شریف لکزایی*: کتاب «رهیافت حکمی به انقلاب اسلامی» که بهتازگی منتشر شده، محصول مطالعات و مجموعه مقالات متعددی است که در طول سالهای گذشته نگارش شده است. من اواخر دهه 70 تجربه تدریس درس انقلاب اسلامی را داشتم و متوجه شدم انقلاب اسلامی - به رغم اهمیتش و حادثه مهمی که اتفاق افتاده - آنطور که باید و شاید به لحاظ نظری و فلسفی تبیین نشده است.
چارچوبهای نظری و مبانی نظری منابع و متون موجود که معمولا تدریس میشود، همین تئوریهایی بود که معمولا راجع به انقلاب مطرح است و معمولا در ادبیات درس انقلاب از آنها استفاده میشد. به خاطر دارم در کتاب «چیستی و چرایی انقلاب اسلامی» که توسط مجموعه نهاد به عنوان درس عمومی منتشر شده بود، زوایای مذهبی و دینی انقلاب را نادیده گرفته بودند. همین الان هم اگر به آن کتاب مراجعه کنید این فقدان احساس میشود، لذا این خلأیی که به لحاظ نظری در تبیین انقلاب اسلامی وجود داشت از همان ایام در ذهن من بود. در رشته علوم سیاسی هم در مقطع کارشناسی و هم در مقطع ارشد و دکترا، درسی به نام انقلاب اسلامی وجود دارد اما در همه اینها این خلأ احساس میشود. لذا اتفاقی که میافتد این است که ما تئوریهایی که دیگران ساخته و پرداختهاند را مصرف میکنیم و خودمان خیلی در این قسمت مبانی نظری و فلسفی انقلاب اسلامی حرف نمیزنیم.
در برخی متون هم انقلاب اسلامی از منظر یک دیدگاه فرهنگی مطرح میشود. اساتید بزرگواری هم تلاش کردهاند اینها را به یک نظریه فرهنگی انقلاب اسلامی تبدیل کنند اما وقتی همین آثار را هم نگاه میکنیم میبینیم آن خلأ نظری و فلسفی و پشتیبانی یک فلسفه در این منابع هم وجود دارد.
شاید نزدیکترین تبیینی که در متون خودمان در این بحث راجع به انقلاب اسلامی وجود داشته باشد و یک تلقی بومی یا دیدگاه بومی به حساب بیاید، دیدگاه استاد مطهری و دیدگاه شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر است.
آثار استاد مطهری در کتاب «انقلاب اسلامی و فلسفه تاریخ» پر از مباحثی است که به مبانی فلسفی و نظری انقلاب اشاره میکند. البته من در این کتاب بحثهای استاد شهید مطهری را ذکر نکردم و شاید یکی از خلأهای این کتاب همین باشد. البته دیدگاههای حضرت امام و برخی دیگر از عزیزان آمده است اما به نظرم میتوان به طور جداگانه با نگاه فلسفه سیاسی و اندیشه سیاسی به موضوع انقلاب و اندیشه شهید مطهری نگاه کرد.
همواره لزوم یک تبیین فلسفی اسلامی از انقلاب اسلامی به عنوان یک خلأ احساس میشد و شاید دوستانی که مطالعاتی در این زمینه دارند تصدیق میکنند که این بحث از اهمیت بسزایی برخوردار است، لذا ما پشتوانههای نظری و فلسفی انقلاب اسلامی را تبیین نکردهایم و داریم از دیدگاههای دیگران استفاده میکنیم. البته من نفی نمیکنم که از نظریات دیگران هم بهره بگیریم که در جای خود هم مطلوب است، کمااینکه دیدم یکی از اساتید با دیدگاه هگل انقلاب اسلامی را تحلیل کرده بود اما کتابی که با دیدگاه ملاصدرا انقلاب را تحلیل کرده باشد یا با نگاه استاد مطهری و از منظر فلسفی انقلاب را تبیین کرده باشد وجود ندارد.
بنابراین بحث حکمت متعالیه به عنوان فلسفه اسلامی موجود ما که در حال تدریس در دانشکدههای فلسفه ماست و نسبتش با انقلاب اسلامی، محل گفتوگو و پرسش است که اگر حضرت امام یا شهید مطهری، شهید مفتح و... فلسفه صدرایی و اسفار و شرح منظومه را تدریس کردهاند، در نگاه این بزرگان این ارتباط - حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی - چگونه مشخص میشود.
از طرف دیگر باید بحث شود که اگر حتی این بزرگواران هم مطلبی در این زمینه نفرمودهاند، این چارچوب نظری و فکری - یعنی فلسفه صدرا- چه نگاهی به این پدیده - یعنی انقلاب اسلامی- دارد. مثلا اصالت وجود چه نقشی دارد؟ حرکت جوهری چه ترسیمی از این انقلاب به دست میدهد؟ در برخی فصول این کتاب به بخشی از اینها پرداخته شده است، مثلا اگر با نگاه اصالت وجودی نگاه و انقلاب را تحلیل کنید چه نسبتی با دیگران پیدا میکند و وجوه اشتراک شما با دیگران چه مقدار میشود؟ در بحث حرکت جوهری ارادی مباحثی از امام آمده و در مقاطعی از حوادث و پدیدهها، بحث حرکت جوهری ارادی خیلی بیشتر خودنمایی میکند. یا بحث وحدت در کثرت و کثرت در وحدت و اتحاد عاقل و معقول از جمله اصولی است که در حکمت صدرایی مورد بحث قرار میگیرد. حتی نگاه ملاصدرا نسبت به انقلاب چگونه قابل بررسی و تبیین است؟
یک بحثی که مطرح میشود این است که انقلاب یک پدیده مدرن است و شما نمیتوانید با ملاصدرا به انقلاب رجوع و آن را تحلیل کنید، برای این چه پاسخی دارید؟ در خود متنهایی که از ملاصدرا داریم در جاهایی نقدهایی دارند و شاید بتوان گفت اینها مبنای نظریه انقلاب ملاصدرا باشد. او میگوید هرگاه ظلم و ستم در یک جامعهای افزایش پیدا کند و خدا نادیده گرفته شود و مردم و حقوق مردم نادیده گرفته شود، تغییر و تحولی که سنت الهی است، اتفاق میافتد. لذا مگر انقلاب اسلامی غیر از این بوده است؟ یعنی ملاصدرا در اینجا به یک نکته کلیدی و مهم اشاره میکند.
این بحث از ابتدا هم وجود داشت که برخی از بزرگواران رابطه میان انقلاب اسلامی و فلسفه ملاصدرا را انکار میکردند. مثلا مرحوم فردید انکار میکردند که انقلاب، صدرایی باشد. من متوجه نشدم که پیشینه بحثی که ایشان ارائه داده از کجا بوده و این خود نیاز به تامل دارد که ایشان به چه دلیل این بحث را در مباحث خودش آورده و آیا کسی چیزی مطرح کرده و ایشان در صدد پاسخ بودهاند یا درصدد طرح بحث مجزایی بودهاند. به هر حال مرحوم فردید کلا این مساله را انکار میکنند اما در همان ایام به خاطر دارم آیتالله العظمی جوادیآملی کتاب «بنیان مرصوص» را درباره تبیین اندیشه حضرت امام نگارش کردند و آنجا به صراحت اشاره میکنند که امام قهرمان اسفار اربعه است. چون در سفر چهارم میگویند که این سالک و عارف باید به جامعه برگردد و در میان خلق و با خلق حرکت خود را ادامه دهد و اگر این اتفاق رقم نخورد آن سفر و آن اسفار چهارگانه تکمیل نشده است.
مقاله آقای دکتر سیدحسین نصر هم در این زمینه قابل اشاره است. ایشان بر این نظرند وقتی به امام به عنوان یک عارف نگاه میکنید که آثار فلسفی تدریس کرده و حکمت متعالیه به دست دارد، چطور میشود ایشان در یک مقطعی ورود اجتماعی و سیاسی میکند و یک تحولی مانند انقلاب اسلامی را رهبری میکند و رقم میزند؟ ایشان میگوید این یک امری طبیعی است و ادامه همین سیر عرفانی و عقلی ایشان است که در عرصه سیاست و اجتماع و در میان خلق باید اتفاق بیفتد. خب! این بگومگوها بوده و هر کس از زاویه و منظر خود این بحثها را مطرح کرده و به نظرم نیاز بوده که اینها در یک جایی به گفتوگو گذاشته شود. شاید بعدا اساتید دیگری مانند مرحوم دکتر صدرا و مرحوم دکتر افروغ به این بحثها خیلی توجه کردند و به این بحثها پرداختند.
لذا طرح این مباحث از چند حیث میتواند مهم باشد. یک اینکه پشتوانه نظری را در تحلیل انقلاب به کار میگیرید و این پشتوانه نظری در اندیشه رهبران این انقلاب وجود دارد. از طرف دیگر این پدیده از نگاه نظری تحلیل میشود. از یک منظر دیگر هم اهمیت این مباحث در این است که انقلاب اسلامی شعارهایی راجع به عدالت، آزادی و استقلال داده است که خلاصه شده همه شعارهای انقلاب اسلامی تلقی میشود و ما میتوانیم نسبت خود را با این شعارها و با فلسفه اسلامی و با دیدگاههای نظری و فلسفی امام ترسیم کنیم. به نظر میرسد خود پرداختن به این بحث که از یک منظر، شعارهای اصیل را هم دوباره به محل بحث و گفتوگو میآورد، اهمیت دارد. مثلا نقش حضور مردم در آن سفر چهارمی که اتفاق میافتد، چیست؟ کنشهایی که رخ میدهد به صورت انفعالی است یا باید فعال باشد؟ و مباحثی از این حیث مورد اهمیت است.
استاد شهید مطهری جملهای دارند که از روح اجتماعی سخن میگویند و آن را به شعارها یا آن نگاه معنوی که در آن پدیده یا تحول یا خواست جامعه وجود دارد، برمیگردانند. ایشان میگوید در انقلاب اسلامی که این اتفاق را رقم زده است، معنویت به عنوان روح خواسته شماست و این در عدالت، آزادی و... تبلور پیدا میکند. این باید حفظ شود و چگونه حفظ میشود؟ باید در این مسیر نظری بیفتد که گم نشود و از دست نرود که بتوانیم به این بیشتر بپردازیم. بنابراین نیاز است به این موضوع بپردازیم و نیاز است پدیده شگرفی که اتفاق افتاده را بازخوانی کنیم. حضور مردم و جمعیتی که در تشییع شهدای خدمت حضور یافتند با سایر تجمعات قابل مقایسه نیست و یک چیزی را تداعی میکند و آن روح معنوی است که در انقلاب اسلامی به این جامعه دمیده شد. عدالت و آزادی که باید در آن تبلور پیدا کند همچنان در بین جامعه زنده است و حضور دارد و این شهادت و این حادثه هم باعث شد این رنگ دیگری به خود بگیرد. این حضور میلیونی در تجمعات نظیر آن ناشی از روح معنوی است. این روح معنوی وجود داشته و دارد. من فکر میکنم این روح معنوی در وجدان و فطرت انسان ایرانی معاصر حضور دارد و نیاز است که آن را نشان دهیم و درباره آن گفتوگو کنیم و آن را زنده نگاه داریم. این ارزش باید مورد گفتوگو قرار بگیرد.
در پایان لازم است بر این نکته تاکید کنم که باید معایب و فواید نوع نگاهی که در این کتاب ارائه شده، مورد بررسی قرار گیرد و به این پرسش پاسخ داده شود که اصلا این ربط و نسبت – میان فلسفه صدرا و انقلاب اسلامی - به حال ما فایدهای دارد یا نه؟
عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی *