الف.م. نیساری: دفتر شعر «کلمن راز» از عباس احمدی را انتشارات قاف در 58 صفحه چاپ و منتشر کرده است؛ کتابی که از نامش پیداست طنز منظوم است. عباس احمدی سالهاست در ۲ حوزه شعر طنز و شعر جدی فعالیت دارد و در هر ۲ زمینه کتابهایی منتشر کرده است. مقدمه کتاب «کلمن راز» نیز نشان از آن دارد که عباس احمدی در حوزه نثر هم شاعر طنزپردازی است.
دفتر شعر «کلمن راز» عباس احمدی» به 8 مثنوی طنز نه چندان بلند و نه چندان کوتاهی اختصاص دارد که به سبک اشعار قدیم در «هشت باب» (از باب اول تا باب هشتم) تنظیم شده و هر باب درباره موضوع خاصی است؛ موضوعهایی خاص با نامهایی مطول شبیه نام شعرهای مولانا در مثنوی معنوی، یا شعرهای سعدی در گلستان و نظایر آن؛ نامهای بلندی که در زیر آمدهاند تا مخاطبان این نقد با موضوعها و مضمونهای متعدد و متنوع و نوع طنز کتاب «کلمن راز» بیشتر آشنا شوند:
«باب اول/ در سبب نظم این منظومه»، «باب دوم/ سوال در چیستی فرقه ضاله بابیت و بهائیت و علل ظهور باب ناباب»، «باب سوم/ پرسش از علل، ریشهها، فرصتها، مزایا، معایب... جریان ضاله وهابیت بیهمهچیز»، «باب چهارم/ سوال از کیفیت دولت شیطانی داعش...»، «باب پنجم/ پرسشی در ریشههای اسلامهراسی برخی غربیهای ملعون»، «باب ششم/ در باب تاریخچه فمینیسم و پاسخ اسلام در قالب مشت محکم...»، «باب هفتم/ پرسش از چیستی نحله شیطانپرستی و ادا و اطوار نوچگان ابلیس...»، «باب هشتم/ پرسشی چند در باب عرفانهای کاذب و شیوه شستوشوی مغزی مریدان...».
این اشعار طنز منظوم که بیشتر به صورت مراد - مریدی یا استاد - شاگردی یا ارباب - رعیتی طراحی شده، از باب مضمون و طراحی از انسجام موضوعی برخوردار است که اغلب به شکل سوال و جواب روایت میشوند؛ یعنی به شکل سوال مرید و شاگرد از مراد، استاد و شیخ؛ خاصه شیخ که نقش پررنگتری دارد.
عباس احمدی از شاعران نسل دوم و سوم انقلاب است و تحت تاثیر سیاستهای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران؛ یعنی از نامها و موضوعها و مواضع شعرهای طنز عباس احمدی در دفتر شعر «کلمن راز» اینگونه برداشت میشود. دیگر اینکه نشانهها در مجموع، نشان از آن دارد که عباس احمدی بیشتر به شاعر طنزپرداز مشهور شده تا شاعر جدی؛ چنانکه ناصر فیض را دیگر کسی به نام شاعر جدی نمیشناسد، در حالی که او تا نیمه راه شاعری خود تنها شاعر شعرهای جدی بود؛ چنانکه برعکس این ۲ شاعر، سعید بیابانکی نیز از مجموعه شاعران طنزپرداز خارج شده است. بیشک هر شاعری بنا بر کیفیت و کمیت آثاری که در حوزه شعر جدی یا شعر طنز منتشر میکند، به نام شاعر جدی یا طنزپرداز مشهور میشود؛ یعنی کمتر شاعری را میتوان یافت که همچون عمران صلاحی هم در حوزه شعر و نثر طنز مشهور باشد و هم در حوزه شعر جدی.
اما نکته قابل توجه درباره شعرهای «کلمن راز» این است که ابتدا نباید بپنداریم با طنزهایی در حد طنزهای درخشان ادبیات فارسی روبهرو خواهیم شد؛ طنزهای پنهان و آشکار یا دوپهلویی (توامان طنز و جد) که در بسیاری از اشعار حافظ و سعدی و مثنوی معنوی مولانا دیده میشود، چرا که اشعار آنان بر اساس و پایه جدیت بنا شده که گاه نیز طنز را یدک میکشند؛ در صورتی که اشعار شاعرانی که امروزه به شاعران طنزپرداز مشهورند، بر پایه و اساس طنز بنا شده که گاه جدیت را یدک میکشند. حال اگر این دسته از شاعران بتوانند در عین طنزپردازی، واقعیتهای اجتماعی را به نقد و چالش بکشند و هر چه بیشتر از فکاهیات دوری کنند، به اصالت و ماهیت و ذات و رسالت خود نزدیکتر خواهند شد؛ چون فکاهیات حرفهای وزن و قافیهداری هستند که تاریخ مصرف دارند اما چسبیدن شاعران به ثابتاتی که در هر دوره و زمانی شکل عوض میکنند، اشعار طنزگونه آنان را نیز ماندگار میکند؛ مثل بسیاری از شعرهای عبید زاکانی، ایرج میرزا و دیگران. این در حالی است که سراسر باب سوم دفتر شعر «کلمن راز» عباس احمدی را شعار فراگرفته است. بیشک توقع مخاطب از شاعر این نیست که مثل یک تاریخدان با دلیل و مدرک پته وهابیها را بریزد روی آب، دار و ندارشان را از این راه بریزد توی داریه و با تنبک طنز رسوایشان کند اما اینگونه کلیگویی و شعار را هم مخاطب نمیپذیرد؛ هم مخاطبانی که از نوکر استعمار بودن وهابیها بیخبرند و هم مخاطبانی که از این امر باخبرند؛ چون انتظار مخاطب از شاعر طنزپرداز، دریافت اشارتی یا اشاراتی جزئی است که منطقی و مستدل به نظر برسند؛ مثل نقش استعماری انگلیس در از بین بردن زبان فارسی در کشورهای فارسیزبان هند، پاکستان، ترکیه، آذربایجان و اخیرا هم در ازبکستان و افغانستان که یکی از مهمترین حربهها و عاملان کشورهای استعمارگر (خاصه انگلستان) همین وهابیها و وهابمسلکان هستند که از روی حماقت، آنگونه مثلا به تمام به دین اهمیت میدهند که حفاظت از زبان و میهن را خلاف دین میپندارند؛ در صورتی که حفظ اینها که حافظ میراث فرهنگی و هویت مردمان است، عین دینداری است. حرفهایی از این دست را به اختصار و ایجاز در یکی دو بیت از شعرهای طنز گنجاندن، دلیلش را نیز با خود همراه خواهد داشت، زیرا روشن است که حذف زبان و میهن مردم یعنی حذف هویت و اصالت مردم. استعمارگران، خاصه انگلستان و عاملانشان چون وهابیها و داعش در تجزیه یا ترکیب کشورها به نام خلافت اسلامی و وحدت امت به جای ملت نیز نیتی جز همین بیهویت کردن ملتها ندارند. این در صورتی است که مخاطب در طنز منظوم زیر تنها با شعار و یک مشت اطلاعات تاریخی که موزون شده روبهرو است. شاعر باید برای این شعارها و اطلاعات تاریخی، چاشنیهایی تهیه و تعبیه کند که برای مخاطب باورپذیر باشد، یا وی را برای کسب واقعیت و حقیقت تحریک کند؛ مثل همین موضوع «حذف زبان و میهندوستی به نام دین» که به آن اشاره شد، اگرنه شعارها و کلیگوییهایی «باب سوم» که بخشهایی از آن در ذیل آمده، تنها مخاطبان ناآشنا را دور و مخاطبان همعقیده با شاعر را نیز کمی مشعوف میکند:
«سوال از شیخ:
جناب شیخ محمود شبستر
نثارت گلههای اسب و استر
بگو بهر من از کنه وهابی
سلیس و ساده مانند گلابی
جواب شیخ مر سوال مذکور را:
بدان این را که جریانی خبیثند
تماما مهرههای انگلیسند
ز تلخی مثل زهر مار هستند
رفیق فاب استعمار هستند
در این شطرنجبازی جای فیلند
به روی چهره دین چون زگیلند
خریت در نهانشان برقرار است
خشونت بین ایشان ریشهدار است
ره نامردی و طغیان گرفتند
نَسب چون از ابوسفیان گرفتند
یکی نادان به نام عبدوهاب
که بود کارش کره بگرفتن از آب
ز «ابن تیمیه» یا «ابن جوزی»
چپاند افکار در آن مغز لوزی...
خلاصه شد فزون چون طول و عرضش
قتال شیعیان شد پیشفرضش...»
من هم مثل عباس احمدی وهابیها و اسلافشان را میشناسم، حرفهای وی را در شعر بالا درست میدانم و قبول دارم اما حرف این است که شاعر در شعر باید به جای کلیگویی یا شعار و بازگو کردن صرف حرف، باید جزئیگویی کند و نشان دهد. این امر در نظم و اشعار طنز و حتی فکاهه هم صادق است؛ چون که شاعر در شعر حرفش را شاعرانه، در نظم حرفش را ناظمانه، و در فکاهه باید حرفش را به شکل و شمایل فکاهی نشان دهد.
منظور این است که اگر بنا بر شعار دادن باشد (حالا چه در شعر و نظم و نثر و فکاهه، فرقی نمیکند)، وهابیها و داعشیها هم همینگونه که عباس احمدی در دو بیت زیر شعار داده، میتوانند علیه شیعیان شعار دهند:
«خدا را شکر واصل بر درک شد
به یک تیپا از این منظومه دک شد
به محشر گوید آن بدبخت معتاد
خودم کردم که لعنت بر خودم باد...
به واقع قاتل جانی همین است
سپاه رذل سفیانی همین است»
البته ابیات زیر در امر جزئینگری و نشان دادنِ حرف - که بحثش شد - تا حدی موفق است؛ چون این جزئیات را که سلف بنلادن و داعش و ملاعمر و امثال اینها چه کسانی هستند و افکارشان ریشه در کجا دارد، تقریبا اغلب مردم میدانند و این یعنی آنچه را اغلب مردم میدانند، حتی صرف بیان کردنش نیز عین نشان دادن است اما آن چیزهایی که مردم نمیدانند یا کمتر میدانند، باید با جزئینگری نشان داده شوند، حتی در نثر معمولی. آری، بن لادن و ملاعمر و وهابیها را اغلب مردم میشناسند:
«از اینسان فکر شر بیرون میآید
همان «ملاعمر» بیرون میآید
جنونی مهلک و گاوی بزاید
سگی از نوع «زرقاوی» بزاید
بود سرمنشأش از لندن و بس
بود محصول آن «بن لادن» و بس...»
با این همه، عباس احمدی در باب دوم، به زبان طنز، اطلاعات تاریخی دقیق و درستی از فرقه بابیت و بهائیت ارائه میدهد؛ مثلا میگوید اینها که و کجا بودند و استادشان چه کسی بود و ادعاهایشان چه بود و چه کردند و چه شدند. این اطلاعات تاریخی و شخصی از اینگونه جریانها، وقتی به زبان طنز هم بیان شود، طبعا برای مخاطب جذابیت بیشتری دارد:
«بدان بابیه اند کاسهلیسیست
یکی از فرقههای انگلیسیست
علی ممد، همان باب دودرباز
ولادت یافت اندر شهر شیراز
حدود 5 سالی رفت بوشهر
بشد مشغول جادوجنبل و سحر
به آنجا رفت دنبال تجارت
ولیکن گشت مشغول ریاضت
به پشتبام زیر تیغ خورشید
عبادت مینمود و مینمازید
فزون از 60 میزانالحراره
و بالاخانه را میداد اجاره
خلاصه مدتی هم کربلا رفت
توهم زد، مخش کلا هوا رفت
بساطی کرد و اهل بخیه گردید
مرید پیرو شیخیه گردید
مرادش کاظم رشتی که شد فوت
اصول دین خود را کرد ناکاوت
به عشق شهرت و عنوان و القاب
خودش را باب خواند آن باب ناباب
در آنجا ادعای ذکریت کرد
دوپینگی کرد و خود را تقویت کرد...
مریدانش که خود خناس بودند
پی جذب عوامالناس بودند
به مکه رفت و در اوج خریت
بکرد او ادعای مهدویت
که: راهی نو پدید آوردهام من
و یک دین جدید آوردهام من...»
بعد از مرید معروفش قرهالعین میگوید و جانشینش «بها» که چه گفتند و چه کردند و...
هر چند شاعر (عباس احمدی) در انعکاس اطلاعات تاریخی، خود را به چالش هم میکشد؛ به گونهای که جواب خود را نیز خود میدهد؛ البته در «بابی دیگر» و از زبان شیخ محمود شبستری روزگار ما که در جواب شیطانپرستی و عرفانهای کاذب است اما قابل تعمیم به داعش و امثال آن. در واقع جواب به پرسش شاعر نیست، بلکه شرح حال و روز خود و شیخ شبستریهای این روزگار است در روزگارِ غمِ نان:
«جناب شیخ با خود شور فرمود
سپس در هیکل من غور فرمود
به من گفتا: «برو ای بچهپررو
تو مو میبینی و من پیچش مو...
همه دارند امروزه غم نان
تو میپرسی ز اسم و رسم شیطان؟
گذشت آن سالها که داشتم فاز
به آنی میسرودم گلشن راز
جوان بودم من و بیکار بودم
مقیم خانقه یا غار بودم
ز طرز صحبت تو دلخورم من
پیاچدی دارم الان، دکترم من
برو وقتی بگیر از منشی من
سپس واریز کن یک فیش فورا
برایت میفرستم در تلگرام
که از اول بخوانی تا سرانجام...»