محمدحسین مهدویزادگان: بدون شک تحولات عرصه سیاست خارجی حوزه روابط بینالملل در خلأ و ذهن شکل نمیگیرد! ایدهآلگرایی نسبت به دشمنان و توهم تبدیل آنها به دوست، دقیقا زمانی اتفاق میافتد که واقعیات جاری در حوزه روابط بینالملل، قربانی انگارههای معکوس و غیرواقعی در ذهن و عملکرد سیاستمداران شود. این قاعده کلان و مهم، مبنایی منطقی برای قضاوت افکار عمومی درباره سیاست خارجی دولت آقای روحانی و دولت سیزدهم (دولت آیتالله شهید رئیسی) محسوب میشود.
1- در قاموس سیاست خارجی و دیپلماسی دولتهای یازدهم و دوازدهم، سیاست خارجی تابعی از بازی قدرتهای بزرگ و فضایی بود که در بطن بازی آنها ایجاد میشد. بر همین مبنا، دیپلماسی همسایگان و دیپلماسی منطقهای، محاط در دیپلماسی فرامنطقهای بود و ارزش اکتسابی (و نه ذاتی) آنها تابعی از اراده قدرتهای بیرونی (بویژه قدرتهای غربی) است. این نگاه در مذاکرات هستهای بین سالهای 1392 تا 1394 که منتهی به توافق هستهای میان ایران و اعضای 1+5 شد، نمود خاصی پیدا کرد؛ جایی که قرار بود آمریکا تبدیل به تضمینکننده منافع اقتصادی ایران در برجام و تنظیمکننده روابط تهران و دیگر کشورهای منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا شود اما ماجرا دقیقا به صورتی وارونه تعبیر شد: روابط تهران و بازیگران منطقهای در سکون و پسرفت قرار گرفت و واشنگتن با یک حرکت ساده از برجام خارج شد اما در نگاه دولت سیزدهم، سیاست خارجی منطقهای دارای موضوعیت و اصالت بود و این نگاه وجود داشت که این «قدرت منطقهای» ایران در عرصه بازدارندگی و تعامل موثر و واقعبینانه با سایر بازیگران این حوزه است که عیار و وزن چانهزنی ما در مناسبات فرامنطقهای را تعیین میکند. به عبارت بهتر، دولت سیزدهم دیپلماسی منطقهای را محیط بر دیپلماسی فرامنطقهای دانست و قدرت درونزا را به مثابه مقدمهای برای تحقق قدرت فرامرزی تعبیر کرد.
۲- در نگاه کلان آقایان روحانی و ظریف، استراتژی «تبدیل دشمن به دوست» باید جایگزین استراتژی «تقابل دائمی با آمریکا» شود تا از این طریق، تهران بتواند مناسبات پایدار اقتصادی و برونمرزی خود را در نظام بینالملل تضمین کند. با این حال دولت سیزدهم نه تنها استراتژی «تبدیل دشمن به دوست» را با توجه به ماهیت آمریکا و اتحادیه اروپایی خطرناک و غیرقابل تحقق دانست، بلکه به استراتژی «مدیریت رفتار دشمن» معتقد بود. مدیریت رفتار دشمن، به این معناست که اساسا دشمنان قسمخورده نظام جمهوری اسلامی هرگز قابلیت تبدیل شدن به دوست (حتی به صورت بالقوه) را نداشته و از این رو باید هرگونه تاکتیک و رفتاری در قبال آنها را با در نظر گرفتن ماهیت تغییرناپذیرشان صورت داد.
دولت سیزدهم مذاکرات هستهای را ادامه داد اما خطوط قرمز حقوقی، فنی و اعتباری و از همه مهمتر، راهبردی کشور را فدای یک استراتژی خیالپردازانه نکرد. دولت سیزدهم به سران کاخ سفید پیام آشکاری درباره «ممانعت از احیای برجام کاغذی» و «لزوم ارائه تضمینهای عملیاتی برای رفع واقعی تحریمها» داد تا بر دموکراتهای ریاکار کاخ سفید مسجل شود دولت سیزدهم، دولت یازدهم و دوازدهم نیست!
۳- نکته آخر، معطوف به دوگانه دیپلماسی - میدان در نگاه آقایان ظریف و روحانی و مقایسه این نگاه سلبی، با نگاه پویای دولت سیزدهم درباره نسبت دیپلماسی و میدان است. در نگاه دولتمردان سابق کشورمان، میدان نه تنها مکمل دیپلماسی نیست، بلکه ابزاری برای تخریب دیپلماسی محسوب میشود. این نگاه، منبعث از همان تمرکز بر استراتژی تبدیل دشمن به دوست و سوءتفسیر رفتار دشمنان بدون توجه به زمینهها و باورهای فرامتنی آنهاست. با این حال دولت سیزدهم، موفقیت در میدان و بسط جبهه مقاومت را شرط لازم و حتی کافی در مواجهه با توطئههای منطقهای بیپایان دشمنان تلقی کرد. به عبارتی گویاتر، دولت سیزدهم قویا بر این باور بود که «از بین بردن توطئه دشمنان» به دلیل نوع نگاه آنها نسبت به موجودیت و ماهیت اسلام سیاسی تشیعمحور و اندیشههایی که مولد انقلاب اسلامی ما بودند عملا امکانناپذیر است و هرگونه تصوری درباره امکان تغییر نگاه ماهوی دشمن نسبت به ایران اسلامی، برگرفته از نوعی ایدهآلگرایی خطرناک و بازدارنده است. محصول این ایدهآلگرایی انفعال است و عقبگرد! دقیقا مانند اتفاقی که در طول سالهای 1392 تا 1400 رخ داد و فرجام آن، از بین رفتن بسیاری از فرصتهای همگرایی با همسایگان و متعاقبا سوءاستفاده آمریکا و اتحادیه اروپایی از این ضعف منطقهای (در عرصه دیپلماسی) بود. با این حال دولت سیزدهم در سایه نگاه آگاهانه و متعهدانه شهدای خدمت، بویژه آیتالله شهید رئیسی و شهید دکتر امیرعبداللهیان توانست نسبت دیپلماسی و میدان را به درستی تفسیر و به صورتی جامع، عملیاتی کند. این دستاورد بزرگی است که لحظهای نباید از حفظ و ارتقای آن غافل شد.