الف.م. نیساری: دفتر شعر «دل صُراحی»، بهار صدرزاده شامل اشعار آیینی یا مذهبی است که اغلب با چاشنی عرفان درآمیخته است؛ دفتری که از اشعاری برای شهید و دیگر اشعار مثلا اشعاری برای همسر و دختر خالی نیست.
این دفتر در 96 صفحه تنظیم شده و شامل اشعاری است در قالبهای غزل و چهارپاره و یک ترجیعبند در ابتدای دفتر. بخش دوم این دفتر با نام «کرشمههای قلم» که از صفحه 69 شروع میشود، شامل اشعار نو است که اغلبشان شعر سپیدند و کمترشان نیمایی. البته نیمایی و سپید بودنشان را قالب و شیوه تعیین نمیکند، بلکه نوع زبان و نگارش و شیوه شعرها مشخص میکند؛ چنانکه هر حرفی در قالب غزل را غزل نتوان نامید و...
این کتاب را انتشارات موسسه فرهنگی شاعران پارسیزبان در قطع پالتویی منتشر کرده است؛ قطعی با یک طرح روی جلد کلی مشابه، تا نشانی باشد بر مجموعه شعرهای این انتشارات.
دفتر شعر «دل صُراحی»، بهار صدرزاده به لحاظ زبانی و قدرت کلامی از دو دفتر شعر قبلی انتشارات موسسه فرهنگی شاعران پارسیزبان که نقد و بررسی کردیم برتر است؛ یعنی از «چای لیمویی» سمانه رحیمی و «هزار و نهصد زخم» وحیده افضلی. یکی از مهمترین دلیل این امر باید شناخت صاحب کتاب «دل صُراحی» از معارف عرفانی باشد، البته معارفی که به مذهب تشیع گرایش بیشتر یا تام و تمام دارد، چرا که از نوع آیینی یا مذهبی بودن شعرهای این دفتر چنین برمیآید:
«کربلا پیوسته میبارد، غزلخوانی کنید
سلسله در سلسله اندوهدرمانی کنید
عشق را با رویت خون خدا جاری کنید
عاقلان بیدل شوید و خوب حیرانی کنید
مجلس روضه پر از سرو و گل و آلاله است
تا شقایق هست جان خویش را فانی کنید
در سرای ناب عرفان در حریم امنیت
بندبند سینه را در عشق زندانی کنید
دیده دنیایی دل را که خشک است و کویر
از لب عطشان ببارانید و بارانی کنید»
با توجه به اندک نوگراییهای بیانی و زبانی این غزل و منهای ضعفهای بیانی که با تکرار «کنید» در مصراع اول بیت دوم و با کلمه حشو «خوب» در تعبیر «خوب حیرانی کنید» دیده میشود، باید توجه داشت که کلمات «سلسله»، «بیدل»، «حیرانی»، «فانی»، «عرفان» و تعابیری نزدیک به «آب کم جو، تشنگی آور به دست» در سطرهایی نظیر: «از لب عطشان ببارانید و بارانی کنید». در غزل مدنظر، خود نمادی از عرفانگرایی است و نمادهایش نماد عرفان تشیع.
بیشک اگر معارف عرفانی شاعر مستقیم وارد اشعارش نشود و بتواند نگاه او را از این مقوله در شعر برتاباند، میتواند دست شعر خود را خالی نگذارد. امروزه خالی بودن شعرها از حرف و سخنی که از شعر برآمده باشد، یا از تخیل و عاطفه سرشار باشد، بسیار کم است. اگرچه کشفهای شاعرانه و شهودهای عارفانه در شعر نیز خود مقولهای است که از شاعران بزرگ برمیآید و شاعرانی که بزرگی در آنان در حال حال آزمون و خطاست.
در شعر نخست دفتر «دل صُراحی» از کرامات شعری خبری نیست اما در وجه زبانی و نوع پرداخت کلام، تفاوتهایی - هرچند اندک - را بین اشعار بهار صدرزاده و بسیاری از بانوان آیینیسرا میبینیم، خاصه که این شعر در ستایش امام هشتم(ع) است و اشتراکات زبانی و غیره نیز بین شاعران - در ظاهر - باید طبیعی باشد اما شاعر این دفتر، این تفاوتهای اندک را به این لحاظ نیز رعایت کرده است؛ خاصه در بیت اول که نقش اصلی را کلمات «تهران» و «خراسان» در آن بازی میکنند و تعبیر «خراسانی کردن هوای سرد تهران». شاید اگر همه ابیات با این نگاه و این تازگی پیش میرفت، این شعر در نوگرایی خود برتری مییافت، زیرا نوگرایی در شعر و تازگی در آن، فقط نو شدن و تازهگشتن نیست، بلکه این موضوع سبب استقلال شاعر در دستیابی به افقهای دستنیافته خواهد شد؛ یعنی همان وظیفه اصلی شاعری؛ وگرنه «صورت زیبا را به گل تشبیه کردن» را که همه میدانند.
در هر حال، بهار صدرزاده برای رسیدن به استقلال در شاعری، باید بسیار فراتر از ابیات زیر پرواز کند:
«خراسان کن هوای سرد تهران وجودم را
من از مهر نگاهت برنمیدارم سجودم را
اقامه میشود هر لحظه در روحم غزلهایی
که از بابالرضا میگیرم اذن هر ورودم را
ورودم را به صیقل دادن روحم در اعجازت
کبوتروار میبالم به شوکت هر صعودم را...»
شاعر این دفتر در شعر دوم کتاب، بازمیگردد به همان زبان معمول و مرسوم تکراری که اکثر شاعران در آن گرفتارند؛ یعنی همان زبان مشترک تکراری شاعرانی که حرکت تازهای نداشته و ندارند و مداوم در این دایره تکرار میشوند و جان مخاطبان شعر را با این همه تکرار – به جای تازهکردن - ملول میکنند. چون شاعر اگر بخواهد برای عامه مردم هم شعر بگوید، باید مثل باباطاهر شعرش تازه و نو باشد؛ نه اینگونه تکراری:
«ای آیهآیه ذکر لب خاص و عامها
سرچشمه صراحی والامقامها
جاری شده به یمن حضور تو روشنی
ای کوثر تمامی تام و تمامها...»
مثلا در بیت زیر نیز منهای تعابیر «صحن دل» و «مجسمکردن شوق و شوکت وصل» که این دو نیز در اشعار دیگر شاعران یافت میشود، تمام بیت زیر که به اندازه ۲ بیت است، چیزی جز حرفهای عادی و معمولی ندارد؛ چیزی جز حرفهایی که مردم عادی در گفتارهای خود بیان میکنند. آیا وظیفه شاعر فقط وزن دادن به اینگونه کلام است؛ حتی بیتزریق اندکروح عاطفی؟
«دلم از سنگ نیست آقاجان رنج بار فراق را کم کن
صحن دل را حریم دیدارت شوکت وصل را مجسم کن»
بهار صدرزاده در غزل «شعاع خورشید» نیز در نشان دادن بعد عرفانی عاشورا موفق نیست زیرا در شعر آگاهانه گفتن از آفات است؛ آفتی که زبان و بیان را نارسا میکند و لاجرم معنا و محتوا را؛ هرچند مفهوم را گاه به صورت غیرشعری و غیرشاعرانه بتواند برساند:
«بیوقفه باران بود عریان بود حیران بود
حال غریبی در سکوت بعد توفان بود
خون پیاپی با جمال عشق میآمیخت
جام جگر از جلوه باغ گلستان بود
هربار سوز تازهای از روم میانگیخت
در چشم زینب لحظهها آیینهبندان بود
از اتصال دیده با خورشید دریا گشت
وقتی خورشید از شعاع خویش پنهان بود
زیباترین تصویر تاریخ است اعجازش
آن سر که در چشمان خواهر عشق عریان بود»
این آفت بیشتر در 2 مصراع «جام جگر از جلوه باغ گلستان بود» و «وقتی که خورشید از شعاع خویش پنهان بود» و تعبیر «عریان بود» دیده میشود؛ تعابیری که شعریت زیر بار معناییاش کمر خم کرده است.
حال در کنار این همه، هنر بهار صدرزاده را که در آغاز از آن گفتیم، در شعرهایی نظیر «گنبد عشق» میبینیم؛ خاصه در غزلهایش؛ غزل و شعری که بلاغت و رساییِ خود را از زبان و نوع بیان و تعابیر نو و باتناسب خود به دست میآورد؛ ضمن اینکه چاشنی عرفانی را بر آن میافزاید. یعنی شاعر ضمن عادتزدایی زبانی و بیانی، معنا را نه تنها از دست نمیدهد، بلکه آن را عمیقتر و گستردهتر کرده و لاجرم زیباتر میکند؛ مثلا به جای اینکه بگوید: «کبوترم از حرم تو دانه برمیچیند» که تقریبا شاعرانه هم هست (بسیاری همین حد شاعرانگی در شعر را هم رعایت نمیکنند)، میگوید: «کبوترم پی دانه ببر دهان مرا» و بعد همین زبان به وی کمک کرده تا بلاغت شعرش را بالاتر ببرد و بگوید: «پر از نغمه کن بالهایم را» (که باز هم شاعرانه است)، تا اینکه بهدنبال زبانِ مصراع اول و با حذف به قرینه «بردن»، مصراعی زیباتر میسازد و میگوید: «و بالهای پر از نغمهی جهان مرا». این بلاغت کلامی در مسیر نوآوری، شاعر را در بیتهای بعدی نیز کمک کرده و به «غم خزان»ش میبرد و میرساندش به «حلقه حلقه فروغ کهشان مرا» و به «آهوی دوان». سخن از غزل «گنبد عشق» است که شاعر آن را برای امام هشتم(ع) سروده است؛ شعری از جمله شعرهایی آیینی که خالی از شعر و شعریت نیستند. یعنی هدف شعر و هدف شاعر از شعر گفتن جز این نباید باشد. شاعر باید محتوای عظیم و زیبا را با عظمت و زیبایی بیان کند؛ آن هم نه در حد نثر ادبی و نظم، بلکه در حد شعر، شعری سرشار از زبان و کشف و زیبایی؛ مثل شعر زیر؛ اگرچه نام شعر «گنبد عشق» و یکی دو بیتش تازه نیستند
و معمولیاند:
«کبوترم پی دانه ببر دهان مرا
و بالهای پر از نغمه جهان مرا
کبوترم پی جامی ز عالم بالا
ببر بهسوی خودت شوق آسمان مرا
چه بادهای غریبی تکاند روحم را
بده نسیم حیاتی غم خزان مرا
بکن مس دل ما را طلا چو گنبد خویش
که حلقه حلقه فروغ تو کهکشان مرا
به سلسله به تبسم به شعر بنوازند
مغنیانِ غریب و نقارهخوان مرا
من عاشقی که به شوق زیارت آمدهام
که بال و پر بدهی آهوی دوان مرا»
در بخش دوم «دل صُراحی» با 3-2 شعر نیمایی روبهروییم و بیش از 20 شعر سپید که شعرهای نیمایی بیشتر ساختگی و مصنوعی به نظر میرسند، یعنی از قافیهپردازیهاشان این تصنع فاش میشود:
«از خیالی که مرا میجوید
تا به سرمنزل بود
سطح صیقلزده بود و نبود
طرح مرطوب شبی از شبنم
جان جانانه ماه
سُکر دلدادگی و طرز نگاه
چه پریشان بود آه»
به قافیههای «قلم» و «شبنم»، خاصه ۳ قافیه «ماه» و «نگاه» و «آه» بنگرید و نیز آوردن «بود» و «نبود» در دو سطر چسبیده به هم (۲ کلمه شبیه این دو که همقافیه نیستند، به جای موسیقی، تبدیل به ضدموسیقی شده و ایحاد تنافر میکند). این مصنوع بودن آنجا بیشتر خود را نشان میدهد که شاعر ۳ قافیه را با فاصله کم و نزدیک به هم آورده است. در صورتی که قافیه اگر قرار است در شعر نیمایی بیاید، باید طبیعی بیاید و در تناسب با فاصلهای که کلیت و فرم و ساختار شعر تعیین میکند. در این صورت است که مخاطب موسیقی شعر نیمایی را درک میکند، نه به این صورت سطحی و شلخته که علاوه بر این، تحت تاثیر مستقیم شعر سهراب هم است و حتی از تعابیر اشعار سهراب هم نگذشته؛ تعابیری نظیر «لب ادراک» و «طرح مرطوب» و سطرهای مشابه شعر و زبان سهراب:
شعر نیمایی دیگر این دفتر که به بحر طویل میماند و شعرهای سپیدش نیز به نثر ادبی:
«دلم هوای نم باران کرده و عطر بسمالله
و دیوارهای کاهگلی که از قد من کوتاهتر باشند
و خورشید تا روشنایش مرا از جا بلند کند
تا صبح پیاله شرابم را با طعم نعنا درآمیزم....».