهمان پیدا شد
آن لحظه که تو شهید گمنام شدی»
و چه در دیگر رباعیات جدی این دفتر که یکی از رباعیات شاخص رباعی زیر است که مقطع مناسبی برای این نوشته نیز خواهد بود:
«انگار که از گوشه چشمش خون ریخت
از حنجرهاش ترانهای محزون ریخت
با ضرب گلولهای که صیاد نواخت
از قلب پرنده آسمان بیرون ریخت».
مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» را انتشارات سوره مهر در 55 صفحه چاپ و منتشر کرده است.