printlogo


کد خبر: 287469تاریخ: 1403/4/30 00:00
تحلیلی بر وقایع 30 تیر و اشتباهات مصدق در یک سال منتهی به کودتای 28 مرداد
رویگردان از مردم

در هفتاد و دومین سالروز قیام 30 تیر 1331 نگاهی دوباره خواهیم داشت به وقایع آن قیام و تحولاتی که پس از آن تا کودتای 28 مرداد رخ داد. آنچه مسلم است اینکه در 30 تیر جمعیت عظیمی به رهبری آیت‌الله کاشانی به میدان می‌آیند و مانع برکناری مصدق می‌شوند اما سوال این است: این جمعیت یک سال و یک ماه بعد در اثنای کودتای 28 مرداد کجا بودند و چرا به میدان نیامدند؟ عوامل پیروزی نهضتی مانند ملی شدن نفت چه بود و کسانی که در پیروزی نقش‌آفرین بودند، چه کسانی بودند؟ عوامل شقاق و اختلاف و عوامل شکست نهضت چه بود؟
همان‌طور که آیت‌الله کاشانی در 30 تیر از مصدق حمایت کرد و مصدق را بازگرداند، این جریان مذهبی بود که با حمایت خود باعث شد ملی شدن نفت به سرانجام برسد اما جریان مذهبی وقتی اقدام‌های مصدق را پس از 30 تیر دید و آنچه علیه اسلام، روحانیت و جریان‌های مذهبی مخصوصا از اوایل مرداد ۳۱ تا ۲۸ مرداد ۳۲ گذشت را ملاحظه کرد، دیگر از حمایت او دست کشید که در نهایت عدم حمایت مردم از مصدق به کودتای آمریکایی - انگلیسی ۲۸ مرداد منجر شد لذا اشتباهات مصدق در طول یک سال پس از قیام 30 تیر، منجر به عدم حمایت مردم از وی شد، اگرچه نقش آمریکا و انگلیس، نقش نفوذی‌ها، نقش حزب توده و نقش دربار را نیز در کودتا نباید نادیده گرفت.
به بهانه سالگرد سی‌ام تیر، یادداشت شفاهی استاد قاسم تبریزی، تاریخ‌پژوه درباره حوادث 30 تیر و وقایع یک سال منتهی به کودتای 28 مرداد را در ادامه می‌خوانید.
***
شرح ماجرا
قاسم تبریزی/ تاریخ‌پژوه: برای روشن شدن قیام 30 تیر و روند بعدی آن با یک مقدمه کوتاه بحث را شروع می‌کنیم.
نهضت ملی شدن صنعت نفت علیه استعمار انگلیس و دربار پهلوی از سال 1327 شروع شد. در این حرکت دو جریان اسلامی و ملی با هم وارد میدان مبارزه شدند. روند حرکت طی 3 سال ابعاد گسترده‌ای به خود گرفت و بخش عمده‌ای از جریان‌ها و شخصیت‌های اسلامی و حتی 3 نفر از مراجع به میدان مبارزه آمدند. در این ۳ سال منبر‌ها هم علیه دربار و انگلستان بود. 
اما در عرصه سیاسی 3 مانع عمده بر سر راه نهضت ملی شدن صنعت نفت وجود داشت که یکی عبدالحسین هژیر بود. او که در انتخابات خیانت کرده بود و در دربار توطئه می‌کرد، به دست فداییان اسلام به قتل رسید. پس از این اتفاق، بلافاصله حکومت نظامی و دولت نظامی رزم‌آرا برای سرکوب نهضت ملی شدن صنعت نفت به میدان آمد که او هم توسط فداییان اسلام از سر راه برداشته شد. بلافاصله مجلس - با آنکه بیشتر نمایندگانش از چهره‌های درباری بودند - به واسطه فشار جامعه، لایحه ملی شدن صنعت نفت را به تصویب رساند اما دربار، حسین علا از اعضای لژ بیداری را برای تهدید و شکست نهضت، به نخست‌وزیری رساند که او توسط حجت‌الاسلام سیدمجتبی نواب صفوی برکنار شد. نواب برای علا نوشت جایگاه صدارت جامعه اسلامی درخور تو نیست و اگر کنار نروی به سرنوشت آن دو نفر گرفتار می‌شوی. 
بلافاصله در مجلس شانزدهم بحث بر این شد که چه کسی نخست‌وزیر باشد. بین کاندیداهای نخست‌وزیری در آن زمان، محمد مصدق - با توجه به اینکه از سال 22 تا 30 در عرصه سیاسی خود را نشان داده بود - گزینه مناسبی بود لذا شاه و مجلس مجبور شدند نخست‌وزیری مصدق را قبول کنند. به هر ترتیب اردیبهشت 30 مصدق به نخست‌وزیری رسید. 
* شکاف اول نهضت
اما ناگهان یک ماه بعد، رهبر فداییان اسلام دستگیر شد و 20 ماه به زندان مصدق افتاد. یعنی نواب از خرداد ۱۳۳۰ تا بهمن 31 در زندان بود، بدون اینکه جرم خاصی داشته باشد. به رغم تذکرات آیت‌الله کاشانی و دیگران، مصدق حاضر به آزادی او نشد. این مساله باعث شکاف اول در جریان نهضت شد و حتی برخی اعضای فداییان اسلام که مرتب به آیت‌الله کاشانی فشار می‌آوردند که نواب باید آزاد شود، ایشان را متهم کردند که او برای زندانی کردن نواب با مصدق همکاری و همدستی دارد.
در آن شرایط، جامعه در حال تحول بود و توصیه آیت‌الله کاشانی این بود که سکوت و وحدت حفظ شود چراکه ما در حال مبارزه با انگلیس هستیم. 
دولت روند حرکت را ادامه داد و به رغم مشکلات اما مردم کمک دولت بودند و وحدت وجود داشت. 
* جرقه قیام 30 تیر
26 تیر مصدق بدون مشورت با آیت‌الله کاشانی و اعضای دولت و جبهه ملی با شاه دیدار  و درخواست اختیارات بیشتر خصوصا مدیریت ارتش را مطرح کرد اما شاه این درخواست را قبول نکرد و مصدق استعفا کرد و در خانه خود را به روی همه بست. بلافاصله آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها قوام‌السلطنه را به عنوان نخست‌وزیر وارد میدان کردند. او در سخنرانی خود گفت سیاست را کشتی‌بان دیگری آمد و بساط نهضت ملی شدن نفت باید برداشته شود. او ادعا کرد با آن کسانی که دین را ابزار سیاست قرار دادند برخورد می‌شود که منظور او آیت‌الله کاشانی بود. 
آیت‌لله کاشانی با بیانیه‌ای اعلام کرد قوام مفسد است و باید برکنار شود و او عامل بیگانه است. ایشان تاکید داشت اگر قوام کنار نرود من حرکت انقلاب را با حضور و رهبری خودم، متوجه دربار می‌کنم. ایشان مضافا مصاحبه‌ای کرد و گفت ارتش حق ورود به این عرصه را ندارد و اگر ارتش وارد این قضیه شود هم مجازات دنیوی دارند و هم اخروی.
آیت‌الله کاشانی 48 ساعت به شاه فرصت داد قوام را برکنار کند و مصدق بر سر کار بیاید. قوام به صورت پنهان علی امینی را نزد آیت‌الله کاشانی فرستاد و به او پشنهاد داد در ازای انتخاب 5 یا 6 نفر از وزرا سکوت کند. ایشان قبول نکرد و قوام دستور دستگیری آیت‌الله کاشانی را داد. آیت‌الله کاشانی اعلام انقلاب کرد و در سراسر مملکت علیه دولت قوام تظاهرات شد. 
برخی مسؤولان آن زمان در ارتش و شهربانی به روی مردم آتش گشودند و عده‌ای را مصدوم کردند و به شهادت رساندند اما نهایتا شاه مجبور شد قوام را برکنار کند و دوباره مصدق را بر صدارت بنشاند. 
به این ترتیب مصدق به نخست وزیری بازگشت و آیت‌الله کاشانی در بیانیه‌ای چند خواسته را مطرح کرد. اول اینکه ایشان خواهان محاکمه و مصادره اموال قوام شد، دوم بر مجازات جنایتکاران که مردم را به شهادت رساندند تاکید کرد و سوم اینکه گفت روند مبارزه با انگلیس باید ادامه یابد و افرادی که در قضیه 30 تیر جنایت کرده بودند و مصدق دوباره به آنها مسؤولیت داده بود، باید برکنار شوند.
* شکاف دوم نهضت
اینجا شکاف دوم در نهضت پدید می‌آید و مصدق به آیت‌الله کاشانی پیام می‌دهد اگر من نخست‌وزیر هستم باید خود انتخاب کنم و خود اداره کنم، در غیر این صورت شما بیایید و مسؤولیت را به دست بگیرید و من کنار می‌روم. آیت‌الله کاشانی طبق روش خود، کنار کشید و سکوت کرد. حتی ایشان کنفرانس نهضت‌های اسلامی را که می‌خواست در تهران برگزار کند – با وجود اینکه از افراد دعوت به عمل آورده بود- لغو کرد، چراکه مصدق با این کنفرانس مخالفت کرده بود. 
در همین حین نمایندگان مجلس بویژه فراکسیون جبهه ملی از آیت‌الله کاشانی درخواست کردند ریاست مجلس را قبول کند. او گفت ریاست مجلس برای من شأنی ندارد. شاید این پیشنهاد توطئه‌ای بود که آیت‌الله کاشانی را در جایگاهی در برابر مصدق قرار دهد.
در هر صورت ایشان این پیشنهاد را قبول کرد و نمایندگان مجلس ایشان را به ریاست مجلس پذیرفتند و مجلس روند کار خود را ادامه داد. 
* شکاف سوم نهضت
پس از این بود که دکتر مصدق از مجلس درخواست 6 ماه اجازه تدوین و تصویب لوایح در دولت را کرد که این برخلاف قانون اساسی بود. آیت‌الله کاشانی در مقابل این درخواست گفت این امر خلاف قانون است و در حقیقت این کار به معنی تعطیل شدن مجلس است و دولت حق ندارد خودش لایحه تصویب کند. از اینجا شکاف سوم آغاز می‌شود و جبهه ملی و جریانات مربوط به آن، علیه آیت‌الله کاشانی شروع به هجمه کردند که چرا ایشان مطیع مصدق نیست. 
مطبوعات جبهه ملی علیه آیت‌الله کاشانی به صورت وسیع شروع به تبلیغات می‌کنند و کار را تا جایی پیش می‌برند که حتی مطرح می‌کنند کاشانی وابسته به دربار و انگلیس است! روزنامه باختر امروز و نشریات دولتی در این قضیه گوی سبقت را از دیگران ربودند و جو جامعه را مسموم کردند. به حدی که در روزنامه باختر امروز و جبهه ملی کاریکاتوری از آیت‌الله کاشانی چاپ کردند که بر پیشانی یا عمامه ایشان آرم انگلیس بود. لذا آیت‌الله کاشانی از سوی جبهه ملی ترور شخصیت شد تا جایی که روحانیت و جریان‌های اسلامی به تدریج خود را کنار کشیدند و 5 تن از مراجع نجف از جمله آیت‌الله کاشف‌الغطا و آیت‌الله سیدمحمود شاهرودی  بیانیه‌ای دادند که در ایران چه می‌گذرد و چرا به یک مجتهد جامع‌الشرایط اسائه ادب می‌شود؟ لذا جو بسیار مسموم شد. 
9 اسفند شاه با یک ترفند و حرکت مزورانه اعلام کرد می‌خواهد از راه زمینی مملکت را ترک کند. یعنی از تهران به کرج رفته و از راه قزوین و همدان و کرمانشاه راهی خارج از کشور شود. در آن جو اگر او زمینی حرکت می‌کرد کشتار و اغتشاش بخش غرب کشور را فرا می‌گرفت لذا احتمال می‌رود این از برنامه‌های سیا و اینتلیجنت سرویس باشد لذا در این قضیه آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله کاشانی از شاه خواستند از این حرکت خودداری کند. 
این اقدام آیت‌الله کاشانی ابزاری شد که جبهه ملی و دولت، علیه ایشان و روحانیت به یک جنگ روانی دست بزنند. در صورتی که در همان 9 اسفند مصدق مشغول مذاکره با شاه بود ولی هیچ‌گاه نگفت در این مذاکره چه گفت و به کجا رسید.
* شکاف چهارم و شکست نهضت
اما شکاف چهارم در نهضت در 1332 شروع شد. روند اختلافات به حدی گسترده و وسیع شد که نه تنها در مطبوعات، بلکه حتی در مجالس روضه‌خوانی هم به آیت‌الله کاشانی تعرض می‌شد. حتی علیه ایشان تظاهرات می‌شد، برخی در خانه ایشان را می‌شکستند و وارد خانه ایشان می‌شدند و علیه ایشان شعار‌های تند می‌دادند. 
در این حین توسط دولت مصدق، برخی روحانیون مانند شیخ محمد تهرانی دستگیر شدند. او را ماه رمضان در خرداد ماه از منبر پایین کشیدند و به زندان بردند. آیت‌الله شریف‌رازی را تبعید کردند و یک نوع ارعاب در روحانیت به‌وجود آوردند. البته یک کار مزورانه کردند و گفتند هر کس به آیت‌الله‌العظمی بروجردی توهین کند مجازات می‌شود. در حالی که در همان موقع روحانیون دیگر زیر ضربه تبلیغات جبهه ملی بودند.
در این روند، مصدق متاسفانه حرکات منفی را آغاز کرد. نخستین حرکت منفی او اعلام رفراندوم بود. نکته این است که در مملکتی که مجلس و حکومت بر سر کار است، نخست‌وزیر حق رفراندوم ندارد و این خلاف قانون اساسی است و ثانیا کسی که می‌خواهد رفراندوم کند اول اعلام می‌کند حکومت بعدی چیست؟ آیا مصدق می‌خواست شاه شود؟ می‌خواست رئیس‌جمهور شود؟ می‌خواست یک حکومت دموکراتیک یا ملی یا ناسیونالیستی تشکیل دهد؟  لذا بدون اعلام این مساله رفراندوم خلاف قانون اساسی بود و آیت‌الله کاشانی و بسیاری از سیاسیون مخالفت خود را با رفراندوم اعلام کردند.
خطای دوم مصدق هم تعطیلی مجلس شورای ملی بود. مصدق حق تعطیلی مجلس را نداشت، چون مجلس بالاتر از نخست‌وزیر است و این مجلس شورای ملی بود که از مصدق در برابر شاه دفاع و او را تایید کرد و هیات دولت او را حمایت کرد. 
نکته‌ای که در این باره باید گفت اینکه آبان 1328 مجلس سوم موسسان توسط شاه تاسیس شد و اختیارات شاه را بالا برد که در نبود مجلس، شاه می‌تواند نخست‌وزیر را انتخاب کند. آیا مصدق این را می‌دانست یا نمی‌دانست؟ آن زمان بسیاری از علما از جمله آیت‌الله‌العظمی بروجردی، امام خمینی، آیت‌الله کمالوند و آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی اعلام خطر کردند که شاه دارد به قانون اساسی دستبرد می‌زند، البته مصدق در این مساله سکوت کرده بود و چیزی نگفت حتی جبهه ملی هم هیچگونه عکس‌العملی نشان نداد.
آیا مصدق از این امر مطلع نبود؟ یا غفلت کرد؟ یا به او القا کردند؟ یا به تعبیری می‌خواست قهرمانانه کنار برود؟ تحلیل این قضیه بماند برای بعد.
به هر ترتیب مصدق مجلس را منحل کرد و بلافاصله شاه با مدیریت و رهبری کرمیت روزولت و آن لمبتون از سازمان سیا و اینتلیجنت سرویس که رهبری مقدمات کودتا و جنگ روانی و اختلاف‌انگیزی را شروع کرده بودند، مساله نخست‌وزیری زاهدی را مطرح کرد.  زاهدی در نهضت جنگل و در جنوب جنایات بسیاری مرتکب شده بود و رضاخان ثانی بود. به هر صورت او را انتخاب کردند و مقدمات کودتا در 28 مرداد شروع شد.
آنچه شکست خورد نهضت ملی شدن صنعت نفت بود. آنچه شکست خورد مبارزه ضداستعماری ملت بود و آنچه رخ داد به یأس کشاندن جامعه بود.  ملت از سال 27 به مدت 5 سال در صحنه بود و مبارزه کرد و خون داد و مشکلاتی را تحمل کرد و حتی در دوره محاصره اقتصادی به دولت کمک مالی کرد اما در نهایت نهضت شکست خورد.
***
نقد و نظر
در اینجا می‌توان در چند بخش موضوع را نقد و بررسی و نکاتی را درباره تجربیات تلخ تاریخی و چرایی کودتا مطرح کرد. 
1- توجه به حرکت استعماری انگلیس و آمریکا: درست بعد از قتل رزم‌آرا و تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت، آمریکا و انگلیس در یک جبهه قرار گرفتند و شروع به ایجاد تفرقه در متن جامعه کردند، بویژه اینکه هرکدام از اینها در احزاب و مطبوعات یا در میان رجال سیاسی، نفوذی‌هایی داشتند.
2- خوش‌بینی مفرط مصدق و جبهه ملی نسبت به آمریکا: تحلیل مصدق این بود که آمریکا دموکرات و طرفدار آزادی و مدافع ملت‌هاست و استعمارگر نیست. بیماری مزمن خوش‌بینی به آمریکا، در جبهه ملی و رهبران آن تا مقطع پیروزی انقلاب وجود داشت و آنها همواره بر این باور بودند که آزادی و سرنوشت ایران در آمریکا رقم می‌خورد. بسته به اینکه جمهوری‌خواهان به روی کار می‌آیند یا دموکرات‌ها، ما باید سیاست صبر و انتظار را داشته باشیم. متاسفانه حتی بعد از کودتا و بعد از مسائلی که سال‌های 40 تا 43 مانند تصویب کاپیتولاسیون و... پیش آمد، همچنان این تحلیل را داشت.
مشکل جامعه ما این است که هم سیاستمداران و هم مطبوعات درک صحیحی از استعمار ندارند. در حقیقت باید گفت استعمار را نمی‌شناسند یا برای آنها شناخت استعمار مهم نیست. وقتی وارد کار می‌شوند، یا فریب لبخندها و ظاهر‌سازی غربی‌ها را می‌خورند یا در برابر غربی‌ها منفعل می‌شوند. در نهضت ملی شدن نفت ما این مساله را در برخی از رجال سیاسی و دولتمردان دیدیم. ما در مشروطه هم این مشکل را داشتیم.
3- وجود عوامل نفوذی در جبهه ملی: چه سلطنت‌طلبان و چه آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها در جبهه ملی عوامل نفوذی داشتند. احمد متین‌دفتری وابسته به انگلیس بود و زمان رضاخان نخست‌وزیر بود. عبدالعلی لطفی وابسته به رضاخان و دربار بود و در قصه واقعه گوهرشاد و قتل‌عام مردم نقش داشت. اسناد آن در سازمان استاد ملی وجود دارد و من آنها را مطالعه کرده‌ام. باقر کاظمی که در جبهه ملی بود و وزیر شد، از عوامل رضاخان و محمدرضا بود. عجیب بود که او همیشه وزیر و سیاستمدار بود و در این قضایا در راس جبهه ملی قرار گرفت. طبق اسنادی که از آقای اللهیار صالح منتشر شده او تا سال 56 مدافع آمریکایی‌ها بوده است. اسناد لانه جاسوسی هم نشان می‌دهد شاپور بختیار از آذر 1331 به آمریکایی‌ها وصل است و به آنها گزارش می‌دهد. همانطور که امیرانتظام در دولت موقت به آمریکایی‌ها گزارش می‌داد.
4- توطئه و ایجاد ناامنی: نکته دیگر توطئه‌ها و ناامنی‌هایی است که حزب پان ایرانسیت و حزب سومکا و حزب توده به وجود می‌آوردند. اینها در جامعه همیشه با هم می‌جنگیدند و آرامش و امنیت را از بین می‌بردند. آنها عمدتا درگیری به وجود می‌آوردند و ذهن جامعه را از مبارزه با آمریکا و انگلیس و بحث نهضت ملی و وحدت ملی منحرف می‌کردند.
5- نقش مخرب برخی مطبوعات: عمدتا مطبوعات ما یک بیماری مزمن و مسری هم در دوران مشروطه و هم در سال‌های 1300 تا 20 تا 32 و هم دوره انقلاب داشتند که به اختلافات دامن می‌زد. مشکل مطبوعات این بود که در جهت آگاهی و رشد سیاسی جامعه حرکت نمی‌کردند، بلکه تحریک سیاسی می‌کردند. مطبوعات وابسته که جای خود دارد اما جریانات دیگری هم که فرصت‌طلب بودند، درگیری‌هایی در جامعه ایجاد می‌کردند لذا نقش مطبوعات در دامن زدن به اختلافات و ایفای نقش علیه شخصیت‌های مذهبی، قابل توجه است.
6- نقش مخرب برخی سیاستمداران درباری: اینها هم در این قضایا در پشت پرده و گاهی به صورت آشکارا کارشکنی می‌کردند که عمدتا بعد از کودتا به میدان آمدند. مثلا علی امینی که وابسته به سیاست آمریکا بود، شادمان و افراد دیگری امثال اینها که همه وزیر شدند و تا پایان دوره پهلوی می‌توان ردپای اینها را پیدا کرد.
7- مایوس شدن مردم از روند نهضت و گسترش اختلاف: یکی از شیوه‌های دشمن ایجاد یأس و ناامیدی است. تردید در اصل نهضت و بی‌فایده بودن این حرکت مساله‌ای بود که بوی یأس از آن به مشام می‌رسید و ردپای آمریکایی‌ها و استعمار در برجسته کردن آن مشخص است. 
8- از میان رفتن امنیت و آزادی در جامعه: جو درگیری و اختناق و اغتشاش در آن زمان در جامعه بالا بود. حزب توده هر روز یک تظاهرات یا اعتصاب راه می‌انداخت و از حقوق دهقان و حقوق کارگر سخن می‌گفت. دولت در تحریم اقتصادی بود و نفت ما را نمی‌خریدند. دارایی‌های ایران در بانک‌های خارجی را نمی‌دادند و دولت در پرداخت حقوق مردم مشکل داشت اما از آن طرف تظاهرات و اغتشاشات و از بین بردن آرامش جامعه را شاهد هستیم.
9- فعال شدن سفارت آمریکا و برخی سفارتخانه‌های غربی: شاپور ریپورتر عامل اصلی انگلیس از سال‌ 24 به بعد بود. پدرش از 1272 فعال بود که در کودتای سوم اسفند نقش تعیین‌کننده داشت. شاپور ریپورتر از سال 24 در سفارت آمریکا برای انگلیسی‌ها کار می‌کرد. 
به طور کلی سفارتخانه‌ها نقش فعالی داشتند، بویژه اینکه برخوردهای سفیر آمریکا با نخست‌وزیر تحقیرآمیز بود. مشکل دکتر مصدق این بود که برای مصالحه با انگلیس، آمریکایی‌ها را منجی یا وکیل مدافع کرد اما این در حالی بود که آمریکایی‌ها در کنار انگلیسی‌ها قرار گرفتند. با اینکه مصدق مکرر جلسات طولانی با سفیر آمریکا داشت اما آنها می‌گفتند شما باید حق و حقوق انگلیسی‌ها را برآورده کنید و تا این کار را نکنید ما از شما حمایت نمی‌کنیم.
10- جنگ روانی و تحریم: از سوی تمام اروپایی‌ها یک جنگ روانی، همچنین تحریم علیه ما شکل گرفت. حتی اتحاد جماهیر شوروی که 11 تن طلا به ما بدهکار بود، حاضر نشد این بدهی را به مصدق بدهد. بعد از اینکه کودتا انجام شد، شوروی این بدهی را به دولت زاهدی داد. 
لذا دشمن‌شناسی و استعمار‌شناسی بسیار مهم است. اگر سیاستمدار تاریخ نداند خطاها را تکرار می‌کند. اگر رهبران نهضت ملی شدن نفت از وقایع و حوادث مشروطه عبرت گرفته بودند بسیاری از خطاها را مرتکب نمی‌شدند. مورخ هم اگر سیاست نداند نمی‌تواند تاریخ را تحلیل کند. به تعبیر آیت‌الله مدرس علم تاریخ و سیاست لازم و ملزوم یکدیگرند.
11- چشمداشت مصدق به رئیس‌جمهور آمریکا: همانطور که سفیر آمریکا مصدق را تحقیر می‌کرد رئیس‌جمهور آمریکا هم به بهانه اینکه در ایران کمونیسم در حال پیروز شدن است، از کمک به ایران امتناع می‌کرد. این در حالی است که در ایران کمونیسم جدی نبود، بلکه جریان حزب توده هم همان جریان انگلیسی بود. اگرچه اتحاد جماهیر شوروی به دنبال شکست نهضت بود اما جریان حزب توده جریانی انگلیسی بود. در این باره ما توده‌ای‌های نفتی را داریم که برخی از آنها بعدها در کنار اسدالله علم و دربار پهلوی دیده می‌شوند.
12- نقش‌آفرینی ۲ سازمان جاسوسی سیا و اینتلیجنت سرویس: این ۲ سازمان جاسوسی با برنامه حساب‌شده سیاسی، فکری، تبلیغاتی و نظامی نقش‌آفرینی کردند. اینها بعد از قتل رزم‌آرا شروع به جریان‌سازی و گسترش اختلافات کردند. اغتشاشات شکل گرفت و مصدق توان مدیریت نداشت و بویژه اینکه اختلاف در درون جبهه ملی هم گسترش یافت. مثلا بسیاری از یاران مصدق و حتی نمایندگان مخالف انحلال مجلس بودند. نخست‌وزیر اینها را یکی یکی به خانه خود دعوت می‌کرد و از آنها امضا می‌گرفت و مجبور به استعفا می‌کرد. در این جریان خلیل ملکی به مصدق گفته بود این راهی که تو می‌روی به جهنم ختم می‌شود اما ما با تو در حال آمدن به جهنم هستیم. برخی وزرای مصدق هم به او تذکر می‌دادند اما به دلیل روحیه‌ای که مصدق داشت، به این توصیه‌ها توجه نکرد.
***
فرجام سخن
ما اینجا فقط مساله مصدق و جبهه ملی را نباید برجسته کنیم. اینها یا درک و ‌شناختی از استعمار نداشتند یا وابسته بودند. آنچه مهم است اینکه استعمار غرب در ایران جنایت کرد. کودتای 28 مرداد یک روز نبود، بلکه 25 سال طول کشید و ملت ما 25 سال زیر ضربه و لگد آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها بود لذا آنچه آسیب دید ملت و نهضت ملی شدن نفت بود. کودتا را آمریکایی‌ها برای سلطه انجام دادند و انگلیسی‌ها می‌خواستند شریان نفت در اختیارشان باشد.
نکته دیگر اینکه در سطوح رهبری نهضت میان ۲ رهبر سیاسی و مذهبی اختلاف به وجود آمد و این اختلاف به دلیل قانون‌شکنی دکتر مصدق و خودمحوری او پدید آمد.
اما مردمی که 30 تیر سینه خود را سپر کردند و شهید و زخمی دادند و مقاومت کردند، آن مردم را چه کسی به میدان آورد؟ چگونه به میدان آورد و چگونه رهبری کرد؟ این مردم در مقطع کودتای 28 مرداد کجا بودند؟ وقتی مردم را از صحنه خارج کردند طبیعی است دولت صرفا با 2000 لمپن سقوط کند. نکته این است که دولتی که با 2000 لمپن سقوط کند اصلا دولت نیست.
آنچه درباره 30 تیر باید مطرح کرد این است که قدرت وحدت و حرکت ملت ما بود که در وحدت عمومی، استعمار و عوامل آن را شکست داد و حتی فردی مثل قوام را منزوی کرد و بر سازمان‌های جاسوسی پیروز شد اما غفلت‌ها، اختلاف‌ها و ندانم‌کاری‌ها و حرکت‌های نادرست، دوباره جامعه را به زیر سلطه استعمار آمریکا و انگلیس برد. 
اشتباهات مصدق و جبهه ملی در یک سال منتهی به کودتا و رویگردانی آنها از مردم باعث شد دستاوردهای نهضت از بین برود اما در همه اینها باید این نکته را مورد توجه داد که دشمن اصلی آمریکا و انگلیس هستند، چه مصدق فریب خورده باشد و چه بر اثر سطحی نگری مرتکب اشتباه شده باشد، اینجا آمریکا و انگلیس نباید فراموش شود. جنایت را انگلیس و آمریکا انجام دادند که 25 سال جامعه را به زنجیر کشیدند. از اینجا باید تجربه بگیریم که در این دوران باید چه کنیم و اسلحه ما به طرف دشمن باشد. مصدق مسیر سلطه را برای دشمن باز کرد اما عوامل دشمن را هم نباید نادیده گرفت. ریشه مشکلات استعمار است. استعمار یا از غفلت و جهل استفاده می‌کند یا از مزدورهایش. اگر جامعه آگاهی داشته باشد هم مزدورها را تنبیه می‌کند و هم غافلان را یا از کار برکنار  یا آنها را آگاه می‌کند.

 


Page Generated in 0/0065 sec