نشست اخیر رهبران سازمان همکاری شانگهای نمایهای از مصمم بودن نهادهای بینالمللی غیرغربی برای ریلگذاری راهاندازی یک «نظم جهانی دموکراتیک، عادلانه، سیاسی و اقتصادی جدید» بود. این مهمترین دستورکار نشست 2024 بود که پنجشنبه گذشته در آستانه پایتخت قزاقستان با حضور سران دولتهای 10 کشور عضو سازمان از جمله کفیل ریاست جمهوری ایران برگزار شد و در بیانیه پایانی آن نیز متبلور بود.
در همان بند ابتدایی این سند درباره چالشهای انتقال حاکمیت از نظام غربی به نظامی چندقطبی و چندجانبهگرا صحبت به میان آمده و حتی اعضای سازمان همکاری شانگهای صریحا خطری را که در نتیجه کارشکنی آمریکا و شرکایش در نظم جدید به واسطه استفاده فزاینده از زور، نقض سیستماتیک قوانین بینالمللی، رویارویی ژئوپلیتیک و جنگهای منطقهای، ممکن است برای آنها پدید آید، به جان خریدهاند. باید یادآوری کرد سازمان همکاری شانگهای به عنوان دومین نظام مهم امنیتی دنیا پس از ناتو جایگاه بسزایی در تضمین انتقال حاکمیت نظام بینالمللی دارد؛ همانطور که محمد مخبر نیز در سخنرانیاش علاوه بر اشاره به نقش راهبردی این سازمان در تعمیق بنیانهای منطقهگرایی، آن را بستری خوب برای همکاری، تعامل و دوستی به منظور زیست بهتر در جهان امروز و در جغرافیای کهن منطقه اوراسیا برشمرد.
احساس مسؤولیت نهادهای بینالمللی موثر مثل پیمان شانگهای در دوره فعلی از آن جهت اهمیت مضاعف مییابد که یکی از مهمترین چالشهای حال حاضر جامعه جهانی، تبعات پایان نظام سلطه غربی است؛ بویژه خطری که فروپاشی کل چارچوب همکاریهای بینالمللی به همراه دارد.
این هم از نظر اجرایی و هم به لحاظ زیربنای مفهومی یک نظم فراگیر در میان همه ملتها است. با این حال، افول سلطه غربی فرصتی است برای بقیه جهان بویژه 10 کشور اوراسیایی سازمان شانگهای که نه تنها از اکثریت مطلق جمعیت و منابع انرژی جهان برخوردارند، بلکه همین حالا نیز در حال اعمال نفوذ خود بر بخش عمدهای از نظم در حال گذار بینالمللی در نیمکره شرقی هستند.
این کشورها در چارچوب همکاریهای سازمانیافته مثل پیمان شانگهای و گروه بریکس در دهههای پیش رو باید نهادها و چارچوبهای جدیدی را توسعه دهند که میتواند از نظر عملکرد شباهت زیادی به نهادهای غربمحور امروزی داشته باشد ولی با رویکرد عادلانه و همهشمول. این نه فقط یک فرضیه، بلکه ضرورت است، چراکه سامانه کنونی نهادها، هنجارها و ارزشهای جهانی در طول چند قرن گذشته، حول سلطه گروهی از دولتهای آمریکایی و اروپایی پدیدار و اساسا برای خدمت به منافع آنان طراحی شده است.
در دوره افول غرب، ادامه چنین وضعی برای ملتهای در حال خیزشی که به دنبال معیارهای خیرخواهانه عمومی هستند قابل تحمل نخواهد بود.
شاید شیوههای جدیدی که جهان غیرغربی معرفی میکند فعلا در آغاز راه نتواند به همان سطح از موفقیت سلطه آنگلوصهیونی دست یابد اما باید در نظر داشت که کار به این سادگی هم نیست. کشورهای خارج از جامعه غربی نمیتوانند در روابط بیندولتی خود، همان رویههایی را تکرار کنند که استعمارگران قدیم و جدید، اروپا و ایالات متحده، برای ایجاد هماهنگی در مدیریت سرکوب بقیه جهان بهکار میبردند. در این راستا جی 7، ناتو و اتحادیه اروپایی را میتوان موفقترین سازمانهای بینالمللی دوران مدرن دانست. با این حال این سازمانها در اهداف و ساختار داخلی خود بسیار خاص هستند و هدف آنها حفظ حقوق ویژه کشورهای عضو در روابط خود با سایر کشورهاست. به همین دلیل جمهوریهای به جامانده از شوروی و حتی ترکیه با اکثریت مسلمان برای عضویت در ناتو عجله داشتند، چون در چنین جمعی، حتی کوچکترین بازیگر نیز مزایایی دریافت میکنند که توسط هیچ قدرتی که به تنهایی عمل میکند، دستیافتنی نیست. اصل اساسی موفقیت چنین سازمانهایی این است که همه آنها به عنوان ابزاری برای توزیع سازمانیافته منافع عمومی مختلف عمل میکنند. در ناتو، این مزایا شامل امنیت نسبی است، در حالی که اتحادیه اروپایی مزایای اقتصادی را فراهم میکند. از سوی دیگر گروه 7 کشور صنعتی یا جی 7 - حتی تا قبل از حذف روسیه - به عنوان عالیترین مرجع هماهنگی سیاستهای غرب در روابط با سایر جهان شناخته میشود. پس از جنگ دوم جهانی، نهادها و نظامهای سیاسی جهان غرب دستخوش تحول چشمگیری شدند. پیشتر در طول دوره استعمار اروپایی، اتحادیهها بر مبنای «نظام وستفالی» از اعضای برابر تشکیل شده بودند، بنابراین اغلب ناپایدار بودند. اکنون ویژگی بارز نهادهای غربی وجود یک سلسله مراتب سخت و ساختار عمودی قدرت است که در امتداد خطوط «رهبر -پیروان» سازماندهی شده است. همین ساختار است که به غرب اجازه داده در قالب یک موجودیت منسجم عمل کند که هنوز موقعیت ممتازش را در ارتباط با سایر ملل حفظ میکند. ذکر این نکته حائز اهمیت است که استقرار این نظام سلسلهمراتبی که آمریکا در راس آن قرار داشت، نتیجه ۲ جنگ جهانی در قرن بیستم بود که نهتنها اشغال آلمان و ژاپن به عنوان 2 قدرت اقتصادی، بلکه تضعیف دولتهای استعماری پیشین چون بریتانیا، فرانسه، اسپانیا، هلند، بلژیک و ایتالیا را در پی داشت. وقتی بقیه کشورهای جامعه غرب توانایی تعیین مستقل سیاست خارجی و دفاعی خود را از دست دادند همگی به طور جمعی جایگاه ابرقدرتی را به یک عضو یعنی آمریکا تفویض کردند. این است راز همکاری مسالمتآمیز میان کشورهای جامعه غرب. تیموفی بورداچف، مدیر برنامه باشگاه والدای روسیه در این باره میگوید: «قطعا گروههایی مانند بریکس و سازمان همکاری شانگهای، نمیتوانند مدلی را که دنیای غرب را تا این حد موفق ساخته، تکرار کنند. اولا، اهداف اعضای آن استثمار بقیه بشریت نیست. در نتیجه، سطح هماهنگی سیاستهای ملی نیز نمیتواند به چنین درجه بالایی برسد. برای مثال، کشورها با شرکت در بریکس به اساسیترین مسائل بقا یا دستیابی به اهداف توسعه نمیپردازند. در مقابل هر چیزی که غرب خلق میکند، علیه بقیه جهان است و هیچ استثنایی وجود ندارد. کسانی که اکنون با غرب مخالفت میکنند، چه از طریق رویارویی مستقیم مثل روسیه یا به واسطه جایگزین ساختن رویکردهای نرمتر مانند هند و کشورهای عربی، از همان بدو کار سیاستهای خود را به سمت مبارزه با تمام بشریت سوق نمیدهند، بنابراین برای آنها ایجاد یک شکل جایگزین از همکاری نهادی بینالمللی جایگزین غرب دشوار خواهد بود.
ثانیا، ساختار سازمانی اتحادهای جدید کشورهای جنوب جهانی نمیتواند بر اساس مدل «رهبر واحد» باشد. کشورهای بزرگی مانند روسیه، چین و حتی هند به بلوک غرب نپیوستهاند، زیرا به دلیل تفاوتهای ساختاری نمیتوانند آنگونه که اروپای غربی زیر بار سیادت آمریکا رفته، اقتدار بیچون و چرای یک قدرت بزرگ دیگر را برای تحقق همه خواستههای خود بپذیرند».
از نظر این عضو شورای روابط خارجی روسیه، جنوب جهانی اینک به دنبال ایجاد نهادهای خاص خود است اما به دلایل عینی، هنوز راه درازی برای درک اینکه چگونه این نهادها میتوانند بدون اینکه شبیه مدلهای غربی باشند، عمل کنند، در پیش دارد. این موضوع حتی درباره زمینههای همکاری خاصتر نیز صدق میکند که بشدت در غرب مطابق با سلسلهمراتب قدرت داخلی تنظیم میشود.
از سوی دیگر از جنبه نظری نیز حتی خود مفهوم «نظم بینالمللی» ممکن است در آینده بحثبرانگیز و حتی از برخی جهات غیرقابل قبول باشد. در پایان پرسش سرنوشتساز این است که کشورهای غربی چگونه در نظم در حالتکوین بینالمللی ادغام خواهند شد. آمریکا و اروپای غربی با توجه به ذخایر بزرگ تسلیحات هستهای فعلا به لحاظ نظامی شکست نظامی نخواهند خورد، همانگونه که اغلب امپراتوریهای بزرگ روی زمین با شکست نظامی از میان نرفتهاند. در نتیجه جامعه جهانی- اکثریتی متشکل از کشورهای مستقل- باید راهی پیدا کند که به طور تدریجی مجموعه غرب را متقاعد به سازگاری کند. بهترین روشی که میتوان غرب را متقاعد کرد این است که ایجاد مدلهای جدید همکاری بر اساس محدودیت منابع، راه بسیار آسانتری نسبت به نظم قدیمی مبتنی بر تسلیم شدن بیچون و چرا در برابر آمریکا و اروپاست. این الگوی جایگزین هم رضایتبخشی بیشتری در میان همه ملل جهان ایجاد میکند و هم فرصتی را برای پیشرفت چشمگیر بشریت با اتکا به شیوههای تعامل بینالمللی متمدنانهتر فراهم میآورد.