printlogo


کد خبر: 287388تاریخ: 1403/4/27 00:00
نگاهی به فیلم «فیوریوسا: حماسه مدمکس» اثر آخرالزمانی جدید جورج میلر
راز بقا!

بهراد رشوند: ساخته جدید جورج میلر، نمایشی اکشن به انضمام قصه‌ای تازه از دی‌ان‌ای سری فیلم‌های مدمکس است. داستان در حدود ۲۰ سال پیش از اتفاقات فیلم«مدمکس: جاده خشم» جریان دارد؛ پیش‌درآمدی برای اثر پیشین با روایتی مستقل از کاراکتر مکس و حول محور شخصیت فیوریوسا. ۴۰ سال پس از آخرالزمان، درون اتمسفر سرزمین مادران، جهان سبز، بهشت زمان، مکانی غنی از آب و درختان، جایی که فیوریوسای جوان با جدا کردن میوه‌ای از درخت، گویی بسان حوا از بهشت وقت تبعید شده‌ تا در کالبد پساآخرالزمانی فیلم در تنازع بقا به سر برده و نحوه شکل‌گیری پروتاگونیست قصه را به تصویر بکشد. صداها و موسیقی متن تیتراژ آغازین، تصویر تخریب درختان تحت تاثیر بمب اتم و سپس دیالوگ‌های پیش‌رو، نعل به نعل و با اندکی تفاوت از الگوریتم جاده خشم تبعیت می‌کند؛ عناصری که جورج میلر با به‌کارگیری آنها، تمهیدات لازم برای بیان ارتباط فیلم با اثر قبلی را فراهم کرده و وفادار نسبت به نسخه‌های پیشین و با پیروی از همان شاکله اکشن، اینک با فرم قصه‌گویی تازه، خمیره دنیای دست‌ساز خود را بسط می‌دهد. از دقایق ابتدایی آنچه مضاف بر جریان اکشن فیلم، مشهود و مشخص بوده، توجه بیش از پیش کارگردان نسبت به قصه و اثرگذاری پررنگ دیالوگ‌ در فیلمنامه است؛ ابزاری که برخلاف فیلم «مدمکس: جاده خشم» به دفعات متعددی از آن استفاده شده که در اینگونه داستان‌پردازی لازم و کارآمد است. یک ساعت نخست ماجرا علاوه بر صحنه‌های تعقیب و گریز جاده‌ای و تزریق هیجان مدمکسی به واسطه نبوغ میلر در خلق اکشن‌های آوانگارد و انحصاری، بر اصل قصه‌پردازی و تعریف سینمایی پایبند است. درست به همان اندازه که پالت زردرنگ و چشم‌نواز غالب بر قاب، دم از امضای فیلمسازی میلر می‌زند، به همان مقدار دیالوگ «ستاره‌ها پشت و پناهت» گیرا و فراخور توجه مخاطب واقع می‌شود. انسان‌هایی با شکل و شمایلی عجیب، ماشین‌های جنگی با طرح‌های متفاوت، سلاح‌های متمایز و اختلاط ادوار مختلف سیاره زمین، همان المان‌های همیشگی فیلم‌های مدمکس که اکنون با نوآمیختگی تخیل سازنده، به اهتمام حسی نوستالژی از زیبایی‌های تازگی تصاویر و قاب‌های جدید میلر پرده برمی‌دارد؛ میزانسن‌هایی که به‌مثابه یک تابلوی نقاشی با دکوپاژی حماسی، القاگر حس شورانگیز سینمای بصری می‌شوند و آنگاه که با سکوت مادر به هنگام شکنجه و خشم دختر از ملغمه شکل گرفته، حرکات دوربین و رقص نت‌های موسیقی، عواطف و احساسات بیننده را نشانه می‌رود، آنجاست که باید به تکریم چیره‌دستی کارگردان در آفرینش سکانس‌های به یادماندنی و هنر دنباله‌‌سازی از جهانی ساختگی‌، سر تعظیم فرود آورد و با دقت دوچندان به تماشای ساخته ۱۶۰ دقیقه‌ای‌اش نشست. همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، چرخش ماجرا بر مدار زندگی فیوریوسا است؛ زنی با ردی مشکی روی پیشانی، موهای تراشیده و دستی قطع‌شده که برای نخستین بار در «مد مکس: جاده خشم» معرفی می‌شود. تیپ رفتاری، انگیزه برای رستگاری و چگونگی شکل‌گیری این کاراکتر درست همان خرده جزئیاتی است که هوشمندانه در اثر قبلی پایه‌ریزی شده تا حال به شکلی اساسی به یکایک آنان پاسخ داده شود. شهر سیتادل، جوی جاودان و جان‌فدایانش فرصتی برای سرنوشت‌سازی شخصیت فیوریوسا جوان است. تماشای موقعیت مکانی و شخصیت‌های آشنا در فیلم قبل، خاطره‌بازی‌ دلچسبی ا‌ست با گذشته و یادآور وقایع جاده خشم. تمام نکات کاشته در قسمت قبل اعم از دست قطع‌شده فیوریوسا، علت انتخاب او به عنوان فرمانده سیتادل و دلایل طغیانش علیه نظام حاکم بر این شهر، در این دنباله به قامت فلاش‌بکی ۲ ساعته برداشت می‌شود. فیلم بر قحطی، طمع و هرگونه تلاش برای پیشتازی در غائله بقا تاکید دارد. چگونگی نقش بستن رنگ سرخ شرارت بر خلعت سپید شخصیت دمنتوس را یادآور شوید، یا آنجا که از گیسوان تراشیده فیوریوسا درختچه‌ای جان می‌گیرد، نحوه تبدیل شخصیت خاکستری قصه به یک ضدقهرمان و اتصال ناگسستنی انسان و طبیعت را با نمایی استعار‌ه‌ای تفسیر می‌کند و در نهایت کاشت دانه‌‌ای با نماد رستگاری‌ بر خاک پیکره آکنده از خشم و نفرت یک آنتاگونیست؛ یک فداکاری فرای انتقام و انتقامی سمبلیک و غیرقابل حدس در انتهای ماجرا. المان‌هایی که حساب‌شده و دقیق دست به دست هم داده تا نقطه انفصال فیلم با سایر اکشن‌های دم‌دستی، عاری از هرگونه فرم روایی و منطق عقلانی را رقم بزنند. یک اکشن قصه‌گو با صحنه‌های تماشایی و خط داستانی روان و سینمایی. جایی که گاه تنها یک دیالوگ حس و حال هیجان یک صحنه اکشن را تداعی می‌کند و یک سکانس پر زد و خورد، بیانگر شعری احساسی و عاشقانه است؛ نغمه‌ای که گاه خشم را تخلیه می‌کند، لحظه‌ای بر حس شوخ‌طبعی می‌افزاید و در نهایت امید و انگیزه‌ای برای بقا را شرح می‌دهد. بقا، جاودانگی و دوام درست همان واژگانی است که جرج میلر تمامیت معنای کلامش را از بر است. چه می‌خواهد به شکل فیلمی باشد برای تبیین این کلمات، چه درسی آموزنده برای آموزش دوام در صنعت سینما. او به خوبی رمز و راز جاودانگی در قلمرو پرده‌ نقره‌ای را می‌داند. آن زمان که سه‌گانه مدمکس را به تصویر کشید، کمتر کسی انتظارش را داشت با ساخت یک به اصطلاح ریبوت (بازآفرینی) استقبال بینندگانش را به همراه داشته باشد اما نه‌تنها آن اثر در بازپروری و خلق داستان جدید و جذب مخاطب همراه بود، بلکه بسیاری از منتقدان، «مدمکس: جاده خشم» را فیلمی به غایت کامل‌تر و جذاب‌تر از آن سه‌گانه قبلی قلمداد کردند. اینک میلر در آستانه ۸۰ سالگی، اسپین‌آفی بجا و برازنده‌ را برای جاده خشم خود تدارک می‌بیند و با آنکه فروش فیلم به مانند قبل با شکستی تجاری همراه می‌شود اما مهارت کم‌نظیر میلر در گسترش داستان جهان خود و همگام‌سازی تمام ابعاد در راستای پیشبرد سری آثار جدید دنیای مدمکس امری مبرهن است؛ پایانی مبهوت کننده که انتظارات از سبک اکشن را به نقطه‌ای والاتر سوق می‌دهد. فیلمی با موتوری پرسوخت که از لذت مبارزات جاده‌ای و نبردهای تن به تن سبقت می‌گیرد و ادامه‌دهنده مسیر طنین‌انداز بیابان فرانچایزی که بدون تبلیغات حاشیه‌ای، به دور از شوآف و خودنمایی، آرام و بی سر و صداهای اضافی، هر آنچه را دارد با محتوای متفاوت و فاکتورهای مولف در ژانر خود به اشتراک تماشاگر می‌گذارد. «فیوریوسا: حماسه مدمکس» از آن دست مصادیق امیدبخش سینما به شمار می‌رود، آنجا که جنب و جوش آدمک‌های ماجرا گره خورده به قصه‌ای پر مغز که با تفکر و ایجاد تامل ذهنی همراه است؛ آینه‌ای تمام‌قد از روح و جان فناناپذیر قصه، تصویر و هنر، این جادوی بی‌حد و مرز.


Page Generated in 0/0055 sec