printlogo


کد خبر: 286546تاریخ: 1403/3/30 00:00
نگاهی به مجموعه ‌غزل «از خودت بگو» سروده زهرا محمودی
دفتری در نظم و تعادل

الف.م. نیساری: مجموعه‌ غزل «از خودت بگو» اثر زهرا محمودی را انتشارات سوره مهر در 110 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه 25 غزل دارد که اغلب‌شان بین «۵ تا 9» و «۹ بیتی» هستند؛ به غیر از یک شعر که غزل‌مثنوی است، همچنین به غیر از 4-3 شعر آیینی و مذهبی که شاعر درباره‌ حضرت امام حسن(ع) و اربعین گفته یا غزلی که حال و هوای توحیدی دارد و در آن سخن از خدا و شیطان و توبه و گناه است، یا غزلی که نامش «نذر» است، بسیاری از غزل‌ها نیز خالی از کلمات و تعابیر و اصطلاحات دینی و مذهبی و قرآنی نیست:
«امشب بیا تصویر ماهش را، در قاب چشمانم تجسم کن
سی لحظه میهمان نگاه توست، خود را در آغوش خدا گم کن
این ماه نو باید خودش باشد، «شهرالذی، نور علی نور» است
با کاسه‌ پرآب چشمانت، بر روی ماه او تبسم کن
از این همه راه بیابانگرد، لب تشنه‌ای سمت خدا برگرد
از شعله پرسوز شب‌هایت، یک پنجمش را خرج هیزم کن
این مزرعه محتاج باران است، دیگر خبر از آن مترسک نیست
خالص‌ترین ابر دعایت را، تا می‌توانی وقف گندم کن
گاهی اگر دست دلت رو شد، تا می‌شود، بشکن، بپیچانش
لبیک‌گوی عاشقی‌ها باش و در لیل القدرش تلاطم کن
ظرف دلت را شسته می‌خواهند، پاک از تمام روسیاهی‌ها
حتی شکسته‌تر اگر خوب است، نذر تلنگرهای مردم کن».
باری! بسیاری از غزل‌های این دفتر خالی از کلمات و تعابیر و اصطلاحات دینی و مذهبی نیست؛ کلماتی که در تغییر و تاثیر محتوا و فضای شعر طبعا موثر است و به آنها نیز تا حدی شکل و محتوایی دینی و مذهبی می‌دهد؛ کلماتی چون قدر، آیه، هبوط، ذکر، قنوت، مرثیه و... در کنار تعابیر و اصطلاحات مذهبی و قرآنی، مثل «چنگ زدن به ریسمان» و... این دفتر خالی از اصطلاحات عام و تعابیر رایج در کوچه و بازار هم نیست؛ مثل زمین ‌خوردن، ناخنک زدن، بین باید نباید و...؛ منتها شاعر در استفاده از همه‌ اینها (مثل بسیاری از شاعران) افراط نمی‌کند و تعادل نگه می‌دارد و تقریبا آنها را بجا خرج
 می‌کند:
«هرکس دچار قصه‌ باید، نباید است
 عمری میان ماندن و رفتن، مردد است
«راهی‌ست راه عشق...» به دلداده‌ها بگو:
خوشبخت آن دلی‌ست که در رفت و آمد است
هر جاده می‌رسد به دوراهی کربلا
«طور»ی که اوج جذبه‌گری‌هاش، بی‌حد است
توفان گرفته است به عاشق امان دهید!
این کشتی نجات عزیزان احمد است!
پرچم به دست، می‌برد این نیل تشنه را
یک زن که از تمامی مردان، سرآمد است
او خطبه‌خوان مرثیه‌هایی شنیدنی‌ست
 در انتشار مکتب سرخش، زبانزد است
تاریخ از بر است سرآغاز خطبه را
این کاروان، به نام خدا، با سر آمده است».
دیگر غزل‌های این دفتر عاشقانه است؛ عاشقانه‌هایی که حرارت و شور و رنگ عاطفه در آنها نیز سعی در حفظ تعادل دارد، آنگونه که اندیشه‌ورزی غزل‌ها به احساس آنها لطمه نزند:
«ما را دو سوی یک خط ممتد گذاشتند
رودیم و در مسیر گذر، سد گذاشتند
قانون عشق، منطق «باید» به خود گرفت
و بین ما، هزار نباید گذاشتند
می‌بینمت، اگرچه گناه‌ست، چیدنت
سیبی، برای آدم مرتد گذاشتند
این رنج کهنه را که به مقصد نمی‌رسید
در قلب هر کسی به سرش زد، گذاشتند
مرداب را به خانه‌ دریا نمی‌برند
بیهوده، پای عشق مردد گذاشتند
شادیم کلبه‌ای‌ست که غم موریانه‌ها:
از خود
         قدم
              قدم
                  به تنم رد گذاشتند».
بعضی غزل‌های این دفتر مصرع‌ها و بیت‌های بلند دارد که گاه از فرط بلندی به صورت چهارپاره نوشته شده‌ است اما از نوع قافیه‌ها در هر پاره معلوم می‌شود نوع قافیه‌بندی‌اش با چهارپاره فرق دارد و چهارپاره نیست و همان غزلی است که ۲ بیتش ۴ تکه شده است. گاه نیز به واسطه‌ دوری بودن اینگونه غزل‌هایی که ابیات بلند دارند، شاعر غزلش را مثل بسیاری از غزل‌های مولانا به قافیه‌های میانی می‌آراید و به موسیقی شعر نیز می‌افزاید؛ قافیه‌هایی که در یک بیت، بین ۲ مصراع از قافیه‌های غزلی که در آن قرار دارند پیروی نمی‌کنند:
«از کوچه‌های حادثه می‌آید
زخمی به روی شانه‌ رنجورش
خاکش نماد داغ سیاوش‌هاست
با خون نوشته بر لب منصورش
هم‌آشیان مرغ مهاجر شد
عصرانه‌های غربت شاعر شد
تا رد پای گیج مسافرها
در اضطراب‌ها، ‌زده هاشورش
دریایی از اصول و جهان‌بینی‌ست
دنیا، دچار بازی کف‌بینی‌ست
ایمان، همان کبوتر غمگینی‌ست
که پر کشیده از وطنش گورش
ایران اگر که نام زنی باشد
باید که از ترانه غنی باشد
معشوق خاص کوه‌کنی باشد
زاییده تمدن پرشورش
رد می‌کنند مرز حقوقش را
شک می‌کنند اگرچه نبوغش را
در موزه‌های عبرت تاریخ است
یک نسخه از حقیقت منشورش».
گاه نیز زهرا محمودی در مجموعه‌ «از خودت بگو» بعضی از مصراع‌های غزلش را به شیوه‌ شعر نو به شکل پلیکانی می‌نویسد تا القای بهتری شکل بگیرد:
«شاعر چرا این‌قدر تلخی تو؟!
بنداز در این خانه طرحی نو
یک بار دیگر امتحانش کن
از قله‌ دنیا
                 سقوط
                              آزاد».
«مرداب را به خانه‌ی دریا نمی‌برند
بیهوده، پای عشق مردد گذاشتند
شادیم کلبه‌ای‌ست که غم موریانه‌ها:
از خود
         قدم
              قدم
                  به تنم رد گذاشتند».
غزل‌های محمودی در مجموعه‌ غزل «از خودت بگو» تقریبا در همین حال و هوا سیر می‌کند که در مثال‌ها و نمونه‌های پیش از این، بنا به دلایل دیگری آمده، تا حال و هوا و فضای کلی و جزئی و شکلی این دفتر شعر را نشان دهد؛ دفتری که زبان شعری‌اش تازه و امروزی است اما همیشه و در هر غزل این دفتر آنقدر تازه و امروزی نیست، که بتوان آنها را «غزل نو» نامید (مثل بسیاری از غزل‌های سیمین بهبهانی و حسین منزوی و محمدعلی بهمنی و...)، حتی گاه تعدادی از غزل‌های این دفتر به لحاظ زبانی و نوع بیان و فضاسازی به سمت غزل میانه یا نئوکلاسیک هم درمی‌غلتد و شبیه آنها می‌شود؛ نوع غزلی که امروزه نیز رواج دارد و سردمدار بزرگش هوشنگ ابتهاج است. البته غزل زهرا محمودی شبیه غزل ابتهاج نیست؛ چون که او در نوع کار خود تقریبا به استقلال زبانی رسیده است اما کم‌وبیش گاه از بستر غزل امروز به بستر غزل نئوکلاسیک درمی‌غلتد که هم به زبان و نوع بیان و فضای شعر و غزل دیروز نزدیک است و هم به شعر و غزل امروز؛ یعنی توأمانی است از هر دو؛ مثل غزلی که در ابتدای این نوشته آمد و بیت اولش چنین
 است:
«هر کس دچار قصه‌ باید، نباید است
عمری میان ماندن و رفتن، مردد است
یا مثل چند غزل از دفتر «از خودت بگو» یا مثل غزل زیر:
«نشان بده به خودت درد بی‌صدایی را
و توی قصه ببین خواب دلربایی را
سکوت کن که جهان تشنه‌ صدای تو نیست
به گوش باد بخوان راز خودستایی را
به خاطر همه دردها صبوری کن
که عشق می‌زند آن ضربه‌ نهایی را».
گاهی نیز حتی بعضی از ابیات این دفتر در کل و به طور کامل از فضا و زبان شعر دیروز پیروی می‌کنند؛ یعنی شعر زیر همین بیت آخر شعر بالا را هم که کمی امروزی ندارد و بیشتر از آن به شعر دیروز وابسته است:
«کعبه شد مقصد مکن، خار مغیلان در پیش
پشت شب خم شده و مشعل ایمان در پیش
از بهاران خبری نیست اگر، ترسی نیست
دل سراپا عطش و فرصت باران در پیش
آفتاب آمده از شوق بسوزد جان را
فصل تکرار خزان رفت و گلستان در پیش
قدر این مرحله بشناس و غزل را طی کن
راه دور است ولی رحمت یزدان در پیش...».
با این همه، می‌توان گفت اغلب غزل‌های این دفتر در فضای غزل امروز سیر می‌کند و با آن زبان سخن می‌گوید اما همین دفتر از غزل‌های نو خالی نیست و نیز از غزل‌هایی با ابیاتی که غزل نو را تداعی می‌کند و نشان می‌دهد؛ مثل غزل نخست این مجموعه:
«ببین سررفتنم را، شعله‌های بی‌زبانم را
از این آتشفشان باید حذر کردن که جانم را...
میان آتش اضداد افتادم، نفهمیدم
زمستان لای دندانش گرفته استخوانم را
هوا مسموم دلتنگی، نفس در سینه خوابیده
ببارانم کجا بغض غزل‌های جوانم را؟
بزن تکیه به جمشیدی‌ترین تخت سلیمانی
بپرس از بادهای بی‌هدف، نام و نشانم را
اگر در مسند خورشید شاهم، باز تنهایم...
که کامل می‌کنم با تو همین نصف جهانم را
«فکُنتُ کنزَ مخفیّا، و احببتُ فان اعرَف»
به کفرانی‌ترین گفتارها، دادم بیانم را
حلولی تازه می‌خواهم، جهان تکرار بی‌مرگی‌ست
بیندازی عقب باید، زمان امتحانم را
هبوط آغاز خوبی شد برای عاشقی اما
کسی باید بیاید، آخر این داستانم را...».
و حرف آخر اینکه: تعادل و اندازه نگه‌ داشتن در برقراری نظم و نیز امروزی بودن از شاخصه‌های غزل محمودی در مجموعه‌ غزل «از خودت بگو» است، همچنین در بعضی از غزل‌ها اندیشه‌ورزی به غزلش توان و بار محتوایی بیشتری می‌بخشد. با این همه، شاعر باید به هوش باشد که نگه داشتن این تعادل و نظم و نیز فلسفی‌مأب بودن، او و طبعا غزلش را از شور و نشاطی که باید در غزل موج بزند، باز نداشته و آن را کمرنگ نکند، همچنین شور و نشاط در زبان و نوع بیان و در
 فضاسازی.

Page Generated in 0/0057 sec