printlogo


کد خبر: 287512تاریخ: 1403/5/1 00:00
نگاهی به فیلم «بیبدن» که این روزها در حال اکران آنلاین است
سوژه قوی فیلمنامه ضعیف

گروه فرهنگ و هنر: طرح فیلم بیبدن یا در فرم تبلیغاتی‌اش «بیبدن»، خَلقا، خُلقا و منطقا همان فیلم «علفزار» (کاظم دانشی) است. با همان جنس آغاز، همان مدل کشش، همان سوژه‌های نایافته و دیریافته و همان التهاب ولی با پایانی بهتر از نسخه اصلی خود. جالب آنکه کاظم دانشی خودش سوژه‌ها را از لای پرونده‌های قوه‌قضائیه بیرون کشیده، خودش فیلم را نوشته، خودش مجوز و تایید ساختش را از قوه گرفته، خودش بازیگردانی کرده ولی خودش در پشت دوربین به عنوان «کارگردان» ننشسته است و همین نکته کوچک کلید ضعف‌های فیلم در روایت و تنه اصلی آن است. گویا دانشی، هم نخواسته زحمت فیلمنامه، سوژه و مجوزش به باد برود، هم نخواسته «علفزار» را دوباره تجربه کند. هم برای هدایت تیم بازیگری قدر فیلم وسوسه شده، هم نخواسته دردسر دکوپاژ و تدوین را به جان بخرد. نتیجه اینکه اگر - و تنها اگر - بتوانیم فیلم را بدون «کاظم دانشی» تصور کنیم، یک موفقیت بزرگ و کم‌نظیر برای کارگردانش در نخستین فیلم است.
«بیبدن» مصداقی است بر آن دسته از فیلم‌هایی که مجذوب ایده می‌شوند و در فرآیند تعجیل برای رسیدن به نسخه نهایی فیلمنامه و فیلم، از کیفیت‌های داستان‌پردازی و اجرا و کارگردانی نسبتا غافل می‌مانند و تمام پتانسیل‌های‌شان آزاد نمی‌شود. سال‌هاست ضعف در مرحله فیلمنامه‌نویسی گریبان سینمای ما را گرفته و سال‌هاست بسیاری از صاحبنظران این مساله را چشم اسفندیار تولیدات تصویری ایران می‌دانند. در این مسیر برخی فیلمنامه‌نویسان برای نزدیک شدن به ایده‌هایی جذاب و پرکشش از یک سو و سراغ گرفتن از مسائل قابل لمس برای مخاطب سینما، سراغ نگارش فیلمنامه بر اساس رخدادها و پرونده‌های قضایی واقعی رفته‌اند. این مساله به خودی خود بسیار نیکو است، چرا که بخش بزرگی از تولیدات سینمایی موفق در جهان هم بر مبنای اقتباس از یک کتاب یا برداشتی از یک پرونده یا رخداد واقعی تولید می‌شوند. آنها به این نتیجه رسیده‌اند که تمام قصه‌های دنیا در ذهن یکی دو نویسنده نیست و باید چشم باز کرد و از قصه‌ها و رخدادهای پرکششی که هر روز کنارمان رخ می‌دهد، بهره برد.
در واقع لازم نیست همواره چرخ را از نو اختراع کنیم. کاظم دانشی یکی از استعدادهای نوظهور در سینمای ایران است که با نگارش و ساخت فیلمنامه «علفزار» سری در سرها درآورد و در جشنواره چهل و دوم فجر، نویسنده فیلمنامه یکی از پرسروصداترین فیلم‌های جشنواره بود. «بیبدن» به ‌رغم تکذیب خود نویسنده، بر اساس یک پرونده واقعی قضایی به نگارش درآمده است؛ پرونده قتل یک دختر توسط دوست‌پسرش و از بین بردن جسد او؛ جسدی که هیچ وقت پیدا نشد و حکمی که دال بر تمام شواهد قاتل بودن پسر را تایید می‌کرد و اعدامی که پس از سال‌ها کش و قوس سرانجام رخ داد.
فیلم به وضوح مساله اعدام کردن یا نکردن قاتل، قصاص کردن یا نکردن، بخشیدن یا نبخشیدن محکوم به اعدام و دشواری‌های صدور حکم قطعی درباره قتل و البته شیوه مواجهه خانواده و بستگان محکوم به قتل و مقتول را هدف گرفته است. طبیعتا این چیدمان به خودی خود پرکشش است و پرتنش اما سوال این است: آیا نگارش یک فیلمنامه بر اساس یک رخداد واقعی، نویسنده را از پرداختن به ساختار و جزئیات در نگارش فیلمنامه بی‌نیاز می‌کند؟ ارزش افزوده‌ای که نگارش فیلمنامه برای رخداد واقعی به همراه دارد چیست؟ آیا نباید فیلمنامه هسته اصلی داستان واقعی را شناسایی و آن را به شکلی واضح و منسجم پرداخت کند و به روایت آن بپردازد؟ یک قتل رخ داده و یک جسد مفقود شده و یک پسر نوجوان به قتل محکوم شده است؛ حال کشمکش این است: او قاتل است یا نیست و اگر هست، با عفو روبه‌رو می‌شود یا نمی‌شود؟ پس در این بین ماجرای اثبات قاتل بودن یا نبودن یا در نهایت مورد عفو قرار گرفتن یا نگرفتن، هسته اصلی قصه است. از سوی دیگر پرداختن به خانواده‌های قاتل و مقتول می‌تواند یک رگه داستانی دیگر باشد. یعنی پرداختن به شیوه زیست و تربیت آنها که در نهایت منجر به رشد پسر و دختری شده که حالا یکی‌شان قاتل است و دیگری مقتول. از سوی دیگر رگه اعتراض به صدور حکم اعدام و زیر سوال بردن اصل تشخیص قطعی برای قصاص کردن یا نکردن یک متهم به قتل رگه دیگری از داستان را شکل می‌دهد.
فیلمنامه «بیبدن» اما تصمیم گرفته تمام این رگه‌ها را یکجا در متن بگنجاند. نتیجه چه شده است؟ فیلمنامه‌ای که به وضوح نیمه‌تمام است و اگر حوصله بیشتری صرف نگارش آن می‌شد، حتما بسیار منسجم‌تر، کم‌زایده‌تر و هدفمندتر از آب در می‌آمد. پس «بیبدن» فیلم قابل توجهی است، چون به سوژه جالب توجهی پرداخته اما برای تبدیل شدن به فیلمی خوب، موانعی پیش رو دارد.
از سوی دیگر انتخاب بازیگران در فیلم تاثیر زیادی در چندپاره شدن آن داشته است. از یک سو الناز شاکردوست تلاش کرده یکی از بازی‌های قوام‌یافته‌اش را تحویل مخاطب دهد و از سوی دیگر اشتباه مطلق در انتخاب سروش صحت به عنوان پدر دختر متوفی، فیلم را با صورت به زمین کوبیده است. گویی باید پذیرفت صحت کارگردان و نویسنده‌ای بسیار جذاب و دلنشین است و بازیگری بسیار بد و نچسب. از سوی دیگر چفت و بست بازی گلاره عباسی و پژمان جمشیدی درست از آب در نیامده، در واقع جهان این پدر و مادر نخراشیده از آب درآمده است. در این بین مینا وحید، نقشی را بازی کرده که به لحاظ لحن و نگاه و زبان بدن همخوانی ذاتی خوبی با خودش دارد. برجسته‌ترین بازی فیلم اجرای نوید پورفرج در نقش بازپرس است که از مجموع بازی‌های فیلم درخشان‌تر است.
اما در این بین نکته اصلی کجاست؟ تدوین، تدوین و تدوین. فیلم صحنه‌ها و پلان‌های شلخته و اضافه بسیاری دارد که با یک تدوین سختگیرانه و منسجم سر حوصله و فرصت و حذف دقایقی از فیلم، می‌توان امیدوار بود انسجام بیشتری در روایت و حتی حسی که از بازی بازیگران منتقل می‌شود، نصیب مخاطب شود. «بیبدن» را باید کنار سایر آثاری قرار داد که به هر قیمت که شده تلاش کردند به جشنواره برسند و از تدوین‌های نیم‌بند و عجولانه‌شان (در کنار عجله در نگارش فیلمنامه، کارگردانی، بازی و...) هم ضربه خوردند. «بیبدن» در ساختار و شکل‌دهی به بدنه خودش، دچار پراکندگی و سردرگمی نسبی است و به بدنی پراکنده بدل شده که بازنگری در تدوین آن می‌تواند این پراکندگی را 
بکاهد.
اما نکته جالب توجه آن است که بزرگ‌ترین خدمت به «بیبدن» از سوی جشنواره رقم خورد. در واقع بیرون نگه داشتن فیلم از بخش مسابقه اصلی جشنواره و حواشی خبری و رسانه‌ای اطراف این مساله، به برگ برنده‌ای برای فیلم «بیبدن» تبدیل شد تا نگاه‌ها را به سوی خودش جلب کند و این ویژگی حتما در موعد اکران به کمک فیلم خواهد آمد. «بیبدن» پاس گل هیات انتخاب جشنواره را بخوبی قدردان بود و گل برتری‌اش را به ثمر رساند!

Page Generated in 0/0062 sec