وارش گیلانی: دفتر شعر «همصدا با حلق اسماعیل» اثر سیدحسن حسینی را انتشارات سوره مهر پس از سالها در 156 صفحه به چاپ دوم رساند. این دفتر یکی از دفترهای مشهور دهه 60 بوده؛ دفتری که با شعرهایش نوع و جنس شعر انقلاب و شعر آیینی جدید را رقم زده است؛ دفتری در کنار دفترهای شعر قیصر امینپور و سلمان هراتی که از پشتوانههایی چون شعرهای طاهره صفارزاده و سیدعلی موسویگرمارودی برخوردار بودند و این جمع شاعران در مجموع، همگی به نوعی وامدار نیما یوشیج و جریان شعر نیمایی. اما این پشتوانهها و وامداریها دلیل بر پیروی و تقلید نبودند، زیرا آثار اصیل بدون پشتوانه و وامداری ایجاد نمیشود، وقتی هم که خلق و ایجاد میشوند، استقلال خود را نیز به رخ میکشند؛ آن گونه که نسلهای بعد روی شانههای آنان بتوانند استقلال خود را نیز به رخ بکشند، چنان که آنان بر شانههای شاعران پیش از خود.
با این همه، چون نوع جنس شعر سیدحسن حسینی، شکل و محتوایی از انقلاب و نگرش دینی انقلاب داشت، همین موضوع شعر او و قیصر و سلمان را به استقلال شعری نزدیکتر میکرد، اگرچه گرایش شاعران انقلاب به شعر کلاسیک به نوع گرایش و تفکر حوزه هنری و شاعران جوان انقلابی سالهای اول انقلاب برمیگردد؛ شاعرانی که از یک سو تابع شرایط و انقلاب و سنت بودند و از سویی دیگر با جنبش ادبی نیما یوشیج نیز چندان بیگانه نبودند. از این رو است که نخستین دفترهای شعر شاعران انقلاب یا یکسره حاوی اشعار کلاسیک است، یا اینکه بار و تعداد اشعار کلاسیک بر اشعار نیمایی میچربد اما این چربیدن در کتابهای سیدحسن و قیصر و سلمان، دفتر به دفتر کمتر میشود، تا آنجا که در دفترهای بعدی، سیدحسن به شعر سپید میرسد و قیصر به شعر نیمایی و سلمان نیز به شعر سپید؛ هر چند هر کدام از این 3 شاعر تا آخر عمر دست از سرودن شعر کلاسیک برنداشتند اما مهم این بود که این 3 نفر که نوگراترین و شاخصترین شاعر انقلاب بودند و شعرشان ـ چه در شکل و زبان و محتوا ـ نماینده شعر انقلاب بود (برخلاف بسیاری از شاعران که تنها محتوای شعرشان انقلابی بود و...)، شاعران معاصر خود شدند. اگرچه سیدحسن در عین حال سردمدار رباعی نو نیز باقی ماند و قیصر نیز در غزل حرفهای بسیاری برای غزل امروز دارد.
این گونه است که در دفتر شعر «همصدا با حلق اسماعیل» هم غزل و مثنوی و رباعی میبینیم، هم شعرهای نیمایی و سپید. البته گذشته از گرایش همه شاعران انقلاب به اشعار کلاسیک بنا به دلایل گوناگون، تاثیر نوع حرفها و نوع شعرهای پیر تئوریسن شاعران انقلاب و شاعران میانهروی بعد از انقلاب، محمدرضا شفیعیکدکنی آنقدر بود که شعر سپید را که خود قبول نداشت کنار زند و نوعی از سرودن را تبلیغ و ترویج کند که خود به آن اعتقاد داشت و آن گونه میسرود؛ شاعری که تمام دفترهای شعرش خالی از غزل و اشعار کلاسیک نبود و شعرهای نیماییاش نیز نوعی میانهروی در این شیوه را نشان میداد؛ میانهروی بین شعر کلاسیک و شعر نیمایی را. شفیعیکدکنی شعر سپید را متعلق به شعر و زبان و ادبیات فارسی نمیدانست و نمیداند.
با این همه، شباهتهایی بین اشعار قیصر و سیدحسن و سلمان هراتی نیز وجود داشت که با گذشت زمان، این 3 از هم فاصله گرفتند و به استقلال زبانی و شعری خود نزدیکتر شدند. سیدحسن بهمرور شیوه و زبان خود را به جدیت در سرودن شعر سپید رساند و شاید به بهترین دفتر شعرش که «گنجشگ و جبرئیل» بود رساند، تا اینکه این فاصله را با قیصر و سلمان بیشتر کرد. این فاصله بین سلمان هراتی و سیدحسن و قیصر هم بود. شاید اگر عمر سلمان کفاف میداد، چه بسا در نوگرایی و نوکردن زبان خود بیشتر میکوشید و او نیز به استقلال بیشتری میرسید، هر چند بسیاری از شعرهای نوی سلمان در زمان خود و اینک نیز از جمله اشعار مدرن و امروزی است.
در هر حال مخاطب در دفتر شعر «همصدا با حلق اسماعیل» سیدحسن حسینی هم با غزل شاخص و امروزی مواجه است که نشان میدهد سیدحسن اگر خود را تنها وقف غزل سرودن میکرد، چه بسا از شاعران تراز اول غزل امروز میشد؛ یعنی تنها یک غزل مشهور او کافی است تا بر این امر صحه بگذارد. غزل «کرامات نورانی» سیدحسن حسینی یکی از درخشانترین غزلهای معاصر است:
«هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
به مهمان شرابِ عطش میدهد
شگفت است مهمانی چشم تو
بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو
پر از مثنویهای رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو
تویی قطب روحانی جان من
منم سالک فانی چشم تو
دلم نیمهشبها قدم میزند
در آفاق بارانی چشم تو
شفا میدهد آشکارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو
هلا توشه راه دریادلان
مفاهیم توفانی چشم تو
مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو
از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو»
یا یک شعر نیمایی سیدحسن در این دفتر کافی است تا نشانهای باشد که اگر میخواست و خودش را وقف سرودن شعر نیمایی میکرد، چه بسا میتوانست در شعر نیمایی از سرآمدان امروز باشد؛ مثلا با شعر «عاشقانه»:
«عاشقم بهار را
رویش ستاره در کویر شام تار را
رهنورد دشتهای عاشقی!
پر ز باده سپیده باد جام تو
ای که چون غزال تشنه
آب تازه میخورد
مزرع دلم ز جاری کلام تو
در غبار گام تو
چاره فسونگران و رهزنان
در محاق مرگ رخ نهفتن است
من که تشنهام زلالی از سپیده را
من که جستوجوگرم
سرودهای ناشنیده را
شعر من که عاشقم
همیشه از تو گفتن است
ای که در بهار سبز نام تو
رسالت گل محمدی
شکفتن است!
شاعری که در رباعی نو نیز از سرآمدان است و از پیشگامان رباعی امروز، نه تنها با رباعیات دفتر شعر «همصدا با حلق اسماعیل» که بسیاری از آنها هنوز هم شاخص و درخشانند؛ مثل رباعی «قنوت»:
«دریا به طلب از برهوت تو گذشت
یک قافله نعره در سکوت تو گذشت
آن روز اگرچه تشنه بودی، اما
صد رشته قنات در قنوت تو گذشت»
یا این رباعی که نخستین دفتر شعر سیدحسن حسینی نامش را وامدار آن است؛ رباعی «لبیک»:
«اینان که به خلق و خوی اسماعیلند
در حادثه آبروی اسماعیلند
در گفتنِ لبیک به پیغمبر تیغ
بیتابتر از گلوی اسماعیلند»
شاعری که نه تنها با رباعیات دفتر شعر «همصدا با حلق اسماعیل»، بلکه با رباعیهایی که سالها بعد با «آیینه» همراه بود و جلوههای عرفانی و لحظات کشف و شهود در آنها قابل مشاهده؛ رباعیاتی نظیر رباعی زیر:
«دست تو دری گشود در آیینه
بر حیرت ما فزود در آیینه
رفتیم به دیدار خود اما دیدیم
غیر از تو کسی نبود در آیینه»
یا این رباعی سوررئالیستی:
«یک شب شب پر هراس در آیینه
من بودم و باغ یاس در آیینه
سر از تن غنچههای نورانی چید
چرخیدن عکس داس در آیینه»
و رباعیاتی از این دست درخشان و عرفانی.
سید حسن حسینی که در نهایت در شعر سپید نیز با دفتر شعر عاشورایی «گنجشک و جبرئیل» نیز در شعر سپید آیینی و عاشورایی از سرآمدان و شاخصان شد و شعرهای درخشانی از این دست سرود؛ شعرهایی با نام «راز رشید»:
به گونه ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
و پیمان برادریات
با جبل نور
چون آیههای جهاد
محکم
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و ساعتی بعد
در باران متواتر پولاد
بریده بریده
افشا شدی
و باد
تو را با مشام خیمهگاه
در میان نهاد
و انتظار در بهت کودکانه حرم
طولانی شد
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و کنار درک تو
کوه از کمر شکست»
و شعرهای سپید درخشان دیگر از دفتر «گنجشک و جبرئیل»؛ از جمله شعر زیر:
«سکوت
سنگین و پرهیاهو
صف میآراست
گلوی شورشی تو
- در خط مقدم فریاد -
بر یال ذوالجناح باد
دستی دوباره میکشید
و زیر تابش خورشید
آه از نهاد علقمه برخاست!
سکوت
سنگین و پرهیاهو
در هم میشکست
گلوی شورشی تو
بر یال ذوالجناح باد
شتک میزد
علقمه - سرخ و سیراب -
در زیر زانوان تو میغلتید
و خورشید
بر کوهان کوههای برهنه
به اسارت میرفت».