آن مبدع وعدههای صد روزه
یار گرمابه داش کری شیخنا پرزیدنت اونوری! دامت اضافاته!
آوردهاند که پس از سالها حکومت بر مردمی همیشه پایه و صبور یکی از نوچههای همان حکام زیر دوش حمام ناگهان جریان خونش لحظهای بند آمد و در آن خلسه جرقهای به ذهنش زد که چه نشستهای که مردم دارند توی خوشی وول میخورند. ناگهان مثل کش تنبان از جا پرید و با هیبت پیژامه راهراه، خودش را فیالفور به عمارت شیخنا رساند که تو را به ریش خاکستریات سوگند بیا و نامزد شو تا کشور را از چنگمان در نیاورند.
شیخنا هاج و واج فرمود: من جز رنگآمیزی محاسنم چیز دیگری نمیدانم که نوچه پابرهنه پرید و گفت: شکسته نفسی نفرمایید ضمناً مگر ما مردهایم، هم برایت برنامه نوشتیم هم وزرایت را انتخاب کردیم
بدین ترتیب شیخنا بُرس را در کاسه رنگ رها کرد و به وزارت کشور برای ثبتنام شتافت، با وعده آزاد کردن دکلته برای بانوان و ضعیفکشی رقیب و کشیدن دیوار، رای آورد و پرزیدنت شد.
به همین سادگی به همین خوشمزگی پودر کیک... ببخشید از مرحله پرت شدیم.
یک نقاش چیرهدست را بر وزارتی فخیم گماشت و بر وزارت ممالک خارجه هم خندهرویی زانو زن را!
و باقی وزرا هم برخی با پیامک، برخی با علامت دود و برخی با توئیت محضر شیخنا معرفی شدند.
وی به محض رسیدن پایش به پاستور، معدهاش را با آب پرتقال طبیعی سازگار کرد و نیز تختخواب مارکدارش همراه او در سفرهای کوتاه استانیاش بود.
آنقدر مشغول خدمت بود که از باقی اعمال باز میماند و صبح آدینه میفهمید و ملت هم در صفوف به هم پیوسته مرغ و شکر در حال عبادت! بعد از هجرت شیخنا، چالهچولههایش را مردی کبیر پر نمود اما دوباره فیل نوچه یاد هندوستان کرد و بوی کباب به دماغ همایونیاش خورده، میخواهد تشریفش را بیاورد و دوباره سادهزیستی را به شمارگان زیادی از مردم بیاموزد!
به همین نیت دوباره زیر دوش حمام خطاب به ملت بیشیله پیله آواز در داد:
پشت درای بسته
عاشق دل شکسته
داره هوای موندن با تو عزیز خسته